دغدغه پیشرفت و توسعه یافتگی در آثار و آرای دکتر محمود سریع القلم برجسته است. اگر مخاطب آشنایی با سیر فکری این استاد علوم سیاسی و روابط بینالملل دانشگاه شهید بهشتی تهران داشته باشد درمییابد که دغدغه سریع القلم توسعه یافتگی و طرح اصول ثابت آن با مطالعات مقایسهای است. کتابهای "عقلانیت و توسعه یافتگی ایران"، "فرهنگ سیاسی ایران" و "اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار" از جمله آثار وی در واقع این سیر را مورد بررسی قرار میدهند. در حال حاضر، کتاب "عقلانیت و توسعه یافتگی ایران" به چاپ نهم و کتاب "اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار" به چاپ پنجم رسیده است.
** متون توسعه و تجربیات کشورهای توسعه یافته چه قدیمی مثل آلمان و چه جدید مثل کره جنوبی به ما می گوید که مبنا فکر و اندیشه است؛ مبنا تفکرات یک حکومت و یک ملت است. نهادها و ساختارها مبتنی بر اندیشهها ساخته می شود. لذا فکر بر نهادسازی تقدم دارد. دقیقترین و در عین حال سادهترین تعریفی که از توسعه شده این است که توسعهیافتگی سطحی از فکر انسان است. بنابراین تا زمانی که افکارمان را اصلاح نکنیم نمی توانیم ساختارها و نهادهای متناسب با توسعه یافتگی را بسازیم. برای اینکه این افکار را اصلاح کنیم باید چند اتفاق رخ دهد. یکی اینکه باید در جامعه ما مناظره شکل گیرد. الان در میزگردهایی که در تلویزیون برگزار می شود چند نفر گرد هم می آیند که عموماً حرفهای یکدیگر را تأیید می کنند. اسم این را نمی توان مناظره گذاشت. یعنی ما نمی توانیم دو فرد دولتی را بیاوریم بعد بخواهیم که در مورد سیاست خارجی ایران صحبت کنند و مدام یکدیگر را تأیید کنند. حتی فردی دانشگاهی را بیاوریم که نظر فرد دولتی را بیش از خود او تأیید کند این دیگر مناظره نیست. در جامعهای که مناظره نیست فکر، منجمد باقی میماند. در دانشگاهی که مناظره و بحث و گفتگو نیست جامعه رشد نخواهد کرد. برای اینکه فکرمان اصلاح شود باید نسبت به تمام موضوعاتی که مبتلا به آن هستیم در فضاهای مناظرهای قرار گیریم. از قواعد و اصول آپارتمان نشینی تا رانندگی تا محیط زیست تا نقدپذیری گرفته باید شروع کرد و به سمت مسائل اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، سیاست خارجی و غیره حرکت کرد. اگر قرار باشد بلندگوی اندیشه و فکر فقط نزد دولت باشد هیچ امری اصلاح نخواهد شد.
باید متوجه باشیم همه دولتها در دنیا از خودشان راضی هستند و خود را محق میدانند. حوزه قدرت خیلی حوزه انصاف نیست. نباید ایدهآلیستی فکر کنیم. جهان همیشه هابزی بوده و خواهد بود. هیچ لذتی بالاتر از قدرت و سمت و منصب و تسلط بر دیگران نیست چه دموکراسی حاکم باشد چه نباشد. حوزه قدرت حوزه لذت و کیف است. 300 سال تاریخ اندیشه سیاسی چنین به ما میگوید. جامعه باید آگاهی و تشکل پیدا کند. با آرامش، استدلال، منافع گروهی و صنفی، جامعه میتواند روابطی معقول میان خود و سیاستمداران ایجاد کند. به عنوان مثال، مردم ما باید آگاهی پیدا کنند که به فرد و اداها و فیگورهای فرد، رأی ندهند بلکه به فکر و برنامه و آیندهنگری رأی دهند. مردم فرانسه به اولاند رأی ندادند بلکه به برنامههای حزب سوسیالیست فرانسه رأی دادند. اولاند مجری برنامههاست و با مزاج کشور را مدیریت نمیکند.
اتفاقاً در کشور ما اطلاعات خیلی زیاد است. یعنی به صورت رسمی و غیررسمی و به صورت مستقیم و غیرمستقیم اطلاعات فوق العاده زیاد است اما مناظره وجود ندارد. باید توجه داشت که تمدنها با مناظرهها و با گفتگوی مکاتب گوناگون شکل می گیرند. با اطمینان بالا می توان گفت که در جامعه و در موضوعات مختلف مناظره نداریم و یک نوع یکسان سازی فکری در عموم مسائل در جامعه وجود دارد. این موضوع مانع تولید فکر و اندیشه است. این موضوع به پرسش شما مرتبط می شود که آیا برای توسعه یافتگی باید رفت سراغ نهادها یا باور، مرام و اندیشههای توسعه. اعتقاد دارم که باید رفت سراغ فکر و اندیشه. فکر و اندیشه هم زمانی شکل می گیرد که مکاتب فکری مختلف را در جامعه داشته باشیم و در هر حوزه ای از هنر، سیاست، محیط زیست، اخلاق و دین باید مناظره های اجتماعی را داشته باشیم. اگر این امر محقق نشود پیشرفت نمیکنیم.
چه انتظاری از شهروندان خود داریم که نسبت به مسائل آگاه بشوند! یک شهروند عادی فرصت آگاهی را ندارد او فقط می تواند در معرض این مناظرهها قرار گیرد تا راه خودش را پیدا کند. به همین دلیل است که در رسانههای ما تصویری و غیرتصویری باید فضای گفتگو و مناظره و دیالوگ و آزادی در طرح اندیشههای رقیب به وجود بیاید. این موضوع تا محقق نشود در بسیاری از مسائل دیگر نیز متوقف خواهیم ماند.
** این موضوع را در نظر بگیرید که دموکراسی یک پدیده قرن بیستمی است اما مناظره در قرن هفدهم اروپا شکل گرفت. یعنی اروپاییها 400 سال سابقه مناظره و گفتگو میان مکاتب مختلف فکری و فضای آزاد گردش اندیشه و فکر را داشتند که از رهگذر آن جامعه توانست رشد کند.
ما الان به جامعه می گوییم که کتاب بخوانید و کتاب خواندن خیلی خوب است. اما کتابهایی باید باشد که در آن رقابت فکر و اندیشه وجود داشته باشد تا در نتیجه جامعه بتواند پیشرفت کند و نه اینکه بخواهیم انسانها را به سمت یکسانسازی فکری پیش ببریم. بنابراین اصالت انسان به فکر اوست. هر انسانی مساوی است با فکر و اندیشهای که دارد. وقتی می توانیم عادات خود را عوض کنیم که فکر خود را عوض کنیم. زمانی می توانیم بسیاری از خلقیات خود را تغییر بدهیم که در معرض اندیشههای جدید قرار بگیریم و انسان از طریق این آگاهی است که می تواند خود را عوض کند. لذا فکر، بحثی بسیار جدی است و از این جنبه رسانه های ما نارسایی های بنیادی دارند.
* به نظر می رسد تحقق مناظره از رهگذر توسعه یافتگی سیاسی که وجود مکاتب مختلف فکری در آن متصور است امکانپذیر است؟
** نه فکر نمی کنم که چنین باشد. تجربه بشری نشان داده که توسعه یافتگی سیاسی تابع و محصول مناظره است. یعنی هر چه مناظره بیشتر داشته باشیم جامعه به سمت مدنیت بیشتر حرکت می کند و این مدنیت بیشتر باعث می شود در حوزه مسائل سیاسی بتوانیم عملکردها را اصلاح کنیم. مبنای توسعه یافتگی سیاسی رقابت حزبی است. مبنای رقابت حزبی کار تشکیلاتی و جمعی است. ما کار جمعی و تشکیلاتی را هنوز در جامعه نیاموختهایم. ما کار محفلی را آموختهایم ولی کار تشکیلاتی را نیاموختهایم. در حال حاضر نیز حوزه سیاست مساوی است با تعداد قابل توجهی از آشنایان و دوستان محفلی؛ یک جمعی که دارای افکار و منافعی هستند که شاید تعلقات مالی هم داشته باشند و ممکن است اعضای یک گروه در گروه دیگر هم عضو باشند که به معنای حزب نیست. حزب یعنی عده ای که برای مدیریت و افزایش کارآمدی و ثروت یک کشور برنامه دارد. "میتران" در خاطراتش می گوید که من از پخش اعلامیه در حزب سوسیالیست فرانسه شروع کردم- که در آن موقع جوان 19 سالهای بوده است- و 29 سال در حزب کار کردم تا شدم رئیس جمهور سوسیالیست فرانسه.
* کار محفلی ما قوی است اما کار تشکیلاتی و حزبی بلد نیستیم
** بنابراین، ما برای اینکه بتوانیم به نظام رقابت حزبی برسیم راه بسیار طولانی در پیش داریم. ما هنوز فرهنگ این کار را نداریم که حزبی فکر کنیم ولی محفلی فکر میکنیم. این تفکر محفلی نزد ما قوی است و از قدیم هم بوده است. شاید نزدیک به یک قرن است که خلقیات محفلی نزد ما وجود داشته و هنوز هم رایج است. مبنای حزب، فکر و برنامه و مناظرههای درون حزبی است. جمهوریخواهان بعد از شکست مقابل دموکراتها در انتخابات اخیر ریاست جمهوری آمریکا و در همین دو ماه گذشته صدها مناظره در درون حزب جمهوریخواه شکل گرفته و علل شکست و افکار و برنامههای خود را مورد بررسی قرار داده اند. این معنای حزب است. در حزب مسأله افراد نیست بلکه مسأله افکار است. مسأله کشور است. مسأله آینده یک ملت است.
* شما در بحث توسعه یافتگی در آثار خود اشاره به تقدم توسعه اقتصادی بر توسعه سیاسی دارید. در کتاب "اقتدارگرایی ایرانی در عهد قاجار" هم با یک بررسی تطبیقی تجربه اروپا را مورد اشاره قرار دادید که بر توسعه اقتصادی در ابتدا تأکید داشتهاند. این ایراد ممکن است وارد باشد که چطور میشود مسیری را که اروپا رفته و کشورهای دیگر برای توسعه یافتگی خود طی کردند ما هم به عنوان مسیر توسعه طی کنیم؟
** تفکرات چپ مارکسیستی در تاریخ 60 ساله اخیر فکری و روشنفکری ایران بسیار مسلط بوده است. حتی اعتقاد دارم بسیاری از افکار اقتصادی و سیاست خارجی که امروز وجود دارد ریشههای چپ مارکسیستی دارد. ما هنوز از تفکر چپ رها نشدهایم. در حالیکه جهان 20 ساله پیش مبانی تفکر چپ را به تاریخ سپرد هنوز ما آن را به تاریخ نسپردهایم. یک دلیلش این است که تفکر چپ با منافع جریانهای سیاسی ما سازگاری دارد. اگر ما کشوری و ملی فکر کنیم و ببینیم برای کل ایران چه پارادایمی مناسب است تفکر چپ را رها میکنیم. زیرا تفکر چپ در دنیا شکست خورد. سرنوشت توسعه یافتگی ایران خارج از حلقه تجربیات بشری نیست. یعنی نمیتوانیم بگوییم که ما یک تافته جدا بافتهای در نظم جهانی هستیم و پیشرفت ما هیچ وجه مشترکی با کره جنوبی، ترکیه و برزیل ندارد. اتفاقاً ما که حتی در حوزه الگوها باید بومی سازی کنیم، در این بومی سازی میتوانیم الگوهای جدی از این کشورها بگیریم. به عنوان مثال با توجه به اینکه ذخایر عظیم فسیلی داریم حتماً تولید ثروت ملی در ایران تابع ذخایر فسیلی است که ما با چه فرمولی نهایت بهره برداری را از آنها بکنیم. اگر به یک جوان 22 ساله 100 میلیارد تومان ارث برسد یا میتواند صرف خرید ساختمان و ماشین لوکس و خرج خوشگذرانی کند و یا اینکه با مشورتهای اقتصادی، ارث خود را در طی 10 سال دو برابر کند.
اینکه برخی ها در ایران میگویند وجود نفت باعث عقب افتادگی ما شده این قابل مناظره و بحث است. نه اینگونه نیست. ما میتوانستیم از نفت و گاز به عنوان سکوی پرش توسعه اقتصادی و اجتماعی استفاده کنیم نه اینکه نفت بفروشیم و کالا وارد کنیم. این شبیه آن ارثی است که به آن جوان 22 ساله رسیده و آن جوان صرف خرید ساختمان و ماشین لوکس میکند. اینجاست که توسعه یافتگی، سطحی از فکر است و با مبحثی که شما مطرح کردهاید اهمیت پیدا میکند که سبک زندگی ما اصالتاً سبک زندگی خوشگذرانی و عمدتاً تحت تأثیر رفع امور غریزی است. خطوط چهره یک پیرمرد 75 ساله ژاپنی نشان از زحمات فراوانی است که او در طول سالها کشیده است و این سبک زندگی آنهاست. آلمانیها هم همینطور آنها ساعت شش و نیم صبح میروند به سرکار. حال آنکه در حوزه مدیترانه اروپا تازه افراد ساعت 9 صبح قهوه میخورند که ساعت 10 به سرکار بروند. تفاوت این سبک زندگی با آن سبک زندگی در این است که یکی میشود آلمان و یکی هم آن کشور مدیترانهای.
بنابراین از جهان باید بیاموزیم. سرنوشتمان به این جهان گره خورده است. این تفکر در کشور که به دنبال اندیشهها و راه حل درونی در داخل هست غافل از این است که میتوان از تجربه دیگر کشورها آموخت. ما میتوانیم از تجربیات کشورهای دیگر بیاموزیم و خیلی سریعتر مسیر توسعه یافتگی را طی کنیم. این خیلی عاقلانه نیست که چه در دانشگاه یا در حوزه های اجرایی از رموز پیشرفت کشورهای توسعه یافته جهان غافل باشیم و فکر کنیم خودمان باید الگویی طراحی کنیم. چه بسا میتوانیم از تجربیات کشورهایی که به تازگی توسعه یافتند استفاده کنیم. اتفاقاً الان در دانشگاههای ما وضعی پیش آمده که خیلی علاقه به فهم جهان وجود ندارد. یعنی آن فضای دستگاههای دولتی که میخواهد همه چیز را از منظر داخلی نگاه کند به شدت به دانشگاه های ما سرایت پیدا کرده است. علاقه به فهم جهان و فهم الگوهای کشورهای دیگر بسیار کاهش یافته است در حالیکه میتوانیم از جهان در تمام حوزههای مدیریت اجتماعی موارد زیادی بیاموزیم.
برای مثال آلودگی شهر تهران به این دلیل است که ما شهرهای بزرگ دنیا را قبلاً مطالعه نکردهایم و معضلات شهرهایی مثل جاکارتا، توکیو، ریو، نیویورک و پاریس که شهرهایی با جمعیت بیش از 10 میلیونی هستند را مورد بررسی و مطالعه قرار ندادهایم. بالاخره آنها هم انسانهایی هستند که در یک حوزه جغرافیایی دیگر زندگی میکنند و اطراف شهر آنها صنایع تأسیس شده ولی شهرهای آنها آلوده نیست. ما نرفتیم آنها را مطالعه کنیم و کار مقایسه ای انجام دهیم. باید توجه داشت که کار مقایسهای در دهههای اخیر در کشور بسیار ضعیف شده است. این باعث شده که از این جریان بسیار آموزنده جهانی عقب بیفتیم. دلیلش هم این است که آنقدر تحت تأثیر چپ مارکسیستی هستیم که جهان را فقط امپریالیسم میبینیم. ما نمیدانیم که جهان فقط امپریالیسم نیست بلکه این جهان مسأله محیط زیست هم دارد و مسائل صنعت، آموزش، تکنولوژی و مدنیت و کاهش جرائم اجتماعی هم دارد. پلیس نیویورک از سوئدیها آموخت که با مجرمان چگونه برخورد کند و در یک پروسه 5 ساله جرایم در نیویورک 40 درصد کاهش یافت. این دو کشور هر دو صنعتی هستند و از یکدیگر یاد میگیرند و با هم تعامل فکری دارند. مجریان ما در یک حلقه و لوپ تقریباً بسته و داخلی فکری قرار دارند که این وضعیت به سطح جامعه هم منتقل شده و از این بدتر در دانشگاه هم وجود دارد. یعنی جامعه، دانشگاه و دستگاههای اجرایی همه در یک قالب صرف درونی فکری قرار گرفته اند و گریزی به جهان برای یادگیری و تغییر در آنها دیده نمیشود. آنجاست که میتوانیم مناظره را مطرح کنیم و ببینیم دیگران چه کار کردند .آنقدر سیاسی فکر میکنیم که تمام جهان را یک پدیده و هیولایی سیاسی میبینیم. شاید موضوع سیاسی 10 درصد واقعیت بیرونی باشد در حالیکه یک سری مسائل انسانی هم وجود دارد که میتوانیم از آنها بیاموزیم.
** تعدادی شاخص را در این خصوص مطرح میکنم. اولین شاخص کتاب خواندن و مناظره کردن است. نمیپذیرم که میانگین ایرانیان پولی برای کتاب خریدن ندارند. چرا که ایرانیان برای غذا و تفریح پول به اندازه کافی دارند ولی برای مطالعه و ارتقای سطح فکری پول خرج نمیکنند. انسان از آنجا که احساس نیاز میکند کتاب میخواند و یا به مناظرهها گوش میکند. احساس نیاز است که انسانها را رشد میدهد. این آگاهی در جامعه باید رشد یابد و افراد از خود بپرسند آیا نیازی به کتاب خواندن دارند یا نه. فرهنگ شفاهی در ایران احساس بی نیازی به کتاب را تقویت کرده است و فکر میکنیم فقط باید گوش دهیم و نباید بخوانیم و مطالعه کنیم و این نخواندن هم فکر، هم رفتار، هم خلقیات و هم انرژی ای که باید برای تغییر بگذاریم را به حالت انجماد رسانده است. هرکس که به وجدان خودش رجوع کند این نتیجه را میگیرد که بی تردید سطح و کیفیت فرهنگ عمومی ما ظرف 10 سال گذشته کاهش یافته است. طی این مدت ادب، تربیت، مدنیت و سطح اجتماعی تقلیل یافته و سطح اعتماد کم شده است. یک دلیلش این است که به مصرفگرایی و کاهش مطالعه و مناظره روی آوردیم و سطح فکرمان را ارتقاء نمیبخشیم. یکی از پیامدهای بسیار مثبت کتاب خواندن این است که خودشناسی انسان افزایش مییابد و اینجاست که برای من معماست این جامعهای که اینقدر ادعای اخلاقی و عرفانی دارد چقدر وقت برای بیرون از خودش میگذارد تا اینکه برای خودش. این یک پارادوکس در فرهنگ عمومی ما ایرانیان است. مولانا میگوید:
باز از رضای رضوان درهای خلد وا شد هر روح تا به گردن در حوض کوثر آمد
اجزای خاک تیره حیران شدند و خیره از لامکان شنیده: خیزید، محشر آمد!
آمد ندای بیچون نی از درون نه بیرون نی چپ نی راست نی پس، نی از برابر آمد
گویی که آن چه سوی است؟ آن سو که جستجوی است گویی کجا کنم رو؟ آن سو که این سر آمد
آن سو که میوهها را این پختگی رسیده است آن سو که سنگها را اوصاف گوهر آمد
دستور نیست جان را، تا گوید این بیان را ور نی ز کفر رستی، هر جا که کفر آمد
کافر به وقت سختی رو آورد بدان سو این سو چو درد بیند آن سوش باور آمد
با درد باش، تا درد آن سوت ره نماید آن سو که بیند آن کس کز درد مضطر آمد
آن پادشاه اعظم، در بسته بود محکم پوشید دلق آدم، امروز بر در درآمد
نکته دوم در رابطه با سبک زندگی، رعایت حقوق انسانهای دیگر است. در این زمینه خیلی سقوط کردهایم. امروزه در فرهنگ عقب افتاده آپارتمان نشینی در شهر تهران یک خانواده تا 3 صبح به قدری سرو صدا میکند که کل محله اعتراض میکنند. این برای این است که هیچ احترام و حقوقی برای دیگران قائل نیستند. رعایت حقوق دیگران، تربیت میخواهد. یکی از نکات مهمی که طی سالها در اجلاس داووس آموختهام تواضع بزرگان اقتصاد و سیاست دنیاست. تواضعی که در "بیل گیتس" دیدم، را در خانواده های عالینسب و خسروشاهیها در دوره نوجوانی دیده بودم. حالا امروز تازه به دوران رسیدهها که از طریق رانت و ارتباط فامیلی و... به پول و ثروت هنگفتی رسیدهاند حداقل حقوق را برای دیگران قائل نیستند و آموزش فرهنگ مدنی ندیدهاند. این عده تصور میکنند چون پول دارند بر دیگران هم تفوق دارند. جالب اینکه این امر به هیچ وجه با فرهنگ دینی و انباشته شده تاریخی ما ایرانیان سنخیت هم ندارد. رعایت حقوق دیگران بسیار مهم و کلیدی است. اتفاقاً قواعد دینی ما در این رابطه بسیار آموزنده است. الان فرهنگ عمومی و اخلاقی ما بسیار انحطاط پیدا کرده است. این مسئله باید در یک جایی بحث شود. باید تعریف کردن از خودمان را هم متوقف کنیم اینکه می گوییم ما شاخص هستیم و در دنیا بسیار ممتاز هستیم به هیچ وجه درست نیست. اگر با رئیس شرکت زیمنس یا کارخانه بنز یا رئیس هیأت مدیره سونی یا نخست وزیر فرانسه یا نمایندگان مجلس هند و یا حتی سیاستمداران جدید عرب حوزه خلیجفارس معاشرت کنید عموماً آدمهای مدنی، متواضع و آگاه به مسائل جهانی و کسانی هستند که برای مراعات حقوق دیگران و انسانهای دیگر تربیت شده اند.
نکته سوم در این رابطه این است که اگر بخواهیم سبک زندگی خود را تغییر دهیم باید افراد فکری منصفی باشیم. در فرهنگ میانگین ایرانی کتمان، مماشات و توجیه زیاد داریم که برای توسعه یافتگی و سبک زندگی معقول مضر هستند. البته توجیه کردن یک خصلت انسانی است ولی اگر آحاد یک جامعه بخواهند پیشرفت کنند باید نسبت به یکدیگر منصف باشند. باید حداقل کتمان و مماشات را به کار گیریم و معقول و منطقی تعامل کنیم.
موضوع چهارم این است که میانگین ایرانی، دامنه لذاتش خیلی محدود است. سبک زندگی ما لذات ما را به موارد خاصی محدود میکند. قدم زدن در خزان، با دوستان فرهنگی بودن، کمک کردن به ایتام، 5 دقیقه به یک گل نگاه کردن، 40 صفحه در مورد خود نوشتن، احترام به عابر پیاده، نپریدن وسط حرف دیگران، سکوت فراوان، آشغال پرت نکردن از اتومبیل، جواب تلفن مردم را دادن، مؤدب بودن، تقدیر از کار خوب، ویژگیهای مثبت افراد را دیدن، گفتن 10 مرتبه در روز: من اشتباه کردم، زبانهای خارجی آموختن و سرزدن به حلقههای 1و 2 و 3 زندگی خودمان در زندگی ما ایرانی ها بسیار محدود است. ما به مراتب مادیتر هستیم حداقل از مردم اروپا. میانگین مردم اروپا یک زندگی بسیار معمولی دارند و از زندگی با ثبات و آرامی که دارند راضی هستند و تنوع عجیبی در دامنه لذاتشان دارند. از اینکه به جنگل یا دریا بروند یا به افراد کمک کنند و یا کتاب بخوانند و وقت برای خودشان بگذارند خیلی خرسند میشوند. ولی دامنه لذات ما خیلی محدود و مادی است. این تلقی ما از زندگی باعث میشود که دائماً در اضطراب باشیم و از آن ابعاد غیر مادی زندگی بهره نبریم.
نکته پنجم این است که اگر بخواهیم سبک زندگی معقول داشته باشیم باید نظام اجتماعی با ثباتی داشته باشیم. برای این کار باید قوههای مقننه و قضائیه بیش از وضعیت فعلی، با قاعده مندی و انصاف بیشتری عمل کنند تا اینکه توازنی میان قوه مجریه و دستگاههای اجرایی و دستگاههای نظارتی کشور به وجود آید.
300 سال تحقیقات علم سیاست به ما میگوید جامعهای معقول است که میان نهادهای قدرتمندش توازن وجود داشته باشد. اگر این توازن وجود نداشته باشد شهروندان ضرر خواهند کرد. تحقق این توازن در یک نظام حقوقی قوی و در حوزه سیاسی و اجرایی است که خودش را نشان میدهد. اینچنین است که سبک زندگی از یک طرف آداب، عادات و خلقیات منطقی است و از طرف دیگر یک دستگاه اجرایی و نظارتی باید پشتوانه آن سبک زندگی باشد که بتواند آن را تأمین کند. برای همین نخبگان سیاسی ما خودشان باید سبک زندگی خود را عوض کنند. سیاستمداران ما عموماً در اضطراب و نگرانی و در توجیه موقعیت خودشان هستند این بسیار با سیاستمداران حتی هندی و چینی فرق میکند که ساعت 5 به منزل میروند. ولی سیاستمداران ما 90 درصد زندگیاشان سیاست است و خیلی فرصت نمیکنند که زندگی کنند. سیاستمداران ما با اینکه امکانات خوبی دارند ولی زندگیاشان دائم در اضطراب و ناآرامی است. تا زمانی که سیاستمداران ما سبک زندگی خود را به طرف آرامش و ثبات و بیرون آمدن صرفاً از کانون سیاست تعریف نکنند طبعاً آن اثرات مثبت خودش را هم در جامعه منعکس نخواهد کرد. اوباما هر چند وقت یکبار، سرزده به یک رستورانی در واشنگتن میرود و بدون آنکه از در و دیوار، مأمورین امنیتی دیده شوند در کنار مردم عادی با خانواده خود، غذا میخورد. فیلم نگاه میکند، بسکتبال بازی میکند. هم اکنون بوش پسر وقت قابل توجهی برای نقاشی میگذارد.
فرمول پیشنهادی من برای سبک زندگی از یک طرف اصلاح افکار و روشهای جامعه است و از طرف دیگر کارآمدی و نظارت قوی دستگاههای اجرایی کشور است که باید فضای دوطرفه و پویا با جامعه را فراهم کنند. کانون این اصلاح هم ترویج مناظره است تا اینکه همه در اثر این مناظرهها بتوانند افکارشان را ارتقاء دهند و تلقیاشان از زندگی را تغییر دهند و این قدر به دنبال مادیات و امکانات و مناصب نباشند. به عنوان کسی که تاریخ ایران را قدری خوانده این را یک مشکل تاریخی میدانم که بخصوص در قرن اخیر داشتهایم و هنوز در شرایط فعلی هم وجود دارد؛ یعنی تلقی مادی از زندگی اما با یک صورت و ویترین اخلاقی و معنوی و با واژگانی که باطن عملی کمتری دارند. عبور از غرایز به فکر و اندیشه در سرزمینی که از کانونهای بنیادی فلسفه جهانی است امری است حیاتی. نزدیک کردن ذهن و بیان اخلاقی به عمل، انتقال از مصرفگرایی به تولید و خلاقیت و وارد کردن فرهنگ در زندگی، مهمترین نکات در تغییر سبک زندگی ایرانی است.
..........................................
گفتگو از حبیب اسدی و جواد حیراننیا