1
انديشمندان و روشنفكران هريك فراخور تخصص و دغدغه هاي خويش درباره موضوعات گوناگوني اظهارنظر مي كنند. جامعه، تاريخ، روان آدمي، طبيعت، ستارگان، كيهان و... هريك قادرند موضوع عمري مداقه و توجه قرار گيرند. از رويكرد التفاتي و انتخابي دانشمندان و انديشمندان به موضوعات گوناگون علاوه بر آنكه مطالبي درباره مباحث مورد توجه آنها خواهيم دانست از دغدغه ها و حساسيتهاي آن متفكران نيز اموري بر ما رخ مي نمايند. به معناي ديگر، هر اثري كم و بيش رنگ و انگي از شخصيت مؤثر را به همراه دارد . اما واضح است كه آنگاه كه گروه دانشمندان و متفكران موضوع تحقيق و جستجو واقع مي شوند فربهگي اين ويژگيهاي شخصيتي بيشتر و بهتر خود را به ما نشان مي دهد. آنجا كه روشنفكران به طور مثال نظرات و مواضع خود را در باره مقوله روشنفكري بيان مي كنند علاوه بر آنكه خصايص و توصيفاتي از اين گروه خواهيم دانست بيش از پيش از آرمانها، الگوها، نيات و شخصيت آن روشنفكر درخواهيم يافت كه اين آگاهي مي تواند مكمل و متمم نگاه اول او در باب مبحث "روشنفكري" باشد.
دكتر علي شريعتي نيز بيرون از دايره اين موضوع قرار نمي گيرد و هر چه عميقتر و دقيقتر برداشتهاي "روشنفكرشناسانه" او را بشكافيم بيشتر و بهتر به كنه حركت و جرياني كه به وجود آورده و شخصيت و آرمانهايش پي خواهيم برد. آنچه او نيز در مورد روشنفكران مي گويد جدا از حركت و مواضع شخصي وي درباره مقولات مهم اجتماعي، سياسي ، فرهنگي و عقيدتي نيستند.
2
از آنجا كه مواضع و اعمال روشنفكران و از جمله آنها شريعتي به "معضل شناسي ها" و "مشكل يابي ها"ي آنها بستگي تام دارد نگاهي كوتاه و مقدماتي بر "مشكل شناسي" شريعتي بر برداشتهاي او از روشنفكران پرتو درخشاني خواهد افكند.
شريعتي مشكلات و معضلات تمدن ايراني را در چه موضوعاتي مي بيند و رويكرد او به اين قضيه چگونه رويكردي است؟ در انديشه ها و آراي شريعتي، "خود"، "خويشتن" ، "شخصيت" و "هويت" مفاهيمي بس درخشان هستند و بسياري از نظرات او بر اين مفاهيم اوليه استوارند. اين اصطلاحات كم و بيش در ديدگاه شريعتي معنا و تعريف يكسان و مشابهي را دارا هستند. "خود" ، "خويشتن" يا "هويت" در نظر او مجموعه سرمايه هايي هستند كه شخص از تاريخ و فرهنگ و مذهبش مي گيرد. شريعتي بزرگترين تجلي اين شخصيت را در قضاوتهاي انسان مي بيند. همه آسيب شناسيهاي شريعتي از آنجا شروع مي شود كه اين "خود" و "شخصيت" تحقير، مجروح و معيوب مي شود به گونه اي كه كاملاً فاقد انتخاب و اختيار است.
از نظر شريعتي تجليات اين فاقد انتخاب بودن زيادند كه از مهمترين آنها ازخودبيگاني و اليناسيون است. او از انواع اين گمگشتگي به مواردي چون: اليناسيون به وسيله ابزار كار، اليناسيون به وسيله اعتقاد، اليناسيون به وسيله فرهنگ بيگانه، اليناسيون به وسيله پول و... اشاره مي كند. اينها البته همه تصاويري معوج و اشتباه از خويشتن را ايجاد مي كنند. شريعتي آنگاه براي علل و دلايل اين "از خودبيگاني" بر عناويني چون : استبداد، استثمار، استعمار، استضعاف و استحمار دست مي گذارد و بيش و پيش از همه حول و حوش مقوله استعمار جولان مي دهد :
" علت اصلي پريشانيها... دوتاست : اول استعمار و دوم استحمار. هر نقشي، هر حرفي، هر دعوتي، هر سعادتي، هر لذتي، هر پيشرفتي، هر قدرت و تمدن و فرهنگي كه در مسير خودآگاهي انساني و در مسير خودآگاهي اجتماعي براي ما مطرح نشود اغفال انديشه ها از انسان بودن و از مستقل زيستن است ، استحمار است (استحمار يعني خر كردن مردم ). استحمار عاملي است براي انحراف يا اغفال ذهن از خودآگاهي انساني و خودآگاهي اجتماعي".
شريعتي اين نوع استحمار را نيز به دو نوع كهنه و نو تقسيم مي كند و از نوع كهنه به مواردي چون : مذهب، زهد، اخلاق، تصوف، شعر، قوميت، گذشته پرستي و فلسفه و از نوع نو به مواردي چون : تخصص، علم، تواناييهاي مادي و بدني، آزاديهاي فردي و آزادي جنسي، آزادي زن و تقليد اشاره مي كند.
نگاه او در ارتباط با هويت ملي – ديني ما رويكرد فردي است كه بدبينانه در پس هر رويداد و اتفاقي، حضور دست ناپيداي دسيسه گري را خبر مي دهد كه هميشه و همه جا مشغول طرح نقشه براي از بين بردن خويشتن و هويت ماست. به معناي ديگر، از ميان عوامل خارجي و داخلي "از خودبيگانگي " ما، شريعتي بيشتر بر عوامل خارجي دست مي گذارد. اما عوامل خارجي نيز نزد وي بيش و پيش از آنكه مواجهه طبيعي دو تمدن و فرهنگ معني دهد بدان معنا است كه استحمارگران و استعمارگراني خاص هستند كه هميشه و همه جا با فكر "از ببين بردن هويت ما" سر مي كنند. بدين گونه است كه شريعتي فرمان "بازگشت به خويشتن" را صادر مي كند . "بازگشت به خويشتن" در نظر وي صعود از "خودبيگانگي فرهنگي" و "بي معنايي وجودي" و "بي شخصيتي تاريخي" به مرحله "خودزايي و خودآگاهي انساني" معنا مي دهد. شريعتي در ارتباط با اين نظريه خويش با پرسشها و ابهامات زيادي مواجه است: بازگشت به اين خويشتن اصيل انساني چگونه و به وسيله چه افرادي صورت مي گيرد؟ جايگاه و مقام "ديگري" ( فرهنگ مغرب زمين) در اين بازگشت چيست؟ جايگاه مقولات "صدق"، "كذب" در اين بازگشت و رويكرد عملگرايانه و ابزارانگارانه كدام است؟ در حالي كه هويت ، شخصيت و خويشتن ما بيمار و مجروح است ما به عنوان حاملان اين خويشتن و هويت چگونه مي توانيم به بازشناسي و بازيابي هويت اصيلمان بپردازيم؟
عاقبت آنكه شريعتي به طرح اين مقوله مي پردازد كه بازگشت ما بازگشت ملتي متكي بر تاريخ و اسلامي متكي بر توحيد معنا مي دهد و اين رويكرد است كه اولاً به ما شناسنامه و آيين خود ماندن مي دهد و ثانياً در برابر هجوم ايده هاي وارداتي، چگونه بودن و چگونه رفتن را به ما مي آموزد. اما اين نظر نيز كم و بيش با چون و چراهاي زيادي روبرو است و آنچه از آثار شريعتي هم برداشت مي شوند متوجه پاسخ به برخي از اين پرسشها بوده اند.
3
يكي از ابهامات بزرگ شريعتي در قبال "نظريه بازگشت به خويشتن" آن است كه چگونه حاملان و عاملان هويت و شخصيت مصدوم، مجروح و فاقد انتخاب مي توانند به خويشتن اصيل خويش كه در نظر شريعتي همان هويت ايراني – اسلامي است بازگردند؟ و اين فرايند چگونه و به وسيله چه كساني بايد صورت بگيرد؟ بدين گونه است كه او پاي روشنفكران را به ميدان مي كشد. روشنفكر شريعتي بايد نوع تازه اي بينديشد، اين روشنفكر مهم نيست كه سواد داشته باشد و يا نداشته باشد، مهم نيست كه فقيه، فيلسوف، فيزيكدان، شيميدان، مورخ و اديب باشد يا نباشد ، مهم آن است كه زمانش را حس كند و مردمش را بفهمد و دريابد كه چگونه مسئوليتش را به انجام برساند و در اين راه فداكاري و ايثار داشته باشد. شريعتي روشنفكر را فردي پيامبرگونه مي بيند كه مسئوليت و هدفش خودآگاهي به تود? منحط و منجمد و نشان دادن "جهت" و رهبري حركت و برافروختن آتش يك ايمان تازه در جامعه راكد و جامد است.
"روشنفكر عبارت است از يك انسان آگاه نسبت به ناهنجاريها و تضادهاي اجتماعي، آگاه به عوامل درست اين تضاد و ناهنجاري ، آگاه نسبت به نياز قرن و اين نسل و مسئول در ارائه راه نجات جامعه از اين وضع ناهنجار محتوم و تعيين راه حل و ايده آلهاي مشترك براي جامعه و بخشيدن يك عشق و ايمان مشترك جوشان به مردم . اين روشنفكر بايد در متن سرد و منجمد اجتماع منحط سنتي اش حركت ايجاد كند و آگاهي و خودآگاهي خويش را به مردمش منتقل كند و در يك كلمه براي جامعه اش "پيغمبري" كند ، ادامه دهنده راه پيامبران تاريخ كه ايجاد عشق و ايمان و هدف و حركت بود براي هدايت و عدالت باشد. زبان اين روشنفكر هم بايد متناسب با زمان و راه حلهايش متناسب با اين ناهنجاريها و سرمايه اش متناسب با اين فرهنگ باشد " .
بزرگترين دغدغه هاي شريعتي به نسبت "روشنفكر و جامعه" بر مي گردد. روشنفكر از آن بابت كه فردي نخبه با دغدغه ، نيازها و آرمانهاي مخصوص خود است فاصله و شكافي را با اكثريت افراد جامعه و محيط خويش در خود حس مي كند . زبان روشنفكر هم زبان خاصي است؛ زباني است متناسب با ديد و برداشت و افكار وي كه ممكن است فاصله و تمايز ممتازي با زبان اكثريت مخاطبانش داشته باشد. اين عوامل دست به دست هم مي دهند و باعث مي شوند كه روشنفكر حوزه اي خاص با زندگي و افكارش را با مخاطبان و جامعه اش به اشتراك بگذارد و حوزه اي ديگر را با خواص ديگر تقسيم كند. به معناي ديگر، روشنفكر نيز مانند هر انسان ديگري فردي "چند نيازي" است كه تنها يكي از اين نيازها و آرمانها به روشنگري جامعه و محيط او مربوط است و يافتن تعادل و توازن بين اين نيازها نقشي اساسي و تعيين كننده در حركت و فعاليت اجتماعي روشنفكر ايفا مي كند و روشنفكران گوناگون با توجه به كميت و كيفيت اين نيازها هم از يكديگر متمايز مي شوند. شريعتي هم كم و بيش متوجه مشكل و معضل "ارتباط" روشنفكر هست :
" هركس كه روشنفكر است و مسئوليت دارد ، اولين گامش براي هر كاري و بر اساس هر مكتبي كه معتقد است ايجاد پل ارتباطي است از اين جزيره بسيار زيباي پرارج اسرار آميز ( از نظر مردم) كه در آن انتلكتوئل ( روشنفكر) زندگي مي كند به متن توده، پلي كه هم توده بتواند به آن جزيره برود و هم روشنفكران از آن جزيره به سراغ مردم بيايند " .
اما زندگي ، آثار و افكار شريعتي همه گواه آن هستند كه او آنجا كه با دو دنيا، يكي دنيا و آرزوهاي روشنفكر و ديگري دنيا و آرزوهاي عموم مردم درگير است تقريباً به تمامي اولي را در پاي دومي ( حساسيتهاي اجتماعي خويش) قرباني و فدا كرده است. او خود اذعان مي كند كه اصلاً به خويشتن توجهي ندارد و زندگي و اعمال وي مهر تأييدي بر اين گفته اش مي زنند. شريعتي فردي است كه همه احساسات، نيازها، آرزوها و آرمانهايش را در پاي حساسيتهاي اجتماعي اش قرباني كرده است و حتي زبان خود و اصلي ترين و پايه اي ترين مفاهيم انديشه اش چون : خودآگاهي، خودشناسي، جهاد، اجتهاد، امامت، امت، توكل، صبر، دعا، امر به معروف و نهي از منكر و... را از فرهنگ و تاريخ جامعه خود بيرون كشيده است و به آنها رنگ و بو و معنايي تازه عطا كرده است. در ديار ما روشنفكري چون او را نمي توان يافت كه تا اين اندازه بر عموم و خصوص تأثير گذاشته باشد و اين امر بدون دليل نيست و ناشي از دغدغه و اهميت زيادي است كه شريعتي براي برقراري ارتباط با جامعه خويش قايل است.
اما مشكل و معضل ارتباط نزد شريعتي با ناديده گرفتن كامل نيازها و آرزوهاي فردي روشنفكر حل شده است كه به نظر مي رسد به نوعي پاك كردن صورت مسئله باشد . چون اگر به نيازها و حوزه اي شخصي براي روشنفكر قايل نباشيم در اين صورت تقابلي بين اين حوزه با حوزه فعاليتها و حساسيتهاي اجتماعي او رخ نمي نماياند. مشكل آنگاه اشكار مي شود كه روشنفكر خواهان آن باشد كه هيچ كدام از حوزه هاي شخصي و جمعي خويش را در پاي ديگري فدا نكند و به تعادلي بهينه بين آنها دست يابد. روشنفكر شريعتي البته فردي بسيار ذوجوانب، قوي، اصيل، شجاع ، پرصلابت و مقاوم است و كمتر دچار اشتباه مي شود و حتي اشتباهات خويش را در ضمن روشنگريها و فعاليتهاي اجتماعي خويش برطرف مي كند . او افراد جامعه را گرد هم مي آورد و به آنها بيداري مي بخشد، ريشه هاي جهل را بر مي كند، ذخاير عظيم فرهنگي جامعه را استخراج و تصفيه مي كند، تضادهاي اجتماعي و طبقاتي موجود در جامعه را به وجدان و خودآگاهي جامعه اش وارد مي كند، پلي از خويشاوندي ميان خود و جامعه اش مي افكند ، سلاح مذهب را از دست تزوير خارج مي كند، مبارزه فكري و علمي با خرافه ها و كژانديشيها و عقايد و رسوم ضد انساني را در پيش مي گيرد و عاقبت آنكه جهان را نيز درست و آگاهانه مي شناسد.
ارائه تصويري چنين سترگ و بزرگ از روشنفكر نزد شريعتي كاملاً با معضل شناسيها و راه حل او تحت عنوان " بازگشت به خويشتن" همخوني و همخواني دارد و با آن قابل تفسير و توجيه است . در حالي كه خويشتن ما شرقيان ( بخصوص ما ايرانيان ) مورد هجمه و صدمه قرار گرفته است و قدرت انتخاب و اختيار و گزينش از آن سلب شده است و درخت هر اصالتي از آن خويشتن رخت بر بسته است شريعتي نظريه بازگشت به خويشتن را مطرح مي كند . اما اين نظريه هم با پرسشها و سؤالات زيادي روبرو است : آيا هر بازگشتي به خويشتن درست است؟ اين بازگشت از كجا آغاز مي شود ؟ اين بازگشت چگونه و به دست چه افرادي مقدور و ميسور است؟ بدين گونه است كه شريعتي پاي روشنفكران را به ميان و ميدان عمل بزرگ باز مي كند و آنها هستند كه بايد مسؤليتهاي گراني را به دوش كشند و آن رسالتها را به انجام رسانند. اين روشنفكران حتي در ديد عملگرايانه شريتي بيشتر به نتايج و آثار امر ارج و قرب مي نهند و آنها هستند كه بايد جهان را نيز بشناسند و اين شناسايي را به جامعه منتقل كنند.
بدين گونه است كه ما با انساني فوق العاده فربه روبرو مي شويم . ابرمردي كه نه تنها به غايت ايثارگر و فداكار است كه تواناييها و قابليتهاي شگرفي را از آن خود مي كند. شريعتي را از اين لحاظ مي توان متفكري "نخبه گرا" دانست كه سرنوشت و امور مردم را به نخبگان و خواص (روشنفكران) حوالت مي دهد و اين روشنفكران هستند كه وظيفه دارند مشكلات گوناگون را طرح و حل نمايند. آنها بايد نيازهاي مردم را دريابند، هدايت مرم را به عهده بگيرند و آنها را به سرمنزل مقصود، آنگونه كه خود در مي يابند، رهنمون سازند :
" مسؤليت روشنفكر در زمان خودش عبارت است از پيامبري كردن جامعه اش ، در حالي كه پيامبر نيست و انتقال پيام توده مردم و ندا در دادن ، نداي آگاهي و رهايي و نجات دادن در گوشه هاي منجمد و بسته و نشان دادن "جهت " و رهبري حركت در جامعه متوقف و برافروختن آتش يك ايمان تازه در جامع? منجمدش".
درباره ديدگاههاي "روشنفكرشناسانه" دكتر علي شريعتي البته حرف و حديث بسياري وجود دارند. به نظر ما چنين تلقي اي از روشنفكران نه ممكن است نه مقدور . ممكن نيست چون روشنفكري كه او ارائه مي دهد پيامبري است كه همه نقشهاي پيامبرگونه را برعهده مي گيرد در حالي كه ما مي دانيم جهان ما از وجود چنين افراد متعالي خالي است. علاوه بر اين ، امكان به وجود آمدن روشنفكراني چنين بزرگ و فداكار و چند بعدي در فرهنگي كه به زعم او فرهنگي بيمار است ميسور و مقدور نيست. اين مشي مطلوب نيز نيست چون روشنفكر شريعتي حتي براي افراد جامعه تصميم هم مي گيرد و ديد نخبه گرايانه شريعتي اجازه توجه جدي به اكثريت افراد را نمي دهد. تذكار اين خلل ها البته چيزي از اهميت شريعتي به عنوان يك روشنفكر ديني ايران معاصر نمي كاهد و نگارنده با توجه به اين پيشفرض به بررسي تحليلي افكار وي در باب روشنفكران دست زده است.