خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: رویا براتی، نوجوان 14 ساله مشهدی، اخیراً در سفر نویسندگان فعال در طرح بزرگ «رمان نوجوان امروز» به شهر مشهد به نقد و بررسی تعدادی از آثار حاضر در این طرح پرداخت. رویا در این نشست که هفته گذشته در یکی از مرکز مشهد برگزار شد، به دلیل نقد دقیق و موشکافانهاش مورد تحسین نویسندگان قرار گرفت و قرار شد برخی از نقدهایش را مکتوب کرده و برای «مهر» بفرستد.
این نوجوان کتابخوان و عضو کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، اولین نقد خود را بر کتاب «وقت قصه من را صدا کن» نوشته محمدرضا یوسفی نوشته و برای انتشار به مهر داده است.
کتاب وقت قصه مرا صدا کن که داستان پسری نوجوان به نام سهراب است، موضوعات مختلفی از جمله طلاق و فرزندان طلاق را به تصویر میکشد. سهراب که پدربزرگ سرمایهدارش را از دست داده، مادر و پدرش در آستانه طلاق هستند و تمام ثروت پدربزرگ را به ارث برده، به گونهای میتواند شخصیتهای داستانهای پدربزرگ را ببیند، با آنها گفتگو کند و در ماجراهایشان شریک شود.
به کاربردن شخصیتهای داستانهایی مانند ماه پیشونی، نخودی، گنجشکک، حسنی، نمکی و صدالبته سیمرغ که ما با آنها بزرگ شدهایم، حس زیبایی را به خواننده القا میکند و فرهنگ ایرانی را به زیبایی به نشان میدهد و از این نظر میتوان آن را از داستانهای خوب ایرانی به شمار آورد. نامهایی مانند رستم (نام پدر بزرگ)، بهزاد (نام اسب سیاوش و نام پدر) و سهراب (نام شخصیت اصلی) بسیار زیرکانه انتخاب شدهاند؛ به خصوص اینکه در قسمتی از داستان ماه پیشونی به سهراب پیشنهاد میدهد که از سیمرغ برای درمان بیماری مادرش کمک بگیرد.
اما در طول داستان شخصیتپردازیهای ضعیفی دیده میشود. فعالیتها، رفتارها و افکار سهراب اصلا ویژگیهای یک نوجوان 12ساله نیست، بلکه کودکی 7ـ8 ساله را تداعی میکند که هنوز به بلوغ فکری نرسیده است.
شخصیت پدربزرگ،گرچه یک روح است، اما نقش پررنگی در داستان دارد. با این حال شخصیت پدربزرگ نه تنها به خوبی پرداخت نشده، بلکه فقط محدود به داستانگویی است. لحظاتی که پسرش بهزاد سر قبر او گریه میکند، پدربزرگ حتی نگاهی ترحمانگیز به او نمیکند یا جملهای مانند: «پسرم!» یا «بهزاد!» نمیگوید. در واقع هیچ عکسالعملی نشان نمیدهد.
شخصیت بهزاد، پدری سنگدل را نشان میدهد. با این حال منطق حکم میکند که او مهربانتر باشد. بهزاد پسری است که در کنار پدری همچون رستم ـ که مردی مهربان و باعطوفت است ـ بزرگ شده، ولی حتی یک نگاه پدرانه یا لبخندی یا ابراز محبت کوچکی به پسرش نمیکند و پسرش او را همانند شلخته دیوی میبیند که او را زندانی کرده است.
درست است که بهزاد داستانهای پدرش را فراموش کرده است؛ درست است که به دلیل داشتن یک پمپ بنزین و پول و ثروت میخواهد از همسرش جدا شود؛ درست است به دلیل ارث و میراثی که هرگز به او نمیرسد، دست روی فرزندش بلند کرده است، ولی در سایه پدری دانا و فرهیخته بزرگ شده است. با این حال اندکی، حتی اندکی احساس عشق به او ندارد!
این کتاب، با وجود شخصیتپردازی نسبتا ضعیفش حرفهایی برای گفتن دارد که امروز از معضلهای اصلی جامعه ماست و همچنین از قدرت تخیل زیبایی بهرهمند است که فرهنگ ایرانی را به خوبی بازگو میکند. کتاب «وقت قصه مرا صدا کن» با اندک تغییراتی میتواند یکی از داستانهای خوب در کتابخانه کانون یا خارج آن معرفی شود.