تاریخ انتشار: ۸ بهمن ۱۳۹۱ - ۰۸:۱۶

خبرگزاری مهر- گروه دین و اندیشه: عده‌ای از نویسندگان تحت عنوان ارتباطات به مثابه توسعه، نظریه‌ها و مدلهای گوناگونی را ارائه کرده‌اند که اکثر آنها بر نظریه‌های «ماکس وبر» در تغییرات اجتماعی و اقتصادی متکی است.

هواداران این مکتب فکری که بیشتر آثار خود را در دهه‌های 1950 و 1960 نوشته‌اند، با استفاده از تحلیل در سطح کلان سعی کرده‌اند تا از ارتباطات به مثابه یک مفهوم برای درک بهتر تغییرات اجتماعی استفاده کنند. متفکران اقتصادی کلاسیک و نئوکلاسیک، ارتباطات را عامل ضرروی توسعه اقتصادی و رشد می‌دانستند.

مدلهای گوناگون علی در ایالات متحده آمریکا تقریبا به چنین نظریه‌هایی شباهت داشتند. آثار نویسندگانی مانند «دانیل لرنر»، «اورت هیگن»، «دیوید مک کلند» و جمعی دیگر از نظریه پردازان وابسته به مکتب نوگرایی در این چهارچوب قرار می‌گرفتند. این مدلها بیشتر مدلهای مرحله‌ای بودند. مانند مدل «والتر دبلیوروتسور» که بیشتر در زمینه رشد و تاریخ اقتصادی مطلب می‌نوشت و همچنین «دانیل لرنر» که تحلیل ارتباطی وی از نوگرایی و توسعه حکم یک دیدگاه کلاسیک را در ادبیات غرب یافت.

این نگرش لیبرالی علی به ارتباطات و توسعه، به دلیل قوم مداری و کمک به گسترش سیستم جهانی سرمایه‌داری مورد انتقاد قرار می‌گیرد: افزون بر این، این نوع از ادبیات به خاطر تاکید بر میراث اقتصادی و تاریخی عصر استعمار که به لحاظ فرهنگی و اقتصادی جریان مرکز به پیرامون را به صورت نامتوازن حفظ می‌کند، همواره مورد حمله قرار گرفته است.

مدل علی «لرنر»بر توالی دگرگونیهایی نهادی استوار است، دگرگونیهایی که به «رشد خود توان» و نوگرایی منجر می‌شود: شهری شدن، سواد آموزی، گسترش رسانه‌های جمعی، درآمد سرانه بیشتر و مشارکت سیاسی. «لرنر» چنین نتیجه می‌گیرد که رشد در هر یک از این قلمروها که به ترتیب فهرست شده‌اند، رشد سایر قلمروها را تحریک می‌کند و این فرایند جامعه را به سوس نوگرایی می‌راند. «لرنر» معتقد است که جامعه باید حسن تلقین نکردن را افزایش دهد. ار نظر «لرنر» تلقین یک نوع توان تصور است، به طوری که فرد این تصور را داشته باشد که می‌تواند در جایگاه اجتماعی خود تغییرات مثبت و مهم پدید آورد. از دیدیگاه «لرنر» این تصور باعث حرکت به سور نوگرایی می‌شود.

«لرنر» در توصیف پیشروی انفرادی، از مرحله «سنتی» به «گذار» و سپس به مرحله «نوین» زندگی می‌گوید: 1- نوگرایی در جوامع رو به توسعه از الگوی تاریخی توسعه غربی پیروی خواهد کرد، 2- عوامل کلیدی نوگرایی، تحرکهای فیزیکی، اجتماعی و روان شناسانه هستند که خود را در مفهوم «تلقین» نشان می‌دهند و بالاخره 3- کل این فرایند از طریق رسانه‌های جمعی که حکم گارکزار شاخص تغییر را دارند، آسان می‌شود.بر طبق مدل نوگرایی، تغییر از مرحله سنتی به مرحله گذار و سپس به جامعه نوین همراه با تغییر نظامهای ارتباطی شفاهی» به «نظام‌های ارتباط جمعی» همراه بوده است. این تغییر همراه یک دگرگونی یک سویه از نظامهای سنتی به نظامهای مدرن و نه بالعکس نیز بوده است. طبق نظر «لرنر» تفاوت میان این دو نظام در اینجاست که ارتباطات بین فردی سنتی به تقویت نگرشها و آداب سنتی می‌انجامد و حال آنکه ارتباط جمعی، مهارتها، نگرشها و رفتارهای تازه را می‌آموزد.

بنابراین رسانه‌های جمعی،‌«تقویت کنندگان تحرک» هستند و این امر به این معناست که رسانه‌های جمعی در برابر مخاطبان فزاینده خود هم امکان برقراری رابطه با شخص و هم ظرفیت برقراری ارتباط با «امکان تغییر» را دارند. «لرنر» بر این عقاید است که میان شاخص رسانه‌ای نوگرایی و سایر نهادهای اجتماعی یک رابطه متقابل وجود دارد. رشد شهرگرایی و سوادآموزی در فاصله بین 10 درصد شهرگرایی تا 25 درصد شهرگرایی در اوج همبستگی تنگاتنگ است. پس از این مرحله رشد سوادآموزی بیشتر به رشد رسانه‌های جمعی وابسته می‌شود.

این نکته حائز اهمیت است که نظر «لرنر» دایر بر اینکه دسترسی به رسانه‌های جمعی پیش شرط شرکت در جامه مدرن بوده و رسانه‌های جمعی به طور مستقیم بر نگرشها و رفتار فردی اثر گذار هستند، نه تنها از سوی معتقدان الگوهای سنتی بلکه حتی از سوی بررسی کنندگان نظریه‌های لیبرالی- سرمایه‌داری ارتباطات و توسعه نیز به چالش فرا خوانده شده است. به عنوان مثال، در حالی که «لوسیان‌پای» معتقد بود که همه جنبه‌های ارتباطات و ترجیحا خود رسانه‌های جمعی عوامل اصلی مشارکت سیاسی هستند، «اتیل دوسولاپول» به این موضوع که رسانه‌ها به همان اندازه در تغییر نگرشها و مهارتها موثرند، بدبین بود.

فرضیه «رشد به هم پیوسته» «لرنر» یکی دیگر از قلمروهای مباحثه بود.

سیمور مارتین لیپست که در بررسی موضوع مشارکت سیاسی از مدل مشابهی استفاده کرد، در زمره اولین نویسندگان مسئله نوگرایی بود.

وی در قبال موضوع «همبستگی متقابل کارکردی شهرگرایی و سوادآموزی»، «در معرض رسانه‌ها قرار گرفتن» و «مشارکت سیاسی» احتیاط به خرج داد و خاطر نشان ساخت این حراحل آن‌گونه که داده‌های «لرنر» نشان داده‌اند، به خوبی فهرست نشده‌اند گرچه پاره‌ای از مطالعه‌های مربوط به رشد رسانه‌های جمعی و نوگرایی تا حدودی بر فرضیه رشد به هم‌پیوسته «لرنر» صحه کذاشت، اما افراد دیگری نیز بودند که نتوانستند زنجیره کنش‌های متقابل را که در آن شهرگرایی، سوادآموزی، مشارکت رسانه‌ها و مشارکت سیاسی در ارتباط مستقیم با یکدیگر افزایش می‌یابند، تأیید کنند. به عنوان نمونه، «ویلبر شرام» و «دبلیو.لی‌راگلز» در پژوهش خود چنین نتیجه‌گیری کردند که در سال 1961 شهرگرایی برای گسترش سوادآموزی و رسانه‌های جمعی دیگر در آن حد که «لرنر» برای سالهای قبل از 1961 پیش‌بینی کرده بود، اهمیت نداشته است.

استدلال آنها این بود که گسترش تکنولوژی نوین الکترونیک (بویژه رادیو) به همراه احداث جاده‌ها و حمل و نقل سریع به روستاها، از اهمیت «شهری شدن» برای روند توسعه و رشد کلی آموزش، کاسته است. به این ترتیب روشن شد که بر خلاف پیش‌بینی «لرنر» رابطه یکنواخت رشد در سطوح بسیار پایینتری از شهرگرایی متوقف شد.

مدلهای «دیوید سی.مک‌کلند» و «اورث‌هیگن» نیز در زمره مدلهای ارتباطی مبتنی بر علیت قرار دارند. آثار «مک‌کلند» در بردارنده مطالعه‌های تفصیلی در زمینه رابطه میان شخصیت و کنشهای نوآورانه است. «مک‌کلند» در پژوهش خود تلاش کرد تا میزان «انگیزه دست‌یابی به موفقیت» را در مقاطع گوناگون تاریخی در کشورهای مختلف بررسی کند و آن را به رشد اقتصادی آن کشورها پیوند دهد. از نظر «مک‌کلند» نیاز دست‌یابی به موفقیت- که وی آن را در ارتباط با گسترش مدیران اقتصادی می‌داند- نه تنها در کشورهای سرمایه‌داری غربی، بلکه در اقتصادهایی که بیشتر توسط دولت کنترل و تقویت می‌شود، نیز پیش‌شرط رشد اقتصادی است. به این ترتیب،‌ اجتماعی شدن و ارتباطات در مراحل نخستین زندگی، نقشی اساسی ایفا می‌کند.

"وارث‌هیگن" که یک نظریه پرداز مدلهای مبتنی بر علیت است با «مک‌کلند» هم‌عقیده است. «هیگن» نیز رشد اقتصادی و اجتماعی را محصول انگیزه‌های شخصی و روان‌شناسانه دانسته و این رشد را در ارتباط با الگوهای ارتباطی و اجتماعی دوران کودکی می‌داند.

در عین حال این دو نظریه‌پرداز در این نکته هم با یکدیگر هم عقیده‌اند که تغییر انگیزه‌ها و ارزشها در دوران بزرگسالی نیز امکان‌پذیر است. اما از دیدگاه مدل «هیگن» جامعه سنتی یک نظام متوازن پایدار است که به آسانی تغییر نمی‌کند. تغییرها هنگاهی به وجود می‌آیند که رویدادهای تاریخی رفتار نخبگان طراز اول را تغییر می‌دهند. به دنبال تغییر رفتار نخبگان طراز اول، اهرم میانی و یا نخبگان دون‌رتبه‌تر احساس می‌کنند که نقش آنان در جامعه محدود شد است. این امر همان موضوعی است که «هیگن» از آن با عنوان «پیشرفت منزلت اجتماعی» یاد می‌کند.

این از دست دادن رتبه اجتماعی باعث می‌شود تا بعضی از اعضای گروه، در نهایت برخی از ارزشهای سنتی را طرد کنند که این امر خود سرانجام به افزایش ابتکار در نسلهای آینده می‌انجامد. داده‌های پژوهش «هیگن» از این مناطق فراهم شده بود: انگلیس، ژاپن، کلمبیا، اندونزی و در مورد مناطق استعماری از برمه و سرزمینهای سرخپوشان «سیو».

تمامی فرایند اجتماعی که در تحلیل سطح کلان «لرنر» و پژوهشهای سطح خرد «هیگن» و «مک‌کلند» تعریف شده است، بر نظریه «ماکس وبر» منطبق است. از نظر «ماکس وبر» اصلاحگرایان پروتستان عامل توسعه روحیه سرمایه‌داری و در نهایت رشد اقتصادی بودند. پژوهش «کارل دبلیو.دوچ» بر حسب سیاست و روند شکل‌گیری ملت، یک مدل سطح کلان را ترسیم می‌کند که در آن ارتباطات اجتماعی، بسیج و همانند سازی در توسعه یک ملت نقش اساسی ایفا می‌کنند.

مدلهای ارتباطات و توسعه که بر علیت مبتنی هستند، چه در سطح خرد و چه در سطح کلان، جز در نظریه‌های انقلابی مربوط به تغییر اجتماعی، در سایر نظریه‌های مارکسیستی و غیر مارکسیستی جنبه غالب را دارند. با این همه، تفاوت در اینجاست که برای نظریه‌های انقلابی غیر «وبری» تغییر اساسی در قدرت و شخصیت، نه اساسا از الگوهای اولیه اجتماعی، بلکه از فرایند مستمر خود عمل ناشی می‌شود. آنچه باعث تغییر شخصیت می‌شود، روحیه انقلابی سیستم اعتقادی و عمل در عامترین شکل آن است.

در حقیقت، در همین‌جاست که نظریه‌های غیر غربی توسعه و ارتباطات، نظیر اسلام، به طرز حائز اهمیتی با سنن طرفداران «وبر» و حتی مارکسیستهافرق می‌کند. در حالی که شخصیت به عنوان یک مفهوم غربی در فردگرایی ریشه دارد، برخی از دیدگاههای غیرغربی (شتمل بر اسلام) شخصیت را عنصر اصلی وجه انسانی وجود می‌دانند: رابطه انسان با خدا، با سایر مردم و طبیعت. «فرانسیس ک.سو» که یک انسان‌شناس است، با کاربرد مفاهیمی چون «تعادل حیاتی روان‌شناسانه» و «ذن» به جای شخصیت، چهارچوبی را به وجود آورد تا «رفتارهای فرعی» را از آنچه وی آن را «زندان روشنفکری» می‌خواند، رها کند.

«سو» با بررسی چین، ایالات متحده و ژاپن «فرایندی را که در آن نوع انسان سعی می‌کند تا انواع خاصی از رابطه مؤثر با برخی از همنوعان خود را بیابد.» ترسیم کرد. تحلیلهای مرتضی مطهری و علی شریعتی که تفاوتهای مدلهای اجتماعی شدن و شخصیت را در غرب و اسلام نشان می‌دهد، می‌تواند در این زمینه مورد مقایسه قرار گیرد.