امام علی(ع) خطبه سی و چهارم نهج البلاغه را درباره بسیج مردم به سوى شامیان ایراد فرموده است.»[1][2][3] امام می فرمایند: از سرزنش شما خسته شدهام. نفرین بر شما! از بس شما را سرزنش کردم خسته شدم! آیا به جاى زندگى(لذت بخش) آخرت به زندگى موقت دنیا راضى گشتهاید؟ و به جاى عزت و سر بلندى، بدبختى و ذلت را برگزیدهاید؟ هر گاه شما را به جهاد با دشمن دعوت مىکنم چشمتان از ترس در جام دیده دور مىزند، گویا ترس از مرگ عقلتان را ربوده و همچون مستانى که قادر به پاسخ نیستند، از خود بىخود شده و سرگردان گشتهاید و گویا عقلهاى خود را از دست دادهاید و درک نمىکنید، من هرگز و هیچگاه به شما اعتماد ندارم، اعتماد بر شما نیست که(در دفع دشمن) به شما تکیه شود و نه قبیله و یاران شرافتمندى هستید که دست نیاز به سوی تان دراز گردد، به شتران بىساربان مىمانید که هر گاه از یک طرف گرد آئید، از سوى دیگر پراکنده مىشوید.
ایشان می افزایند: به خدا سوگند! شما وسیله بدى براى افروختن آتش جنگ بر ضد دشمنان هستید، نقشهها براى شما مىکشند اما شما مرد کشیدن نقشهاى بر ضد آنان نیستید، دشمن به شما حمله مى کند و شهرها را از دستتان خارج مىسازد و شما به خشم نمىآئید! دیده دشمن براى حمله به شما خواب ندارد، ولى شما در غفلت و بى خبرى به سر مىبرید، شکست از آن آنانى است که دست از یارى یکدیگر برمىدارند. به خدا سوگند گمان مىکنم اگر جنگ، سخت درگیر شود و حرارت و سوزش مرگ به شما رسد از اطراف فرزند «ابوطالب» همچون جدائى سر از بدن، جدا و پراکنده شوید! به خدا سوگند کسى که دشمن را بر جان خویش مسلط گرداند که گوشتش را بخورد، استخوانش را بشکند و پوستش را جدا سازد، عجز و ناتوانى او بسیار بزرگ و قلب او بسیارکوچک و ناتوان است.
امام علی(ع) در پایان سخنانش می فرمایند: اى شنونده! اگر تو هم مىخواهى در زبونى و ناتوانى مانند این چنین کسى باشى، باش! اما من به خدا سوگند از پاى ننشینم و قبل از آنکه به دشمن فرصت دهم با شمشیر آبدار چنان ضربهاى بر پیکر او وارد سازم که ریزههاى استخوان سر او بپرد و بازوها و قدمهایش جدا گردد، پس از آن، آنچه خداوند خواهد مىشود. طریق عدالت اى مردم! مرا بر شما و شما را بر من حقى است اما حق شما بر من آن است که از خیرخواهى شما دریغ نورزم و بیت المال شما را در راه شما صرف کنم و شما را تعلیم دهم تا از جهل و نادانى نجات یابید و تربیتتان کنم تا فرا گیرید و اما حق من بر شما این است که در بیعت خویش با من وفادار باشید و در آشکارا و نهان خیرخواهى را از دست ندهید. هر وقت شما را بخوانم اجابت نمائید و هرگاه فرمان دادم اطاعت کنید.
در خطبه های 25 و 27 نهج البلاغه هم چنین سخنانی آمده است، هنگامى که اخبار متواترى به امام علی(ع) رسید که اصحاب معاویه بر پارهاى از بلاد استیلا یافتهاند و«عبیدالله بن عباس» و «سعید بن نمران» فرمانداران امام در یمن پس از شکست از «بسر بن ابى ارطاة» به نزد امام برگشتند، امام(ع) براى توبیخ اصحابش، به خاطر کندى در جهاد و مخالفت با دستوراتش به منبر رفت و سخنان ذیل را ایراد فرمود که در خطبه 25 نهج البلاغه آمده است: «در حقیقت با این روشى که شما در پیش گرفتهاید غیر از کوفه در دست من نیست، که آن را بگشایم یا ببندم! اما اى کوفه! اگر تنها تو(سرمایه من در برابر دشمن) باشى، آن هم با این همه طوفانها چهرهات زشت باد(و مىخواهم که نباشى) پس از آن به قول شاعر متمثل شد: به جان پدرت سوگند اى «عمرو» که سهم اندکى از پیمانه و ظرف دارم!
سپس فرمود: به من خبر رسیده که «بسر» بر «یمن» تسلط یافته، سوگند به خدا مى دانستم اینها به زودى بر شما مسلط خواهند شد، زیرا آنان در یارى از باطلشان متحدند و شما در راه حق متفرقید، شما به نافرمانى از پیشواى خود در مسیر حق برخاستهاید ولى آنها در باطل خود از پیشواى خویش اطاعت مىکنند، آنها نسبت به رهبر خود اداى امانت مىکنند و شما خیانت، آنها در شهرهاى خود به اصلاح مشغولند و شما به فساد!، اگر من قدحى را به عنوان امانت به یکى از شما بسپارم از آن بیم دارم که بند آنرا بدزدد.
بار الها!(از بس نصیحت کردم و اندرز دادم) آنها را خسته و ناراحت ساختم و آنها نیز مرا خسته کردند، من آنها را ملول، و آنها مرا ملول ساختند، به جاى آنان افرادى بهتر به من مرحمت کن و به جاى من بدتر از من بر سر آنها مسلط نما. خداوندا! دلهاى آنها را آب کن همانطور که نمک در آب حل مىشود، آگاه باشید به خدا سوگند دوست داشتم به جاى شما هزار سوار از «بنى فراس بن غنم» داشته باشم (تا با کمک آنها دشمنان را بر سر جاى خود مىنشاندم، آنها چنانند که شاعر گفته): چون آن ابر سریع السیر کم آب پى دشمن کشى بى صبر و بى تاب. سپس از منبر فرود آمد.
همچنین امام علی(ع) در خطبه 27 نهج البلاغه در مورد جهاد می فرمایند: «جهاد، درى است از درهاى بهشت است که خداوند آنرا به روى دوستان مخصوص خود گشوده است. جهاد لباس تقوا، زره محکم و سپر مطمئن خداوند است. مردمى که از جهاد روى برگردانند خداوند لباس ذلت بر تن آنها مىپوشاند و بلا به آنان هجوم مىآورد، حقیر و ذلیل مىشوند، عقل و فهمشان تباه مىگردد و به خاطر تضییع جهاد حق آنها پایمال مىشود و نشانههاى ذلت در آنها آشکار مىگردد و از عدالت محروم مىشوند. آگاه باشید من شب و روز، پنهان و آشکارا شما را به مبارزه این جمعیت (معاویه و پیروانش) دعوت کردم و گفتم پیش از آنکه با شما بجنگند با آنان نبرد کنید. به خدا سوگند هر ملتى در درون خانهاش مورد هجوم دشمن قرار گیرد حتما ذلیل خواهد شد (و تنها جمعیتى در نبرد با دشمنان پیروز می گردند که به استقبال آنها بشتابند)
ولى شما سستى به خرج دادید و دست از یارى برداشتید تا آنجا که دشمن پى در پى به شما حمله کرد و سرزمین شما را مالک شد. اکنون بشنوید:(یکى از فرماندهان لشکر غارتگر معاویه) از«بنى غامد» حمله به(شهر مرزى) «انبار کرده است و نماینده و فرماندار من «حسان بن حسان بکرى» را کشته و سربازان و مرزبانان شما را از آن سرزمین بیرون رانده است. به من خبر رسیده که یکى از آنان به خانه زن مسلمان و زن غیر مسلمانى که در پناه اسلام جان و مالش محفوظ بوده وارد شده و خلخال و دستبند، گردنبند و گوشوارههاى آنها را از تنشان بیرون آورده است.. .در حالى که هیچ وسیلهاى براى دفاع جز گریه و التماس کردن نداشتهاند، آنها با غنیمت فراوان برگشتهاند، بدون اینکه حتى یک نفر از آنها زخمى گردد و یا قطرهاى خون از آنها ریخته شود اگر به خاطر این حادثه مسلمانى از روى تأسف بمیرد ملامت نخواهد شد و از نظر من سزاوار و بجاست.
اى کاش شما را نمىدیدم! شگفتا! شگفتا! به خدا سوگند این حقیقت قلب انسان را مىمیراند و غم و اندوه مىآفریند که آنها در مسیر باطل خود این چنین متحدند و شما در راه حق این چنین پراکنده و متفرق؟! روى شما زشت باد و همواره غم و غصه قرینتان باد که شما هدف حملات دشمن قرار گرفتهاید، پى در پى به شما حمله می کنند و شما به حمله متقابل دست نمىزنید. با شما مىجنگند و شما نمىجنگید این گونه معصیت خدا مىشود و شما(با عمل خود) به آن رضایت می دهید. هرگاه در ایام تابستان فرمان حرکت به سوى دشمن دادم گفتید اندکى ما را مهلت ده تا سوز گرما فرو نشیند و اگر در سرماى زمستان این دستور را به شما دادم گفتید اکنون هوا فوق العاده سرد است بگذار سوز سرما آرام گیرد! همه این بهانهها براى فرار از سرما و گرما بود! شما که از سرما و گرما (وحشت دارید) و فرار مىکنید، به خدا سوگند از شمشیر(دشمن) بیشتر فرار خواهید کرد.
اى کسانى که به مردان می مانید ولى مرد نیستید! اى کودک صفتان بى خرد! و اى عروسان حجلهنشین!(که جز عیش و نوش به چیزى نمىاندیشید) چقدر دوست داشتم که هرگز شما را نمی دیدم و نمىشناختم همان شناسائى که سرانجام مرا این چنین ملول و ناراحت ساخت، خدا شما را بکشد که این قدر خون بدل من کردید و سینه مرا مملو از خشم ساختید و کاسههاى غم واندوه را جرعه جرعه به من نوشاندید. با سرپیچى و یارى نکردن نقشهها و طرحهاى مرا(براى سرکوبى دشمن و ساختن یک جامعه آباد اسلامى) تباه کردید تا آنجا که قریش گفتند: پسر ابو طالب مردى است شجاع ولى از فنون جنگ آگاه نیست!..
خدا خیرشان دهد آیا هیچ یک از آنها از من با سابقهتر و پیشگام تر در این میدانها بوده؟ من آن روز گام در میدان نبرد گذاشتم که هنوز بیست سال از عمرم نگذشته بود و هم اکنون از شصت گذشتهام، ولى آن کس که فرمانش را اجرا نمىکنند، طرح و نقشهاى ندارد (هر اندازه فکر او بلند و نقشه او دقیق باشد هرگز به جائى نمىرسد!
یادداشتها:
[1]قسمتى از این خطبه را طبرى در تاریخ خود آورده است.(مستدرک و مدارک نهج البلاغه، صفحه 242)
[2]ابن ابى الحدید مىگوید:این خطبه را امام(ع)بعد از پایان کارخوارج در«نهروان» ایراد فرموده است. (جلد 2 صفحه 192) «و بعضى گفتهاند: که امام(ع) پس از بازگشت از جنگ با خوارج و کوتاهى کردن سپاهیان او از آمادگى براى جنگ با شامیان این سخنرانى را ایراد فرموده است.» (و ظاهر خطبه این نظر را تأیید مىکند) جلد 2 ابن ابى الحدید، ص 194)
[3]ابن ابى الحدید در اینجا نکاتى از فضائل امام و عدالت وى آوردهکه ما چند جمله کوتاه آن را نقل مىکنیم: الف: «مجمع تیمى» مىگوید: «کان على یکنس بیت المال کل جمعة و یصلى فیه رکعتین و یقول لیشهد لى یوم القیامة»: «على(ع) هر جمعه بیت المال را جاروب مىکرد و دو رکعت نماز در آن مىخواند مىگفت مىخواهم در قیامت براى من شهادت دهد.»
ب: «بکر بن عیسى» مىگوید: امام همواره سخنش این بود که: اى کوفیان هرگاه من از میان شما رفتم و بیش از مرکب سوارى و توشه و غلامم همراه داشتم بدانید در بیت المال خیانت کردهام! هزینه زندگى امام از مزرعهاى که در «ینبع» نزدیکى مدینه داشت تأمین مىشد و از آن اطعام طعام مىنمود.
ج: امام(ع) در زمان پیغمبر(ص) با دسترنج خود هزار برده خرید و آزاد کرد و به هنگام خلافت، اموال فراوانى به سوى او مىآمد ولى با این حال غذا و لباس ساده داشت و از آن همه درهم و دینار استفاده نمىکرد. (شرح ابن ابى الحدید جلد 2 صفحه197 به بعد)