روزهای پایانی سال که میشود دلها غنج میرود برای "هجرت".هجرت به دیار "وارثان زمین". میقات "فراموش شدگان" و وعده گاه " عدالتخواهان".
جایی برای نفس کشیدن با "ولی نعمتان". هم نفسی با "ولی نعمت" همسازی بندگی است. اولین گام بندگی تماشای نعمت است. وه چه زیبا است شکر گزاری از صاحبان اصلی انقلاب.
ولی نعمت نه تنها به ذوق عارفانه بلکه به فهم فقیهانه آن پیر مرشد، تعبیری تاریخی از جنگ فقر و غنا بود که از عقل قلبش، "خورشیدرایان" میتابید و "چشمه ساران" میجوشید. قلبی که با دقت انبیائی و توجه اوصیایی، زیباترینها و بهترینها در آن پهلو به پهلو جای گرفته بود.
شیرینی ثانیههای انتظار
روزهای پایانی سال، نسیمی خنک بر دلهای جهادی میوزد و شوق خنکای این نسیم است که همه را آماده هجرت میسازد. هجرت به سرزمینی که محروم می خوانندش.
هجرت به سرزمین ندارها و آنانکه که روزی به نامشان انقلاب زده شد. زاغه نشینان…کوخ نشینان…پابرهنگان…و مستضعفین. آنانکه به خونشان نهضت به پا شد و مشتهای گره کرده شأن درفش انقلابیون و حنجره مردانه شأن خرج طنین شعارهای اسلامی و به اسمشان بیرق انقلاب برافراخته و کنیه شأن وارث سرزمین موعود نامیده شد.
انتظار این هجرت نیز طربناک است و لذت بخش. ثانیههای روزهای هجرت طراوتی معنوی دارد.
سوسوی رویایی ستارههای کویر و صداقت بی وصف چشمان کودکان بادیه نشین و معصومیت و اخلاص کهن سالان چادر نشین و زندگی شاهانه و عزت مدار کپرنشینان صحرا گرد و هوهوی غیرتی و شورانگیز بادهای صحرایی که به موسیقی ابهت میوزد، دل از منتظران هجرت میبرد.
آماده هجرت
کوله سفر که میبندی قلبت می تپد و دلت آشوب و افکارت در خلجان و روحت صاعقه زده که امسال با چه توشهای بازمی گردم و بارم چه میکنند و صله از کدامین بزرگ خواهم گرفت. یقین است. این اعتقاد جهادیون است که تنها کافی است قیام هجرت کنی. این هجرت نیتش نیز انسان ساز است. هنوز کوله معصیت زمین نگذاشته ای که عنایات حضرت ولی عصر عج الله فرجه جانت را صیقل می بخشد و روحت را مینوازد.
فقط آه یتیم نیست که چون خشم موسایی دودمان به باد میدهد و خانمان برانداز است. شوق و "شکر خندههای" کودکان پابرهنه بیابان گرد نیز کار دم مسیحائی میکند. زیرکی خالصانه جهادگر است که در یک دست کاسه گدائی و دست دیگر به دستان یتیمان امیرالمومنین روحی فداه و عزیزان فاطمه زهرا سلام الله علیها در کوچه و پس کوچههای دلگان و نهبندان و زابل و رمشک و جلگه داده است.
جهادگران، این سرزمین را با ولی نعمتانشان نشان کرده اند تا "روز مبادا" شهادت دهند که اینان قدردان بودند و شکرگزار.
پاشنه که بالا می کشند و کوله سفر که بدوش می کشند هنوز دلواپس هستند و و دل دل میکنند. یعنی امسال هم سر این سفره خواهند نشست؟ امسال نیز طلبیده شده اند؟ و روزی که پا بر این سرزمین تعالی بخش و انسان ساز میگذارند چشمشان گرم میشود و قطره قطره اشکشان چون نگین شبنمی بر مژگانشان می شکند و تمام وجودشان آکنده از عطر شکُر میشود."امسال هم مرا دیدند" …"امسال هم خریدند"...
بنده ام بنده ولی بی خردم – خواجه با بی خردی می خردم / خواجه خود دید و پسندید و خرید- بود آگه زهمه نیک وبدم
اردوی جهادی با رمز یا زینب
لحظه شماری برای هجرت تمام میشود و ساعت شنی جهادی شمارش معکوس میدهد.
راز اردوی جهادی امسال در رمز جهادش است."یازینب مدد". راز این سفر را باید در پیام کربلایی علیا مخدره، حضرت خاتون، بی بی دوعالم، نفس الحسین و شاهدخت امیرالمومنین، وصی الزهرا و منادی صحرای کربلا دید.
باید آمد و دید. همه این هجرت برای دیدن زیباییها است. باید زینبی ببینی تا محرم شوی و پیام بر این زیباییها.
حلقه جهادگران و راز بندگی دسته جمعی
جلسه افتتاحیه اردو برگزار میشود. همه هم عهد میشوند."نوکری دسته جمعی امام زمان" عهد تاریخی جهادگران است. هم پیمان میشوند که دل به زلف برج عاج نشینان بادیه نشین، گره بزنند و خود را از محرومیت شیطانی جدا سازند و در این راه دست به دست هم دهند تا در این بندگی رشد کنند و کمال یابند و تعالی بخشند.
سّرِ این عهد تاریخی در پارکابی و هم نفسی و هم پیالهای است. گرمی این نفسها وقتی بالا میرود لبیک حسینی سر میدهد. شعارزینبی و سرود این جهشها وقتی به آسمان میرسد طنین نهضت حسینی به خود میگیرد.
بندگی دسته جمعی، مفهوم واقعی انتظار است. ظهور، با صوفی گری و ژنده پوشی عارفانه محقق نمیشود.نیاز به حلقههای بندگی، برای تمرین رزم و همرکابی با ولی عصر ارواحنا الفداه است.
مسجد سازی فقط کار عمرانی نیست
بیل زدن جهادی فقط برپایی بیت الله نیست. عمرانی خواندن و خِشت بر خشت نهادنِ جهادگران و کارگرانِ دلداده جهادی، کم انصافی است و به مذبح بردن حقایق. بیل زدن و ملات درست کردن و گچ ساختن و خاک بارکردن و چه و چه پیام هائی دارد معنوی. اول اینکه تربیت شدگان مکتب روح الله خواست ولی شأن را سرمه چشم میکنند و اجازه نمیدهند واژه مستضعفین لابه لای شاخصهای رشد و توسعه گم شود و خاک بخورد.
ساخت مسجد و حضور کارگران جهادی پیامش این است که نخواهند گذشت خطه ای از این سرزمین دیار فراموشی شود. آنهم دیاری که به حکم انوار انسانی آن سرزمین آشنایان به معرفت الله است.
سبک زندگی شاهانه در محرومیت
سبک زندگی کپر نشینی که در حضیض نداری و فقر، شبها گرسنه سر بر بالین میگذارند و بهترین غذایشان نان و خرما است و آب خاک آلود مینوشند و گوشت را تنها یک یا دو بار در سال و آنهم از نذری گوسفند قربانی شده خودشان در روز عاشورا مصرف میکنند، آموزنده است.
مادر رنجور کودکان یتیم از آرزویش میگوید که نه آب و برق است و نه کاشانه و دام و طیور و نه شغل و نه حتا درمان فرزند عقب افتاده اش. همه هم و غمش در این آخر عمری سفر به مشهد الرضا است. به پابوسی حضرت برسد و دست به ضریحش گره بزند و چشم بر پنجره فولاد بدوزد و به تعبیر خودش، شفای کودکش را نیز از شمس الشموس و صاحب النفوس بگیرد.
کمک کردن و مدد رساندن به این خانوادهها "مرد" میخواهد نه "رجل". این مادر محروم است؟ از چه محروم مانده؟ اصلن محروم کیست؟ جهادیان حلقه بر این در زدند و دو زانو ادب زده اند تا حکمت بگیرند و از فیض الهی در میان این کپرنشینان سیراب شوند. آمدند بگویند آقایمان عیّار میخواهد و قلندر. جوانمرد میخواهد و اهل فتوّت.
جهادی با پای خود آمده است و چشمش به دستان این پیرزن و امثال اوست. کافی است دست به آسمان بکشد و از سویدای دل برای این بچهها، طلب روزی کند. لرزش صدایش افلاک بهم میریزد و گرما و سوزنفس هایش اعجاز و کاسهها و کیسهها پر می کندو این همه قطعی و حتمی است که "دعای گوشه نشینان بلا بگرداند."
در جستجوی "ولی" میان "ولی نعمتان"
و اما این کارگری و خاک خوردن و عملگی مخلصانه پیام دیگری نیز دارد که آنهم فراتر از فهم مادیون ظاهرگرا است.
میگویند: "جهادگریم. به جهاد آمده ایم و "چراغی به دست" و "ذکر گویان" صحرا به صحرا و روستا به روستا و کپر به کپر، "پرسان پرسان" سراغ از نام و نشان مولایی را میگیریم که گویند ردپایش را از دیار محبین امیرالمومنین باید جست." و چه انتظار تماشائی است سراغ "ولی امر" از "ولی نعمت" گرفتن. این سبک انتظار خاص نوکری دسته جمعی جهادیان است. بیت الله میسازند تا پایگاه منتظران شود. سربازان امام عصر و غلامان سیدالشهدا و کنیزان زینب کبرا از این بیت الله و از میان یتیمان همین دیار برگزیده میشوند.انشاالله
پیام بر فرهنگ
در میان اهل جهاد گروهی نیز "پیام بر" فرهنگ شدند. بده و بستان معنوی است. حکمت اخلاقی از اهالی میگیرند و درس از رساله میدهند. از شهر آمدند تا زکات علمشان را دهند و در ازای آن پند از اخلاص بگیرند و اندرز از زندگی خاکیان.
با کودکان معصوم پابرهنه همبازی میشوند و تا سالیان سال خاطره "سفیران سید علی" بر جان و دل این "پنجههای آفتاب" حک میشود.
به همین دلیل است که پیرزن آن سوی کوههای دور دست که از سال گذشته با جهادگران آشنا شده بود، بی اطلاع از حضور مجدد جهادیان، برایشان حصیری بافته و در انتظار مینشیند تا اگر امسال هم گذرشان به کپر او افتاد و دیداری مهیا شد، دارایی دل بافته اش را فرش زیرپای آنها سازد. و همین نیز شد. دارندگی این پیرزن و برازندگی روحی اش اسباب شرمندگی معنوی جهادیان شد.
کیسه بدوشی به سبک مولا
در حلقه پاکان، گروهی نیز اهل کیسه بدوشی اند. کوچه گردی و کیسه بدوشی را از شاهنشاه، حصن حصین، یعسوب دین، قطب عالم امکان، شرف الدین، فاروق العظم، مولانا ابوتراب، حضرت امیرالمونین آموختند.
دیدار با محرومترین ها در خطه محروم رمشک و قلعه گنج مستلزم ساعتها پیاده روی در فراز و فرود کوههای سنگی است.عدهای از جهادگران سرگردان و حیران، کوه پیمائی میکنند تا مختصر آذوقهای که اهل خیرات نیت کرده اند را به دست این مردم برسانند و چه زیبا است برق چشم کودکان چادرنشین که گرمی محبت می چشند و صدالبته که چشم شأن از این هدایا سیر است و دلشان قانع به نان وشیرشان.
کیسههای آذوقه که به روستا رسید، جهادگری که اهل علم دین بود تعدادی از اهالی را دور خود جمع کرد و در فرصت مختصر مشغول آموزش نماز و وضو شد. لختی نگذشت که مردم روستا بی توجه به آذوقهها با ولع وصف ناپذیری دور جهادگر حلقه زدند تا نماز صحیح یاد بگیرند. محرومان نان و صاحبان جان. مناعت طبع. و این است سبک زندگی دینی.
جهادگران نیز با چشمان خیس، کیسه رزق خود را از میان مردم به دوش کشیدند تا با خود به شهر و دیارشان ببرند. جهش معنوی و خروش شورآور این جوانان بر پهنه فراموش شدگان، سبک زندگی جهادی است. اگر روزگاری انگیزه جهاد صرفن خدمت رسانی و محرومیت زدائی بود امروز عدهای به نام امام زمان حلقه میزنند تا از خود محرومیت زدائی کنند.
دینداری صوفیانه یا دینداری اجتماعی
سبک زندگی جهادی عبادات و معنویات را از پوسته فردی خود خارج کرده و اجتماعی میسازد. زیباترین معنویت فردی باید خود را در قالب محبتهای اجتماعی نشان دهد.
صداقت و راز داری و شب زنده داری و بزرگ داری و سلیم النفسی و اهل خاک بودن و چه و چه وقتی حکم زندگی جهادی میگیرد که اصل و نسبش ممهور به رفتار اجتماعی شود. همه باید در خدمت اجتماع بیاید.
خودسازی تنها وتنها از دالان محبت به اجتماع و خدمت رسانی به مردم ممکن است. در غیر اینصورت گوشه نشینی و دامن ورچیدن و سر به زانو گرفتنهای رخوت مآبانه وصوفیانه، تنها دست آورد این دین فردی خواهد بود.
در چنین زندگی است که خدمت رسانی به انفاق و صدقه، خلاصه نمیشود. در چنین زندگی با وجود همسایه ای که گرسنه سر بر بالین میگذارد، هیچ چشمی سنگین نمیشود و خواب به چشمان نمیرسد.
زعیم و پیرغلامی چون حاج عبدالله
این سبک زندگی زعیمی چون حاج عبدالله والی دارد. زندگی این پیر معرکه و پهلوان اخلاق است که سبک زندگی جهادی را تصویر میکند. خطبه گود وقتی خوانده میشود که عرق ورزشکار علی گویان کف آن بریزد. جهاد نیز وقتی نام جهادی به خود میگیرد که به امسال حاج عبدالله مزین شود.
محبت دامن گیر حاج عبدالله چنان کرده بود که در ممات و حیاتش بشاگرد را به نام او میشناختند و میشناسند. بشاگردِ بی نام و نشان حاجی والی کجاست؟ شخصیت "کوه آسا و صخره مانند" حاج عبدالله است که "دیوارهای درد" کپرهای بشاگرد را به هم میریزد و جای آنرا عشق به انقلاب و خمینی مزین میسازد.
زندگی "علی پسند" و "آتش گل انداخته" از ولایت پذیری اش است که گوش جان به فرمان امامش میسپارد و با هجرت از شهر خود به دیار فراموش شدگان، والی قلبهای بشاگرد میشود. امروز والی قلبهای بشاگرد پیام بر و احیاگر زندگی جهادی و زندگی "علی روش" است.
بشاگرد با سربند خمینی شهر
سالها گذشت و حاج عبدالله همه داشتههایش را خرج محبین امیرالمومنین نمود و بشاگرد را به سربند "خمینی شهر" شهره آفاق کرد. به این سان بیراه نمیگفت آن بشاگردی ساده دل که حاجی را همه عالم شناسند. هرکه اهل فرش نماند و عرشی شد این کهنه سوار و پیرغلام را میشناسد.
حاج عبدالله رفت و از خود در بشاگرد تنها نام خمینی بجا گذاشت. نامی که "خورشیدعذار" و "خورشیدطلعت" و "خورشیدرخسار" بر بشاگرد می تابد.
همه عمر این "اهل خاک" و "اهل درد" در خدمت به بشاگرد گذشت. اما بذله روحانی و تذکره جانسوزش وقتی است که ابروان در هم میکشد و لب می گزد و رخ پراندوه میکند و چندین بار با دست بر پای می کوبد و میگوید: "سالها گذشت اما هیچ برای مردم بشاگرد نکردم". سّر قلندری را باید از او آموخت.
احساس غبن این "پاک بازِ پاک باخته" که به طاق ابروی خمینی کبیر، سنگ بر سنگ گذاشت و همه عمر و سرمایه اش را خرج بشاگردیان نمود، بند از دل جهادیان پاره میکند.
وامروز جهادیان به حکم ادب و تعزیت بر نام متبرک این "پیر صاحب زنگ و صاحب ضرب" بوسه میزنند و از راه دل برش اقتدا میکنند.
پایان راه و اشک حسرت
جهادی امسال با "رمز زینبی" آغاز شد و با "راز زهرایی" به خط آخر رسید. سختیهایش عبرت شد و لذتهایش ماندگار.
هیأت هایش بماند برای شب اول قبر و گریههایش فخر روز جزا و سینه زدنهایش بهانه شفاعت زهرای مرضیه. انشاالله
گرد و غبار بیل زدنها و ملات ساختنها و خاکی و گلی شدنهای جامگان، در روزی که زبان در کف اختیار نیست شهادت خواهند داد. انشاالله
بدن دردها و صورتهای آفتاب خورده و سوخته به مدد زینب کبرا کم نمیگذارد. لباسهای گلی و سیمانی و گچی به امر سیدالشهدا فراموش نخواهند کرد و دستان تاول زده و کمر دردها و گرفتگیهای عضلانی به دم امیرالمومنین آبروداری خواهند نمود.چه آنکه در این وادی اشیا نیز اهل فتوت اند و جوانمردی.
اینجا گناه بخشند، کوهی به کاه بخشند-بیچاره من که با خود ناورده پر کاهی
ته جرعه واپسین لحظات
ثانیههای اختتامیه اردو لحظات دلگیری است. سفره را جمع میکنند.بزم معنوی رو به پایان است. وداع، جام آخر است. ته مانده این جرعه نوش، همین وداع است. خیمه گه بی رونق میشود.پرچمها را پایین می کشند. لباسهای خاکی جهادی را به داخل ساک ها میگذارند. خاک کفشها را باید گرفت. عکسها را از دیوارها میچینند. عکس شهدا، حاج عبدالله و…البته معنویت این خیمه از زر و زیور نیست به نفس جانانه بچهها است.
سنگینی وداع سخت و نفسهای تنگ
اما سخت است. باید گذاشت و گذشت. هرچند در این وادی، دلها میماند. سحرگاه روز پس از اختتامیه حس غریب و تلخی بر دلها خواهد نشست. به یاد ساعت مناجات و لحظه بیدار باش.
بچههای آشپزخانه هم در این ساعتها "دل دل" میکنند. چائی دادن به نوکران امام حسین خوش خدمتی است. عجب صفایی دارد بخار و قل قل آب جوش و هوهوی مستانه اش. ساقی شدن در این بزم دل انگیز فخری است که به اهلش دهند.
گفتند که کار را باید با نام خدا آغاز کرد. برکت است. سخن حقی است. اما کس ندیده کار را با روضه شروع کنند. با گریه بیامیزند. با سوز و گداز به پا خیزند. مسجد نیمه کاره ای که با اشک بر حسین خو بگیرد وقتی جان گرفت و به پا شد مامن هیئتیها و حسینیان میشود.
به یاد قشنگترین ها...
خداحافظی از این روضهها مثل وداع با محرم حزن انگیز است. اما خشت خشت این مسجد گواهی خواهد داد که بنای این بیت الله با اشک دیده و سوز ذکر ائمه ساخته شده است. این شهادت روح و دل بچهها را چون نسیم سحرگاه بهاری خنک و شاداب میسازد اما باز هم امان از فراق.
وداع با بیل زدنها و آجر بالا انداختنها و ملات ساختنها و خاک ریختنها پلاستر زدنها و آهن ریختنها و.... چه خوش است اهل مرامی که تک خوری نمیکنند. بیل زدن به نام رفقائی که التماس دعا داشتند. فرغون بردن به نیت رفتگان و اهل خاک. آجر بالا انداختن به نیابت از پدر و مادر. ملات ساختن به ذکر زیر لب از شهدا. حال باید وداع کرد و رفت.
یاد "گعده های شبانه" و "حلقههای ذکر" به خیر. چه طربی داشت مدح امیرالمومنین در یکی از مراسمات شبانگاهی اردو. وه چه غروری داشت رجز خانی و اشعار رزم مولا. چه عزت بخش. چه قوت قلبی میساخت. ابهت این محفل حس پرواز میبخشید. روح را از چنگ حقارتها آزاد میکرد. چشم دل باز میشد، مقابل ایوان طلای نجف دو زانو نشسته بودی و شور علی حق گرفته بودی.
هم عهدی و هم پیمانی جهادیان
آخرین لحظات اردو زمان هم عهدی است. جهادیان "نفس در نفس" و "دست بر دست هم"، عهد عیّاری میخوانند.
جهادیان در آخرین لحظات اردو هم عهد میشوند که در آنروز سخت که مادر فرزندش نمیشاسد و آشنا بی اعتنا به خویشان است و تنها دوستان واقعی اند که برای هم میمانند، به حکم گریهها و سینه زدنها و خاک خوردنها و بیل زدنهای کنار یکدیگر از هم دستگیری کنند. انشالله وعده نهایی، حلقه این جمع در گعده بهشتی سیدالشهدا.
گزارش از محسن مهدیان