نوروز فرصتی است که به دیدن اصغر شاهوردی صدابردار سینما که از 6 سال پیش بر اثر سانحه رانندگی دچار ضربه مغزی شده و در خانه بستری است برویم و پای صحبت‌های همسر فداکارش که از امیدش به معجزه الهی برای بهبود همسرش می‌گوید، بنشینیم.

خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ و هنر: آذرماه سال 86 و نزدیکی‌های بیست و ششمین جشنواره فیلم فجر بود و بیشتر کارگردان‌ها و تهیه‌کنندگان درصدد بودند فیلم‌هایشان را هر چه سریعتر برای حضور در جشنواره آماده کنند و شاید همین ماراتن باعث یک سهل‌انگاری شد که امروز بعد از گذشت نزدیک به 6 سال هنوز یک خانواده و اهالی سینما را چشم انتظار بهبود حال یکی از عزیزانشان نگه داشته است.

نام اصغر شاهوردی به عنوان صدابرداری حرفه‌ای در سینمای ایران و پای تیتراژ خیلی از آثار مطرح دو دهه سینمای بعد از انقلاب رقم خورده است ولی این تنها دلیلی نیست که همه اهالی سینما او را به خوبی می‌شناسند. 6 آذر ماه سال 86 بود که او از سر صحنه فیلم "چراغی در مه" از شمال کشور در راه منزلش در تهران بود به همراه گروهی دیگر از عوامل فیلم دچار سانحه تصادف شدند.

او حالا سال هاست که به دلیل ضربه مغزی نتوانسته سر صحنه هیچ فیلمی حاضر شود و این برای هنرمندی که عاشق سینماست، خیلی دردناک و سخت است. اما این سختی در کنار همسری که عاشقانه از او مراقبت می کند، رنگ می بازد.

اشرف افشاری همسر اصغر شاهوردی در تمام این سال‌ها با عشق در کنار شاهوردی بوده و از او پرستاری کرده و همچنان هم با امید و عشق در کنار همسرش است و هر لحظه امیدش به خداست که بار دیگر او حالش خوب شود و یا حداقل بتوانند با هم کلامی سخن بگویند.

شاهوردی قبل از این حادثه آنقدر بین هم‌صنفان و همکارانش محبوب بود که در تمام سال های بعد از تصادف، هنرمندان و مسئولان ارشاد تلاش کردند که به نوعی از او حمایت کنند و تنهایش نگذراند. هر کس به فراخور شرایطش دست یاری دراز کرد برخی با حمایت های معنوی و برخی دیگر با حمایت های مادی...

قطعا وظیفه همه ما است که در هر فرصتی که می توانیم به دیدار این هنرمند و خانواده او برویم تا با همین بازدیدهای کوتاه به او بگوییم که ما هنوز به فکرش هستیم و امیدواریم دوباره به سینما برگردد ... شاید این دلخوشی های کوچک امیدی برای شاهوردی و همسر فداکار او باشد.

نوروز بهترین فرصت برای دید و بازدید با این هنرمند سینما است. قرارمان را با خانم افشاری برای سوم عید گذاشتیم و همانطور که قبلا شنیده بودیم با روی باز از پیشنهادمان استقبال کرد و صدای گرم او پشت تلفن انگیزه‌مان را تقویت کرد. عصر سومین روز سال 92 بی‌آنکه بدانیم این روز سالگرد ازدواج شاهوردی با همسرش هم هست، به دیدارشان رفتیم.

خانم افشاری و دخترش مانیا منتظرمان بودند ولی امیر که شغل پدرش را دنبال کرده، این روزها سر صحنه سریال محمدرضا ورزی است.

وارد خانه که می‌شویم بعد از سلام و احوالپرسی‌های مرسوم با اهالی خانه، چشم در چشم اصغر شاهوردی می‌شویم که انگار از قبل منتظرمان بوده است. سلام که می‌کنیم با لبخندی خوشحالی خود را ابراز می‌کند.

اما خانه گرم و پرمهر شاهوردی‌ها یک سورپرایز دیگر هم برایمان داشت؛ کاسکویی که همدم این روزهای شاهوردی و همسرش است. به گفته خانم افشاری این کاسکو که عسل نام دارد توسط بنیاد سینمایی فارابی به آنها هدیه داده شده است. ماجرای این هدیه را که جویا می‌شویم می‌گوید: زمانی که شاهوردی مراحل گفتار درمانی را می گذراند پزشک معالج به ما توصیه کرد که یک پرنده سخنگو داشته باشیم به همین دلیل یک روز احمد میرعلائی مدیر عامل بنیاد سینمایی فارابی این کاسکو را برایمان آورد.

اصغر شاهوردی در حالیکه روی تخت جابجا می‌شود با نگاهش ما را همراهی می‌کند و لبخند بر لبانش می‌نشیند. خانم شاهوردی که در حین پذیرایی مدام به شاهوردی نگاه می‌کند و مراقبش است از حضور برخی هنرمندان و مسئولان فرهنگی در شب چهارشنبه‌سوری یاد می‌کند و می گوید: میرعلائی به همراه مهدی احمدی تهیه‌کننده سینما به دیدن ما آمدند. البته دیگر میرعلائی مانند برادرم شده و هرگز در تمام این مدت چیزی برای ما کم نگذاشته است. اگر نتواند به دیدنمان بیاید قطعا تلفنی جویای حالمان می‌شود.

وی در حالی که کنار تخت شاهوردی می‌نشیند، کمی بغضش می‌گیرد ولی سعی می‌کند خودش را کنترل کند. همه این لحظات یک نگاهش به همسرش است و آرام آرام با او سخن می گوید و قربان صدقه‌اش می‌رود. حرف‌هایش را اینگونه ادامه می‌دهد: در تمام این سال ها خیلی ها به دیدن ما آمدند. فکر می‌کنم آنهایی هم که نیامدند به این دلیل بود که نمی‌توانستند شاهوردی را در این شرایط ببینند. آنها نمی‌توانند استاد صدای سینمای ایران را روی تخت ببینند. من به آنها هم حق می دهم. اما می دانم که همه به او فکر می کنند و دعای همه این دوستان همیشه همراهمان است.

افشاری دائما پتوی روی پای همسرش را مرتب می‌کند، دستی به موهای شاهوردی می‌کشد و از او می‌خواهد که نسبت به حرف‌های ما واکنش نشان دهد. او همچنین رسم میزبانی را به خوبی ادا می‌کند و درباره دیگر سینماگران و مسئولانی که آنها را فراموش نکرده‌اند، اینگونه توضیح می‌دهد: شاید باورتان نشود شب سال تحویل جواد شمقدری رئیس سازمان سینمایی به من پیامک زد که هم اکنون کنار بارگاه حضرت علی (ع) هستم و برایتان دعا می‌کنم. این برای من ارزش زیادی داشت.

با آوردن نام حضرت علی (ع) اشک در چشمانش حلقه می‌زند و رو به آسمان زیر لب دعا می‌خواند. می‌گوییم "ان شاالله امسال و به خواست خدا آقای شاهوردی حالشان خوب می‌شود". می‌گوید: ان شاالله. اصغر بگو ان شاالله". زن و شوهر دستانشان را بالا می‌گیرند و دعا می‌کنند.

آنچه در لحظه لحظه ارتباط این زوج موج می‌زند عشق است. اشکی که بارها و بارها در چشمان خانم افشاری جمع شد، از عشق او به همسرش است که پروانه‌وار سالهاست از او پرستاری می‌کند. در روزگاری که عشق‌ها ناپایدار شده و خیلی از افراد با کوچکترین مشکلی تحمل ادامه دادن زندگی را از دست می‌دهند، گرمای این عشق و محبت نایاب و گهر است. اگر شاهوردی نیز زبانی برای پاسخ داشت، بارها و بارها از او برای این پرستاری و محبتی که نثارش می‌کند، تشکر می‌کرد؛ گرچه نگاه او گویای عشق متقابل و سپاسگذاری است.

حتی وقتی خانم افشاری از او می‌پرسد: اصغر چه کسی رو بیشتر از همه دوست داری؟ با انگشت‌اش به همسرش اشاره می‌کند. خانم افشاری می‌خندد...

یادمان هست که اصغر شاهوردی مدتی پیش قدرت تکلمش را به دست آورده بود اما امروز هیچ سخنی نمی‌گفت. از همسرش در این‌باره می‌پرسیم که می‌گوید: ما 10 ماه مراحل گفتار درمانی را پشت سرگذاشتیم و تا حدودی نیز تکلم او برگشت. نمی دانید چه لحظات شیرین و لذت‌بخشی بود. اما به دلیل اینکه نتوانستیم هزینه این بخش را تامین کنیم، درمان‌ها متوقف شد و پس از مدتی او دوباره چند کلمه‌ای را که صحبت می‌کرد، فراموش کرد.

وی ادامه می دهد: اما امیدوارم دوباره بتوانیم این مرحله را ادامه دهیم تا مثل گذشته ساعت‌ها تا پایان شب با هم حرف بزنیم. شاید باورتان نشود زمانی که اصغر شرایط مناسبی داشت، سر هر کاری که بود ما نیم ساعت یکبار با هم تلفنی حرف می‌زدیم. حتی زمانی که خارج از کشور کار صدابرداری انجام می‌داد ما حتما باید در روز با هم چند بار حرف می‌زدیم. شور و هیجان عجیبی بین ما برای صحبت کردن بود و حالا سال‌هاست فقط من می گویم و او گوش می‌کند.

هر لحظه‌ای که خانم افشاری از این محبت برای ما صحبت می‌کند، بیشتر به این موضوع پی می‌بریم که تنها معجزه عشق است که می‌تواند او را آنقدر صبور کند تا بتواند در کنار یک بیمار تمام ساعات شبانه‌روز را بگذراند و هرگز گله یا شکایتی نکند...

از او می‌پرسیم شده است که از این شرایط در دلش گله‌مند باشد و یا خسته شده باشد. می گوید: هرگز. حتی یه لحظه هم خسته نشدم. اصغر عشق است. او آنقدر خوب بوده است که این کارهای در برابر خوبی و عشق او چیزی نیست. من همیشه شکرگزار خدا هستم و امیدم به معجره است.

یاد اختتامیه سی و یکمین جشنواره فیلم فجر می‌افتیم؛ زمانی که وی به همراه شاهوردی روی صحنه حاضر شد و همه را تحت تاثیر قرار داد. خانم افشاری هم وقتی صحبت از آن مراسم شد رو به شاهوردی می‌گوید: آن مراسم خیلی‌ها را تحت تاثیر قرار داد و من بارها درباره آن روز شنیدم.

صحبت که به اینجا می‌رسد به یکباره اشک در چشمان شاهوردی حلقه می‌زند. درست مثل همان لحظه‌ای که خانم افشاری روی سن از عشق و علاقه خود به شاهوردی گفت. این شاید یکی از زیباترین لحظاتی بود که گویا هنوز هم خاطره‌اش همراه وی است.

خانم افشاری در حالی که محبت خود را با نوازش دست‌های همسرش به او ابراز می‌کند، می‌گوید: من به معجزه خدا ایمان دارم. با اینکه پزشکان به من گفتند که بعید است اصغر بهبودی کامل خود را بازیابد اما من همچنان به حضور خدا و معجزه‌اش در زندگیم ایمان دارم. اگر خدا بخواهد هر اتفاقی می‌افتد...

در میان صحبت‌هایمان متوجه می‌شویم که امروز سالگرد ازدواجشان است و این برای ما فرصت بسیار خوبی بود تا از زمان آشنایی آنها جویا شویم. خانم افشاری با شور و هیجان خاصی از اولین دیدارهایشان می‌گوید و همچنان نگاهش به شاهوردی است. او هم گوش می‌دهد. او در این‌باره عنوان می‌کند: من بچه آبادانم و اصغر بچه تهران. برادران من آن زمان در تهران درس می‌خواندند و با پسر عموی اصغر هم‌اتاقی بودند. همین موضوع باب آشنایی ما شد و ارتباط خانوادگی پیدا کردیم.

وی ادامه می دهد: همین ارتباط و رفت و آمدهای خانوادگی باعث ازدواج ما شد. ما عاشق هم شده بودیم. اصغر از هر فرصتی استفاده می‌کرد و به بهانه ماموریت به آبادان می‌آمد تا من را ببینند. یکبار به من گفت اگر نتوانم با تو ازدواج کنم به کوه و بیایان می‌روم. عشق ما مثل همان روزها زنده است. من می‌خواهم همیشه و در همه حال در کنا او باشم تا شاید الگویی باشم برای زنانی که همسر سالم خود را رها می‌کنند. من جوانی خودم را برای او گذاشتم؛ چراکه شاهوردی عشق من است و می‌خواهم تا آخرین نفس کنار او باشم.

مانیا شاهوردی دختر خانواده دقایقی کوتاه کنار ما بود و با شوق به حرف‌های مادرش گوش می‌داد. خانم افشاری رو به دخترش می‌گوید: حضور دو فرزندم خیلی به من امیدواری می دهد. مانیا می‌خندد...

اهالی سینما به این معروفند که خیلی در کنار خانواده‌هایشان نیستند و بیشتر وقت خود را سر صحنه می‌گذرانند. خانم افشاری با تایید این نکته می‌گوید: با اینکه کار در سینما باعث می‌شد که اصغر برخی مواقع کنار ما نباشد اما او همیشه شب‌های عید کنار خانواده‌اش بود. او عاشق من و فرزندانش بوده و هست.

از سفرهای نوروزیشان بعد از این واقعه و با شرایط اصغر شاهوردی می‌پرسیم که توضیح می‌دهد: ما هر سال به اهواز به دیدن خانواده‌ من می‌رویم. من اصغر را با هواپیما می‌برم اما امسال ترجیح دادیم در خانه باشیم.

دوست مانیا هم به دیدن آنها می‌آید. کم کم خانه شلوغ شده است و این شاهوردی را بیشتر خوشحال می‌کند. انگار همه ما با حضورمان نشان می‌دهیم که او تنها نیست. خانم افشاری هم از این دید و بازدیدها استقبال می‌کند. او تاکید می‌کند: اصغر شاهوردی اولین و آخرین فردی از سینما نخواهد بود که این حادثه برایش اتفاق افتاد. من از دست‌اندرکاران سینما خواهش می‌کنم به این موضوع توجه کنند. تمام کسانی که پشت و جلو صحنه حضور دارند، هرکدامشان از عزیزان خانواده‌ای هستند و چشم انتظارانی دارند. باید شرایطی فراهم آورد تا آنها سالم به منزل برسند.

همین صحبتها، خاطره روزی را برای او زنده می‌کند که شاهوردی دچار این حادثه شد. او دوباره بغض می‌کند و با یادآوری آن روز می‌گوید: اصغر دو ماه در افغانستان مشغول فیلمبرداری بود و ما تازه همین خانه را خریده بودیم، به همین دلیل بیشتر نیاز بود که کار کند. ولی همیشه به من می‌گفت تو غصه نخور من خودم همه چیز را درست می‌کنم. شاید به همین دلیل پیشنهاد حضور در فیلم "چراغی در مه" را پذیرفت. با اینکه او هرگز سر هر کاری حاضر نمی‌شد و بسیار سخت‌گیر بود ولی شرایط آن روزمان باعث شد این کار را قبول کند. حضور سر این دو فیلم باعث شده بود که ما سه ماه همدیگر را نبینیم و هر دویمان به شدت منتظر لحظه ای بودیم که دوباره دیدارمان تازه شود.

افشاری از ذوق و شوقی که برای مرتب و آماده کردن خانه‌شان داشته است می‌گوید: دلم می‌خواست وقتی اصغر به خانه می‌آید همه چیز مرتب باشد و تکاپوی زیادی داشتم تا همه چیز شیک و مرتب باشد. اصغر به دکور خانه خیلی اهمیت می‌داد و او هم برای زیباتر شدن خانه‌مان خیلی ایده و انگیزه داشت.

وی ادامه می‌دهد: نزدیک ساعت 10 شب اصغر زنگ زد و گفت ما برای ساعت 1 بامداد می‌رسیم تهران. نمی‌دانم چرا از آن لحظه به بعد من دل‌شوره عجیبی داشتم. مدام نگران بودم. از ساعت 12 به بعد موبایل او را می گرفتم. اول جواب نمی‌داد و بعد دیگر خاموش شد. نزدیک ساعت 3 به تهیه کننده زنگ زدم و شنیدم که تصادف کردند. با ماشین همراه فرزندانم به سمت قزوین حرکت کردم. تمام راه گریه می‌کردم. وقتی به بیمارستان رسیدم. شاهوردی بیهوش بود. متاسفانه به دلیل سهل‌انگاری وی را دیر به بیمارستان رسانده بودند و آن بیمارستان هم امکانات و تجهیزات لازم را برای یک بیمار ضربه مغزی نداشت. به گفته پزشک وی، اگر او را زودتر به یک بیمارستان در تهران منتقل می کردند قطعا کمتر دچار خونریزی مغزی می‌شد.

شنیدن خاطرات آن روز برای ما هم دردناک است چه برسد به همسر وی که هرگز آن روزها و حادثه را فراموش نخواهد کرد. اشک دوباره در چشمانش جمع می‌شود. اما این‌بار تلاش می کند که نگاهش را از ما بدزدد. شاهوردی را یاری می‌کند از روی تخت بلند شود و او را به سمت سفره هفت سین می‌برد. در این خانه آنقدر عشق و محبت است که گاهی فراموش می‌کنیم که بیماری در این خانه هست. انگار زندگی عادی جاری است. خانم افشاری احساس می‌کند همسرش یک مرد سالم است و هر لحظه چنان با او صحبت می‌کند که گویا او قرار است پا به پایش پاسخگو باشد.

در گوشه گوشه خانه روی دیوار، عکس‌های اصغر شاهوردی نصب شده است؛ عکس‌هایی از پشت صحنه فیلم‌هایی که در آنها حضور داشته است همچون ساعت شنی، فیلم‌هایی از مهرجویی و ...

خانم افشاری از داریوش مهرجویی یاد می‌کند که بیشتر همکاری‌های شاهوردی با او بوده است. وی می‌گوید: مهرجویی در تمام این سال‌ها همیشه همراه ما بوده است. روز گذشته با او صحبت می کردم. وی معتقد است که شاهوردی دوست نزدیکش است. به همین دلیل از هر فرصتی استفاده می کند تا حال او را جویا شود.

ادامه می‌دهد: اصغر هاشمی هم همیشه می‌گوید تو از یک گوشت مرده یک آدم زنده به وجود آوردی... البته محمدرضا دلپاک هم هرگز ما را تنها نگذاشت...

دوباره رو به اصغر شاهوردی که حالا جلوی تلویزیون مشغول دیدن یک برنامه است، عنوان می‌کند: همیشه دوست دارد فیلم‌هایی را که کار کرده است، ببیند. این کار هر روز ما است. به غیر از دیدن برنامه های تلویزیونی، فیلم هایی را می بینیم که او در آنها همکاری داشته است. این کار به او انگیزه و امید می دهد. من تا آخرین نفس همراه وی می مانم. وجودش برای همه ما در خانه گرمابخش است. او سایه بالای سر ما است. خوشحالم که حالا امیر پسرم کار وی را در سینما دنبال می کند. پسرم این روزها مشغول صدابرداری سریال محمدرضا ورزی است. او پیش از این هم دستیار پدرش بود. البته دخترم هم بازیگری خوانده و هنوز مشغول فعالیت نشده است.

وقت رفتن است و باید آنها را تنها بگذاریم. دلمان می‌گیرد. انگار از شنیدن صحبت‌های خانم افشاری خسته نمی‌شویم. حرفهای بسیاری دارد که ما را بیشتر با مفهوم زندگی آشنا می کند. با مفهوم عشق، صبر و فداکاری...

خانم افشاری در پایان قبل از خداحافظی یادی از کسانی می‌کند که در تمام این روزها و سالها در کنارش بودند و به نوعی از او حمایت کردند و تاکید می کند که نام آنها را فراموش نمی‌کند. او می‌گوید: مسئولان ارشاد، دکتر حسینی وزیر ارشاد و جواد شمقدری هرگز ما را تنها نگذاشتند. البته محمدرضا دلپاک و میرعلائی که جای خود دارند. البته یکبار دلپاک جایزه خود را هم تقدیم به اصغر کرد. داریوش مهرجویی، اصغر هاشمی، اکبر عبدی، فرهاد اصلانی، علی مصفا، لیلا حاتمی، شهاب حسینی، امین حیایی، کمال تبریزی، جعفر پناهی، حمید آقاگلیان و خیلی از بزرگان سینما همیشه همراه بودند. جا دارد از مسئولان صدا و سیما و شفیع آقا محمدیان مدیرمرکز گسترش سینمای مستند و تجربی هم تشکر کنم. البته ریاست جمهوری هم به نوبه خود از ما حمایت کرد. مدیر شرکت مس کرمان هم هزینه درمان وی را به مدت یک سال متقبل شده است. اگر اسم برخی را یادم رفت که ذکر کنم بگذارید به حساب ذهن درگیرم وگرنه خیلی‌ها در کنارمان بوده‌اند وهستند.

او دوباره کنار شاهوردی که همچنان در کنار تلویزیون نشسته است، می‌رود تا جویای حالش شود. وقتی بالای سر او می‌رسد. می‌گوید: من از مسئولان خواهش می کنم که فکری برای تامین امنیت جانی این عزیزان کنند. اصغر شاهوردی اولین و آخرین فرد سانحه‌دیده نخواهد بود ...

حالا آنها می‌مانند و کاسکو یا همان عسل خانم که این روزها به دلیل سکوت شاهوردی او هم ساکت شده است. زمان رفتن به غیر از خداحافظی تنها چیزی که می‌توانیم بگوییم آرزوی سلامتی برای شاهوردی است تا دوباره بازگردد به همان سینمایی که قطعا هنوز عاشقش است... سینمایی که کمبود او را حس می‌کند...

پله‌های خانه را پایین می‌آییم و خاطرات حضورش را در سینما مرور می کنیم. "هامون" فیلمی که نسل‌های مختلف بارها و بارها آن را دیده‌اند. "لیلا"، "سارا"، "میکس" و... دلمان می خواست برگردیم و بگوییم آقای شاهوردی ما می خواهیم بار دیگر برای دیدن شما به پشت صحنه یک فیلم بیاییم...

همه آرزوهای سال جدیدمان را برای بهبودی اصغر شاهوردی در خانه آنها می‌گذاریم و می‌رویم...

------------------------

گزارش از بیتا موسوی و نغمه دانش آشتیانی