خبرگزاری مهر ـ گروه دین و اندیشه: حقایق اسماء حسنی عبارت است از جلوات ذات حق با کمالات و صفات کمالیه و اسماء لفظی در حقیقت اسماء الاسماء است. حقیقت است که هر اسم حاکی از کمال محض به نحوی که هیچ نقصان و عیبی را دربر نداشته باشد مخصوص حضرت حق است و بس.

دکتر پریش کوششی، دکترای فلسفه و استادیار دانشگاه آزاد اسلامی، محقق و مترجم آثار دینی و فلسفی در بخش قبلی مقاله خود گفته بود: دقت و تدبر در متون اسلامی ما را به این حقیقت هدایت می­کند که نظام وجود و هستی و همۀ موجودات و مخلوقات و احکام و آثار آنها و نیز همۀ روابط و نسبت­های حاکم بین آنها، همه و همه از جلوات و آثار اسماء حسنی است. اکنون بخش دوم و پایانی این مقاله را با هم می خوانیم.

حقیقت هر «اسم» از اسماء حسنی عبارت است از جلوۀ ذات غیبی با کمالی از کمالات و با صفتی از صفات کمالیه، مثلاً حقیقت اسم «علیم» عبارت است از جلوۀ ذات غیبی حق با کمال «علم» و با صفت «علم» و حقیقت اسم «قدیر» عبارت است از جلوۀ ذات غیبی حق با کمال «قدرت» و با صفت «قدرت» و همین طور حقیقت هر اسمی عبارت است از جلوۀ ذات با کمالی از کمالات و یا با صفتی از صفات کمال، و لفظ «علیم» و «قدیر» و نظائر اینها به همان حقیقت­ها اشاره می­کند.

یعنی لفظ «علیم» به جلوۀ ذات با کمال «علم» دلالت نموده و لفظ «قدیر» به جلوۀ ذات با کمال «قدرت» دلالت می­کند و همین طور هر کدام از الفاظ اسماء به جلوۀ ذات با کمالی از کمالات دلالت دارد. بنابراین لفظ «علیم» و لفظ «قدیر» که از اسماء حسنی هستند، در حقیقت «اسم الاسم» می­باشند. حقیقت اسم «علیم» همان جلوۀ ذات با صفت «علم» است و نه لفظ «علیم» و کلمۀ «علیم»، به عبارت روشن­تر، اسم «علیم» در حقیقت و در اصل همان ذات با صفت «علم» است و نه لفظ «علیم» و کلمۀ آن و این لفظ «اسم اسم» است و نه خود «اسم» و همچنین اسم «قدیر» در حقیقت و در اصل همان جلوۀ ذات با صفت «قدرت» است و نه لفظ «قدیر» و کلمۀ آن، واین لفظ «اسم اسم» می­باشد و نه خود «اسم».

با این بیان متوجه می­شویم که حقایق اسماء حسنی عبارت است از جلوات ذات حق با کمالات و صفات کمالیه و اسماء لفظی در حقیقت اسماء الاسماء است. حقیقت است که هر اسم حاکی از کمال محض به نحوی که هیچ نقصان و عیبی را درب نداشته باشد مخصوص حضرت حق است و بس.

در آیۀ 24 سورۀ الحشر می­فرماید: «هوالله الخالق الباری المصور له السماء الحسنی یسبح له ما فی­السموات و الارض و هو العزیز الحکیم، یعنی: او (الله) خالق و باری و مصور است و برای او است همۀ اسماء حسنی و همۀ آنچه در آسمان­ها و زمین است به تسبیح او مشغول می­باشد و باز او است عزیز و حکیم.

در آیۀ 23 سورۀ الحشر که قبل از این آیه است به قسمتی از اسماء حسنی اشاره می­فرماید و سپس در این آیه به برخی دیگر از اسماء الهی که اسماء ذات حق است اشاره نموده و می­گوید همۀ اسماء حسنی و هر اسم نیکو که حکایت از کمالی از کمالات می کند مخصوص ذات حق بوده و اسم او است. سپس به این حقیقت اشاره می­فرماید که اگر در نظام وجود دقت بکنید خواهید دید که همۀ موجودات و همۀ آنچه در اسمان­ها و در زمین است، با تمام وجود و با خصوصیاتی که دارند خبر از این معنی می­دهند که همۀ اسماء حسنی و هر اسم حاکی از جمال و جلال، فقط از آن ذات حق بوده و مخصوص او است. در آخر آیۀ شریفه با هم به دو اسم دیگر از اسماء الهی که اسم «العزیر» و اسم «الحکیم» است، اشاره می­کند.

اینها مواردی است از آیات قرآنی که در آنها مسأله اسماء حسنی به نحو کلی عنوان شده است، مضمون و محتوای این آیات در مجموع مضمون واحد است. همۀ اینها با صراحت دلالت بر این حقیقت می­کند که اولاً برای ذات حق، اسمائی هست، و ثانیاً این که همۀ اسماء حسنی مخصوص ذات حق می­باشد. به این نکته باید توجه داشته باشیم که «الف و لام» در «الاسماء» دلالت بر عموم می­کند و معنی و مفهوم کلمۀ «الاسماء»، «همه اسماء» است.

بعضی­ها خواسته­اند «الف و لام» «الاسماء» را برای «عهد» بگیرند و این آیات را اینچنین معنی بکنند که: برای خدای متعال است اسمائی که اسماء حسنی است. اهل ادب می­دانند که هیچ دلیلی بر این مساله وجود ندارد و وقتی دلیلی وجود نداشت نمی توانیم از آنچه مدلول روشن و صریح است دست برداشته و جمله را به نحو دیگری معنی کنیم، پیداست که کلمه «جمع» وقتی با «الف و لام» آمد، دلالت بر عموم می­کند و کلمه «الاسماء» در همۀ این آیات اینچنین بوده و «جمع» با «الف و لام» و به اصطلاح اهل ادب «جمع محلی با لام» است و دلالت بر استفراق و عموم می­کند. حال که با روشن شدن این موضوع می­فهمیم که مسالۀ توقیفی بودن اسماء الهی در اصل به توقیفی بودن اسماءالاسماء و یا اسماء لفظی برمی­گردد و نه به حقایق اسماء که جلوات ذات حق­اند.

حال ببینیم این مسأله تا چه حدی درست است و تا چه حدی می­شود روی گفته این عده از علماء تکیه کرد و گفتار آنها را به حساب آورد؟ این که الفاظ و کلمات دائر بین ما انسان­ها در برابر یک سلسله مفاهیم و معانی محدود و آمیخته به حدود مادی و زمانی و مکانی و غیره و دربرابر یک سلسله مفاهیم توام با جهات نقص و عدم وضع شده است و طبعاً دارای مفاهیم و معانی محدود و آمیخته به نقائص و اعدام بوده و این الفاظ و کلمات را با این معانی و مفاهیم نمی­شود به خدای متعال اطلاق نموده و به آنها عنوان «اسم» الهی بدهیم، سخنی است کاملاً درست و منطقی و حقیقت همین است که الفاظ متداول در بین ما انسان­ها از یک چنین خصوصیتی برخوردار بوده و صحیح نیست این الفاظ و کلمات را با این مفاهیم محدود، و با حفظ این جهات نقص و به ذات اقدس الهی به عنوان «اسم» اطلاق بکنیم.

ولی این موضوع موجب این معنی نمی­شود که ما اسماء حسنی را توقیفی بدانیم و ضرورتاً حکم بکنیم که اسماء الهی توقیفی است و باید در اطلاق «اسم» به ذات حق به اسمائی که از طریق آیه و روایت وارد شده است اکتفا کنیم و بگوئیم که در اطلاق «اسم» به ذات حق، احتیاج به رخصت شرعی داریم. رخصت به این معنی که در آیه و روایتی و یا بیانی از بیانات از قبیل دعاها مثلاً، وارد شده باشد و اگر اسمی درآیه و روایت و دعاهای ماثوره نبود، از اطلاق آن به ذات حق، منع شده باشیم.

زیرا که این موضوع در اینجا از اساس منتفی است. آیات قرآنی با صراحت گویای این حقیقت است که هر «اسم احسن» و به عبارتی همۀ اسماء حسنی مخصوص ذات حق بوده و برای او است، به طوری که قبلاً در توضیح آیات قرآنی گذشت، چیزی که هست این که باید ببینیم معنی «اسم احسن» چیست؟ در همۀ این آیات که در چهار مورد خلاصه می­شود؛ تعبیر قرآن کریم به نحوی است که هر اسم احسن را برای حضرت حق اثبات می­کند و مخصوص او نیز می­داند. تعبیر آیات اینچنین بود که: «وللـه الاسماء الحسنی»، «فله الاسماء الحسنی»، «له الاسماء الحسنی».

مقدم داشتن «اللـه» و «له» دلالت بر اختصاص و جمع آوردن «الاسماءن آن هم با «الف و لام» دلالت بر همۀ اسماء حسنی می­کند و ترجمۀ ساده و بی­تکلف این تعبیرات این است که: برای خدای متعال و مخصوص او است همۀ اسماء حسنی.

جملۀ «الاسماء الحسنی» که لغت و معنویت است، جمع بوده و مفرد آن «الاسم الاحسن» است. اسم» عبارت است از آنچه که دلالت بر ذات با صفتی از صفات بکند و موصوف شدن آن با «الاحسن» دلالت بر این دارد که اسم احسن باید دال بر حسن و کمال بوده و دلالت آن به نحو بهتر و برتر باشد. اسم احسن یعنی اسمی که هم دلالت به ذات با صفتی از صفات کمال می­کند و هم کمال مزبور را به صورت بهتر و برتر می­رساند.

بنابراین اسم احسن، اسمی است که علاوه بر دلالت بر ذات، و علاوه بر دلالت بر کمالی از کمالات، در دلالت خود برتری کمال را هم برساند. مثلاً «سمیع» اسمی است که دلالت می­کند به ذاتی که واجد کمال «سمیع» باشد. اگر اسم «سمیع» در دلالت خود به ذات با سمع، حکایت از ذاتی بکند که کمال «سمع» را به نحو اصالت و اطلاق داشته، یعنی «سمع» او از خود او بوده و مطلق و بی­حد باشد، در این صورت این اسم، اسم احسن خواهد بود، زیرا که اسمی است دال بر ذاتی که کمال «سمع» به نحو بهتر و برتر را یعنی به نحو اصیل و مطلق را دارا می­باشد.

اسمی که حکایت بهتر و جامع­تر ( به نحو اصالت و به نحو اطلاق) از کمالی می­کند، کمالی که اصالتاً در جانب حق و به صورت تابش در جانب خلق وجود دارد، چون در جانب حق به اصالت و اطلاق و نامحدود بودن کمال دلالت دارد، اسم احسن است و مخصوص ذات حق می­باشد.

هر اسمی که این چنین بود، یعنی دلالت به ذات یا کمالی می­کند و کمال را به نحو مطلق و به نحو حد و بی­حد و به نحوی که اصالت داشته باشد می­رساند، اسم احسن است و مخصوص ذات حق است. اسمی احسن است و مخصوص ذات حق است. اسمی که چنین باشد هیچ وقت به غیر خدا گفته نمی­شود و به مخلوقی صدق نمی­کند، اگر به غیر خدا گفته شود و اگر به مخلوقی نسبت داده شود، مسلماً معنی و مفهوم اصلی خود را از دست داده و بکار بردن آن در خصوص غیر ذات حق به صورت مجاز خواهد بود. یعنی وقتی به مخلوقی نسبت داده می­شود، حکایت آن از کمال مزبور به صورت غیر اصیل و به صورت غیر مطلق بوده و دلالت آن به کمال مزبور به نحو اصالت و به نحو اطلاق نخواهد بود.

از باب مثال، اگر اسم «سمیع» را درخصوص غیر ذات حق و در خصوص مخلوقی بکار بردیم و مخلوقی را با این اسم نامیدیم و گفتیم فلان مخلوق، سمیع است و منظور ما این بود که ذاتی است دارای کمال «سمع» در این صورت دلالت اسم «سمیع» به کمال «سمع» به صورت اصالت و اطلاق نخواهد بود و این اسم در این جا بدین معنی نخواهد بود که «سمع» این مخلوق از خود او بوده و مطلق و بی­حد است.

بنابراین، اسم «سمیع» به عنوان «اسم احسن» و به عنوان این که اسمی است دلالت بر ذاتی می­کند که «سمع» آن از خود آن بوده و مطلق هم هست، فقط مخصوص ذات حق بوده و نه تنها اسم «سمیع» این چنین است بلکه، همه اسماء به عنوان «اسم احسن» و به عنوان «اسم حسنی» مخصوص او است و هر اسمی که احسن است برای او است. «للـه الاسماء الحسنی، فله الاسماء الحسنی».

علامه طباطبائی در رساله اسماء در مبحث سادس می­فرماید: «قدشاع فی الالسن ان اسماء الله توقیفته و قد ارسلوه ارسال المسلمات ...» یعنی، در زبان­ها شایع شده است که اسماء الهی توقیفی است و این مساله را به صورت یک مسالۀ مسلم گرفته­اند. سپس ایشان به جهت و علت توقیفی دانستن اسماء از جانب بعضی­ها اشاره فرموده و با استناد به آیات قرآنی، توقیفی بودن اسماء را رد می­کنند و در عین حال از گفته­های ایشان این نکته استفاده می­شود که چه بهتر در اطلاق «اسم» به حضرت حق، دقت و احتیاط بکنیم و چه بهتر به همان اسمائی که از طریق شرع مقدس به ما رسیده است اکتفا نموده و اسماء وارد را هم به نحوی که در خود شرع مقدس توضیح داده شده است و به مفهومی که مناسب ساحت قدس حضرت حق می­باشد، بکار برده و در اطلاق آن هم، معنی و مفهوم متناسب با قدس حق را در نظربگیریم.

بنابراین، اسم «علیم» به معنای ذاتی که علم او اصالت داشته و از خود بوده و علم او علم نامحدود باشد، جز مبدأ متعال به موجود دیگری اطلاق نمی­شود و همچنین اسم «سمیع» به معنای ذاتی که سمع او اصالت داشته و از خود بوده و سمع او سمع نامحدود باشد، جز مبدأ متعال به موجود دیگری گفته نمی­شود و همین طور اسم «جمیل» به معنای ذاتی که جمال او اصالت داشته و از خود بوده نامحدود باشد، جز مبداء متعال به موجود دیگری اطلاق نمی­گردد - له الاسماء الحسنی-. به طوری که در نقل کلام حضرت استاد به آن اشاره شد نکته­ای که نباید از آن غفلت داشته باشیم این است که در اطلاق هر اسمی از اسماء حسنی که وارد شده، باید معنی و مفهوم مناسب با ساحت قدس حق را در نظر گرفته و از دخالت دادن خصوصیاتی که تناسب با ساحت قدس الهی ندارد اجتناب کنیم.

گفتیم که معانی و مفاهیم الفاظ و کلمات متداول در بین ما انسان­ها آمیخته به جهات امکانی و خصوصیات مادی و جسمانی و زمانی و مکانی و نظائر این­ها است، و بر اثر بکاربردن الفاظ و کلمات و در معانی و مفاهیم محدود و آمیختۀ به این جهات، ذهن ما انسان­ها با همین معنای و مفاهیم محدود و آمیختۀ به جهات امکانی و خصوصیات جسمانی و غیره مانوس است و طبعاً به هنگام اطلاق اسماء به ذات حق، ممکن است غفلت نموده و بدون توجه، معنی و مفهومی را در نظر بگیریم که متناسب با قدس حق و ساحت او نیست.

وقتی مثلاً اسم «سمیع» را به عنوان «اسم» ذات حق، اطلاق می­کنیم و می­گوئیم: خدای متعال «سمیع» است، باید متوجه این نکته باشیم که «سمیع» بودن حضرت حق، با «سمیع» بودن موجود دیگر، و با «سمیع» بودن مخلوقات، و با «سمیع» بودن انسان فرق دارد. سمیع بودن خدای متعال به این معنی نیست که ذاتاً فاقد سمع بوده و بعداً دارای سمع شده و از ناحیۀ غیر به او سمع داده شده است و ذات او چیزی است و سمع او چیز دیگری و بدین معنی نیست که سمع او، سمع محدود باشد و بعضی از سموعات را بشنود و بعضی را نشنود و یا گاهی بشنود و گاهی نشنود و یا در شرایط خاصی بشنود و در غیر آن شرایط نشنود و یا زمانی سمیع باشد و زمانی دیگر فاقد سمع باشد و یا در مکان خاصی قدرت سمع داشته و در مکان دیگری قدرت آنرا نداشته باشد و بدین معنی نیست که در سمع و شنیدن، احتیاج به ابزار سمع و جهاز سامعه داشته باشد و با جهاز سامعه و ابزار سمع بشنود. اینها همه خصوصیات مخلوق است و خصوصیاتی است که در سمع و شنیدن مخلوقات وجود دارد.

این مخلوق است که ذاتا فاقد سمع است و با اعطاء مبداء متعال دارای سمع می­گردد و سمع آن غیر ذات آن است و این مخلوق است که سمع او محدود بوده و بعضی از مسموعات را می­شنود و بعضی را می­شنود و در حدی که مبداء متعال اعطاء فرموده است می­شنود و نیز گاهی می­شنود و گاهی نمی­شنود و یا در شرائط خاص و یا زمان و مکان خاصی می­شنود و در غیر آن شرائط و در غیر زمان و مکان خاص، قدرت سمع ندارد و این مخلوق است که در سمع و شنیدن، احتیاج به ابزار و جهاز سامعه دارد و با نداشتن این ابزار و جهاز نمی­تواند بشنود و باز، این انسان است که این خصوصیات را دارد و در سمع و شنیدن دارای خصوصیات مذکور است.

این محدودیت­ها و این خصوصیاتی که در «سمیع» بودن مخلوقات وجود دارد، در «سمیع» بودن حضرت حق وجود ندارد. و همین­طور است همۀ اسماء حسنی. برای بیشتر روشن شدن این موضوع به قسمتی از بیانات حضرت مولی­الموحدین علی بن ابیطالب(ع) اشاره می­کنیم، در خطبۀ 64 نهج البلاغه می­فرماید: «الحمدلله لذی لم تسبق له حال حالاً فیکون اولاً قبل ان یکون آخراً و یکون ظاهراً قبل ان یکون باطناً، کل مسمی بالوحده غیره ضعیف، و کل عزیز غیره دلیل، و کل قوی غیره ضعیف، و کل مالک غیره مملوک، و کل عالم غیره متعلم، و کل قادر غیره یقذر و یعجز، و کل سمیع غیره یصم عن لطیف الاصوات و یصمه کبیرها و یذهب عنه ما بعدمنها، و کل بصیر غیره یعمی عن خفی الالوان و لطیف الاجسام، و کل ظاهر غیره غیر باطن، و کل باطن غیره غیر ظاهر».

ترجمه: «حمد و ثناء مخصوص پروردگاری است که پاک و منزه از حال بحال بودن می­باشد و این چنین نیست که حالی از او بر حال دیگری سبقت داشته و در نتیجه، اول باشد قبل از این که آخر باشد و ظاهر باشد قبل از این که باطن باشد. غیر او هر آنچه که متصف به وحدت بوده و واحد نامیده می­شود، در حقیقت قلیل و کم است و هر قوی غیر از ضعیف است و غیر او هر مالکی مملوک می­باشد و هر عاملی غیر از او، متعلم است و هر قادری غیر از او، گاهی قدرت دارد و گاهی عاجز است و در عین قدرت، عجز دارد و هر سمیعی غیر او از شنیدن صداهای آهسته و لطیف، عاجز بوده و صداهای بسیار بلند او را کر می گرداند و صداهای دور را نمی­شنود و هر بصیری غیر او، از دیدن رنگ­های پنهان و اجسام لطیف، عاجز بوده و آنها را نمی بیند و هر ظاهری غیر او، غیر باطن است و هر باطنی غیر او، غیر ظاهر است.

در این بیان، حقایق و دقایق زیادی وجود دارد که برای هر کسی به اندازۀ فهم وی معلوم می­گردد و هر کسی به اندازۀ ظرفیت خود می­تواند از نکات و اسرار و رموز آن بهره­مند باشد. جملاتی که مولا علی(ع) فرموده­اند: با ترجمه و تفسیر و با شرح و بسط معمولی، حق آنها اداء نمی­شود. در عین حال، می­توانیم از این بیان و از تعبیراتی که در این بیان وجود دارد، بعضی از حقایق مربوط به اسماء و صفات مبداء متعال را استفاده بکنیم.

در این بیان، علاوه بر حقایق زیاد به مسائلی که شرح دادیم اشاره شده است. در این بیان به این موضوع اشاره شده است که: اول و آخر و ظاهر و باطن بودن حضرت حق، با اول و آخر بودن هر موجودی از موجودات فرق دارد. و همین طور، واحد، عزیز، قوی، مالک، عالم، قادر، سمیع، بصیر بودن حضرت حق، با واحد، عزیز، قوی، مالک، عالم، قادر، سمیع، بصیر بودن مخلوقات فرق می­کند.

یعنی نباید در اطلاق اسماء حسنی به حضرت حق، معنای و مفاهیم نامتناسب با ساحت قدس حق را در نظر بگیریم و نباید معنای و مفاهیم محدودی را که متناسب مخلوق بوده و با قدس حضرت حق، مناسب نیست در نظر داشته باشیم. وقتی اسم «اول» را به ذات حق به عنوان اسم، اطلاق می­کنیم، باید متوجه باشیم که «اول» بوده مبداء متعال مانند «اول» بودن مخلوق نیست که «اول» بودنش قبل از «آخر» بودن آن باشد.

موجودی که «زمانی» است و در مسیر زمان قرارگرفته و در «زمان» به وجود آمده است و به اصطلاح فلسفی «حادث زمانی» بوده و مسبوق به عدم در «زمان» می­باشد، این چنین موجودی «اول» بودنش با «آخر» بودن آن فرق می کند و «اول» بودن آن قبل از «آخر» بودن آن است، و اما مبداء متعال که «زمانی» نبوده و در مسیر زمان قرار نگرفته و «حادث زمانی» نیست، مانند یک موجود «زمانی» نیست که «اول» بودن او قبل از «آخرن بودن او باشد. او «اول» است و در عین این که «آخر» است و «آخر» است در عین این که «اول» است و «اول» و «آخر» بودن حضرت حق، به معنی خاصی است.  

منابع: 

  1. البیان، ایت‌الله خویی
  2. محکم و متشابه، دکتر نقییی
  3. اضواء علی متشابه القرآن، خلیل یاسین
  4. قرآن در اسلام،علامه طباطبائی
  5.  مناهل العرفان، عبدالعظیم زرقانی
  6. اصول التفسیر و قواعده، عبدالرحمن العک
  7.  الاتقان نوعهای 38 و59 و 77 و 78
  8. مقدمات تفاسیر مهم از جمله: مجمع البیان ، قرطبی و غیره
  9. بحوث فی علوم التفسیر، محمد الصباغ
  10.  المدخل الی التفسیر، عبدالحمید بن محمد حجرابه
  11.  الیسیر فی قواعد علم التفسیر، ابو عبدالله محمدبن سلیمان
  12. المبادی العامه لتفسیر القرآن الکریم ، محمدحسین الصغی
  13.  علوم التفسیر، عبدالله محمود شحاته
  14.  قواعد التفسیر، محمدبن ابراهیم بن علی المرتضی
  15.  التحریر فی اصول التفسیر ، محمد مالک کاندهلوی
  16.  اصول فقه، محمد رضا مظفر.
  17. التفسیر و المفسرون، ذهبی
  18. التفسیر و المفسرون فی ثوبه القشیب، ایت‌الله معرف
  19.  المفسرون حیاتهم و منهجهم، سید محمد ایازی
  20. تاریخ تفسیر، عبدالوهاب طالقانی
  21.  التفسیر بالماثور و تطویره عند الشیعه الامامیه، احسان الامین
  22. تاریخ التفسیر و مناهج المفسرین، عبدالعظیم احمد الفباشی
  23.  تاریخ التفسیر، قاسم القیسی
  24. تاریخ القرآن والتفسیر، عبدالله محمود شحاته
  25.  التفسیر و مناهجه فی ضوء المذاهب الاسلامیه، محمد بسیونی نوده. 
  26. البرهان، زرکشی
  27. علوم قرآنی، آیت ا.. محمد هادی معرفت
  28. الاتقان، سیوطی