«هر چه شما را دعوت مى كنم اجابت نمى كنيد. گرفتار مردمى شده ام كه هر گاه فرمانشان دهم اطاعت نمى كنند و چون دعوتشان نمايم اجابت نمى نمايند. اى بى اصل ها! در يارى پروردگارتان منتظر چه هستيد؟ آيا دين نداريد كه شما را گردآورد؟و يا غيرتى كه شما را به خشم وا دارد؟در ميان شما به پا خاسته ام! هر چه فرياد مى كشم و از شما يارى مى طلبم سخن مرا نمى شنويد و از دستورم اطاعت نمى نمائيد تا چهره واقعى كارهاى بد آشكارا گردد نه با شما مى توان انتقام خونى گرفت و نه با كمك شما به هدف مى توان رسيد، شما را به يارى برادرانتان دعوت كردم، همانند شترى كه از درد بنالد آه و ناله سر داديد و يا همانند حيوانى كه پشتش زخم باشد كُندى كرديد، تنها گروه كمى به سوى من شتافتند اما آنها نيز افراد مضطرب و ناتوانى بودند كه گويا آنها را به سوى مرگ مى برند، در حالى كه آن را با چشم خود مى نگرند!
سيد رضى مى گويد: «متذائب» يعنى«مضطرب» از «تذائبت الريح» (بادهاى مختلف وزيد) گرفته شده و اينكه عرب به «گرگ»، «ذئب» مى گويد آن نيز از همين ماده است، زيرا به هنگام راه رفتن يك نوع اضطراب در او ديده مى شود.
اين خطبه را امام علی(ع) در مورد حمله و غارت «نعمان بن بشير انصارى» در «عين التمر» كه آبادى در قسمت غربى فرات مى باشد ايراد فرموده است. (ابن ابى الحديد جلد 2 صفحه 301) پيدا است اين غارتگرى كه سرچشمه آن ضعف و ناتوانى مردم عراق بود، امام(ع) را شديدا به خشم آورده و جمله هاى بالا را به عنوان سرزنش آن مردم بيان فرموده است.
ابن ابى الحديد مى نويسد: معاويه «نعمان بن بشير» و «ابو هريره» را به سوى امام علی (ع) فرستاد تا از او بخواهند قاتلان عثمان را به معاويه تحويل دهد. اين كار را معاويه به خاطر آن انجام داد كه اين دو نفر بدانند امام(ع) كشندگان عثمان را تحويل نمى دهد و در بين مردم شام به اين مطلب گواهى دهند. آنها نزد امام آمدند و شرافت و فضيلت امام(ع) را در اسلام يادآور شدند و پيغام معاويه را رساندند. امام فرمود در اين باره سخنى نگوئيد. سپس به نعمان بن بشير فرمود: اى بشير از خود سخن بگو تمام انصار با من همراهند جز تو و چند نفر ديگر. او گفت: من نيز با شما همراهم.
ابو هريره به شام برگشت و جريان را به معاويه گفت: نعمان هم يك ماه نزد امام ماند و سپس به سوى معاويه فرار كرد و در «عين التمر» «مالك بن كعب» فرماندار امام او را دستگير ساخت، ولى با وساطت «قرظة بن كعب» كه مأمور جمع آورى خراج از طرف امام(ع) بود آزاد شد و به شام رفت... پس از آن از طرف معاويه به فرماندهى دو هزار نفر براى حمله به يكى از ولايات عراق به پيشنهاد خودش انتخاب شد، او به «عين التمر» كه «مالك بنكعب» از طرف امام بر آنجا حكومت مى كرد حمله برد. مالك بيش از هزار نفر ياور نداشت و لذا نامه اى به امام نوشت و از حضرتش كمك خواست... بالاخره نعمان به مالك حمله كرد و مالك از درون قريه با او به نبرد پرداخت و «عبد الله حوزه ازدى» را فرستاد تا از ياران امام كمك بگيرد او از «مخنف بن سليم» 50 نفر كمك گرفت آنان هنگامى كه به «عين التمر» رسيدند مالك و يارانش غلاف هاى شمشير را شكسته و آماده مرگ بودند.
اما هنگامى كه چشم مالك و يارانش به آنها افتاد قوى دل گشتند و نعمان فكر كرد باز هم براى آنها كمك مى رسد ترسيد، نعمان مغلوب گشت و شبانه به سوى شام گريخت، مالك نامه اى به امام نوشت و جريان پيروزى خود را شرح داد. در موقعى كه مالك از امام كمك خواست امام(ع) چند بار سخنرانى كرد و مردم را براى كمك به او دعوت نمود اما متأسفانه مردم وظيفه نشناس و بزدل مسامحه مى نمودند اينجا بود كه امام خطبه مورد بحث را ايراد فرمود، ولى در اين هنگام «عدى ابن حاتم» خدمت امام آمد و گفت: من با هزار نفر از طايفه طى براى دفاع آماده هستم امام(ع) به او دستور داد در نخيله لشكرگاه زند، و پيش از اينكه فرمان حركت صادر كند نامه مالك در مورد هزيمت نعمان ابن بشير به امام(ع) رسيد. (اقتباس از ابن ابى الحديد ج 2 ص 301-305)
در خطبه های پیش از این نیز به مناسبتهای مختلف امام علی(ع) مردم کوفه را از بهانه هایی که برای جهاد می آورند، برحذر داشته است. امام علی (ع) در خطبه 27 نهج البلاغه در مورد جهاد می فرمایند: «جهاد، درى است از درهاى بهشت، خداوند آنرا به روى دوستان مخصوص خود گشوده است. جهاد لباس تقوا، زره محکم و سپر مطمئن خداوند است. مردمى که از جهاد روى برگردانند خداوند لباس ذلت بر تن آنها مى پوشاند و بلا به آنان هجوم مى آورد، حقیر و ذلیل مى شوند، عقل و فهمشان تباه مى گردد و به خاطر تضییع جهاد حق آنها پایمال مى شود و نشانه هاى ذلت در آنها آشکار مى گردد و از عدالت محروم مى شوند. آگاه باشید من شب و روز، پنهان و آشکارا شما را به مبارزه این جمعیت (معاویه و پیروانش) دعوت کردم و گفتم پیش از آنکه با شما بجنگند با آنان نبرد کنید. به خدا سوگند هر ملتى در درون خانه اش مورد هجوم دشمن قرار گیرد حتما ذلیل خواهد شد (و تنها جمعیتى در نبرد با دشمنان پیروز می گردند که به استقبال آنها بشتابند.)
ولى شما سستى به خرج دادید و دست از یارى برداشتید تا آنجا که دشمن پى در پى به شما حمله کرد و سرزمین شما را مالک شد. اکنون بشنوید:(یکى از فرماندهان لشکر غارتگر معاویه) از «بنى غامد» به انبار (شهر مرزى) حمله کرده است و نماینده و فرماندار من «حسان بن حسان بکرى» را کشته و سربازان و مرزبانان شما را از آن سرزمین بیرون رانده است. به من خبر رسیده که یکى از آنان به خانه زن مسلمان و زن غیر مسلمانى که در پناه اسلام جان و مالش محفوظ بوده وارد شده و خلخال و دستبند، گردنبند و گوشواره هاى آنها را از تنشان بیرون آورده است. در حالى که هیچ وسیله اى براى دفاع جز گریه و التماس کردن نداشته اند، آنها با غنیمت فراوان برگشته اند، بدون اینکه حتى یک نفر از آنها زخمى گردد و یا قطره اى خون از آنها ریخته شود اگر به خاطر این حادثه مسلمانى از روى تأسف بمیرد ملامت نخواهد شد و از نظر من سزاوار و بجاست.
اى کاش شما را نمى دیدم! شگفتا! شگفتا! به خدا سوگند این حقیقت قلب انسان را مى میراند و غم و اندوه مى آفریند که آنها در مسیر باطل خود این چنین متحدند و شما در راه حق این چنین پراکنده و متفرق؟! روى شما زشت باد و همواره غم و غصه قرینتان باد که شما هدف حملات دشمن قرار گرفته اید، پى در پى به شما حمله می کنند و شما به حمله متقابل دست نمى زنید. با شما مى جنگند و شما نمى جنگید این گونه معصیت خدا مى شود و شما(با عمل خود) به آن رضایت می دهید. هرگاه در ایام تابستان فرمان حرکت به سوى دشمن دادم گفتید اندکى ما را مهلت ده تا سوز گرما فرو نشیند و اگر در سرماى زمستان این دستور را به شما دادم گفتید اکنون هوا فوق العاده سرد است بگذار سوز سرما آرام گیرد! همه این بهانه ها براى فرار از سرما و گرما بود! شما که از سرما و گرما (وحشت دارید) و فرار مى کنید، به خدا سوگند از شمشیر(دشمن) بیشتر فرار خواهید کرد!
اى کسانى که به مردان می مانید ولى مرد نیستید! اى کودک صفتان بى خرد! و اى عروسان حجله نشین!(که جز عیش و نوش به چیزى نمى اندیشید) چقدر دوست داشتم که هرگز شما را نمی دیدم و نمى شناختم همان شناسائى که سرانجام مرا این چنین ملول و ناراحت ساخت، خدا شما را بکشد که این قدر خون بدل من کردید و سینه مرا مملو از خشم ساختید و کاسه هاى غم و اندوه را جرعه جرعه به من نوشاندید. با سرپیچى و یارى نکردن نقشه ها و طرح هاى مرا(براى سرکوبى دشمن و ساختن یک جامعه آباد اسلامى) تباه کردید تا آنجا که قریش گفتند: پسر ابوطالب مردى است شجاع ولى از فنون جنگ آگاه نیست!...
خدا خیرشان دهد آیا هیچ یک از آنها از من با سابقه تر و پیشگامتر در این میدانها بوده؟ من آن روز گام در میدان نبرد گذاشتم که هنوز بیست سال از عمرم نگذشته بود و هم اکنون از شصت گذشته ام، ولى آن کس که فرمانش را اجرا نمى کنند، طرح و نقشه اى ندارد (هر اندازه فکر او بلند و نقشه او دقیق باشد هرگز به جایى نمى رسد!)
این خطبه را امام علی(ع) هنگامى ایراد فرمود که به او خبر دادند لشکرى از طرف معاویه به شهر «انبار» که در مرز عراق و شام قرار داشت حمله کرده و «حسان بن حسان» فرماندار امام را کشته اند. امام(ع) با حال غضبناک آنچنان که دامن عبایش به زمین مى کشید از کوفه خارج شد تا به «نخیله» که منزلگاهى نزدیک کوفه بود رسید و مردم به دنبال او حرکت کردند، روى تپه اى ایستاد و این خطبه را خواند. (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، جلد 2، از صفحه 75)
ابن ابى الحدید مى گوید: «این از خطبه هاى مشهور امام است که افراد زیادى آنرا نقل کرده اند و «مبرد» در کتاب «الکامل» نیز آنرا آورده است.» و در کتاب «الغارات» جلد دوم صفحه 474 این خطبه آمده است در آنجا به قسمتى از جریان حمله سفیان بن عوف و سخنان دیگر امام(ع) اشاره رفته است.