خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ و هنر: حالا دیگر سیروس مقدم به شناخته شدهترین سریالساز تلویزیون تبدیل شده است که سالی یکی - دو سریال از او روی آنتن میرود؛ آثاری که اغلب با استقبال مخاطبان مواجه میشوند. آنتن نوروزی شبکه یک سیما نیز چند سالی است آثار موفق این کارگردان را روی آنتن میبرد که رگخواب مخاطب را به خوبی میشناسد.
او امسال نیز سری دوم "پایتخت" را برای پخش آماده کرد که فاصله دوساله پخش آن با سری اول، تعلیقی را برای مخاطبان رقم زد که پایان شیرینی داشت. سریالی که مقدم برای ساخت آن شمالگردی و جنوبگردیهای فراوانی داشته و آن را سختترین کار کارنامه خود میداند. البته او این سریال را یک ریاضت رضایتبخش میداند.
* از آنجایی که سریسازی آنقدرها در ایران جا نیفتاده است، ساخت سری دوم "پایتخت" با چه انگیزهای آغاز کردید؟
- واقعیت این است که پس از پایان پخش سری اول سریال، ما احساس کردیم قصههای نگفتهای داریم که در 13 شب عید فرصت گفتن آنها را پیدا نکردیم. چندین قصه داشتیم که همه آنها به دلیل محدودیت در تعداد قسمتها کنار گذاشته شد. از طرفی با بازخوردهایی که از مردم گرفتیم، احساس کردیم آنها از "پایتخت 1" اشباع نشده و تازه با این خانواده آشنا شدهاند و با آنها حال میکنند، اما سریال تمام شده است. مردم از ما میپرسیدند چرا سریال 13 قسمت بوده و 30 قسمت نبوده است. این موضوع به سازمان صدا و سیما نیز سرایت پیدا کرد و آنها احساس کردند کار تأثیرات خوبی گذاشته است و مخاطب از دیدن سریال سیر نشده است.
یادم میآید یکی دو ماه بعد از پخش، در جشنوارهای در اصفهان بود که با مدیر شبکه یک طرح موضوع کردیم و او استقبال کرد و گفت اگر "پایتخت 2" به نسبت سری قبل یک گام به جلو برود و پرمغزتر و پرمعناتر باشد، آن را بسازیم در غیر این صورت بگذاریم خاطره خوب سری اول باقی بماند. سفرهای زیادی داشتیم و با محسن تنابنده شمالگردی و جنوبگردی کردیم تا به قصه گنبد و گلدسته رسیدیم و دو سال روی این متن کار شد. با این حال به دلیل همزمانی پروژه ما و کار مجید مجیدی نشد سال گذشته سریال را کلید بزنیم اما قرارداد منعقد و لوکیشنها انتخاب شده و آهنگساز تحقیقاتش را آغاز کرده بود.
* شما در سری دوم از نام "پایتخت" استفاده کردهاید ولی جز اینکه در طول قصه یکبار گذر خانواده نقی به تهران میافتد دیگر خبری از پرداخت به مسائل پایتخت نیست.
- بله. ولی این نام دیگر مصطلح شده بود. مردم، سازمان و خبرنگاران سراغ "پایتخت 2" را میگرفتند و احساس کردیم این نام جا افتاده است بنابراین عنوان سریال را تغییر ندادیم.
* ملی شدن سریال این بار از تند و تیزی محتوا و تلنگرهای سیاسی که عموما در آثار شما دیده میشود کم کرده بود. تصمیم گرفته بودید در "پایتخت 2" فیتیله انتقاد را پایین بکشید؟
- تم اصلی سری اول کار مهاجرت بود اما در سری دوم این مسئله موضوعیت نداشت بلکه تم اصلی سفر پرماجرا اما همراه با چاشنی معرفت، عرفان و اعتقادات بود. عدهای از یک نقطه شمالی با فرهنگ، گویش، آداب و خصوصیات خاص خود با مردم خونگرم جنوب ایران که آنها هم آداب و موسیقی خاصشان را دارند، همجوار میشوند. قرار بود این دو فرهنگ در کنار هم قرار بگیرند تا بگوییم درست است اینها با هم تفاوتهایی دارند و ممکن است یک شمالی و جنوبی وقت گفتگو با یکدیگر متوجه کلام هم نشوند اما به عنوان یک ایرانی همه در سرزمینی به نام ایران با هم متحد هستند و کنار هم زندگی میکنند. در بحرانها و شرایط سخت نیز کمک به یکدیگر را فراموش نمیکنند و از تمام بحرانها رد میشوند.
تلاش داشتیم به بهانه این قصه، به خصوصیات اخلاقی، خلق و خوی نشکفته و نگفته آدمهای "پایتخت 1" بپردازیم. به این ترتیب ما ابعاد تازهای از آنها میبینیم و شخصیتها روحیاتی از خود در این سفر نشان میدهند که ما در سری اول سراغی از آنها نداشتیم. بنابراین واقعا تم اجتماعی و روانشناسی کار بر تم سیاسی انتقادی آن میچربید.
* شما شناخت مردم نسبت به شخصیتها و فضای سریال را به منزله یک امتیاز برای خود میدانستید یا خیر؟ این موضوع ایجاد جذابیت در کار را دشوار نمیکرد؟
- این امر سهل و ممتنع بود. از جهتی کار ما را راحت میکرد چون مردم این خانواده را میشناختند و در دستان ما نیز مثل موم نرم بودند. بنابراین قرار نبود تیم جدیدی بچینیم. از طرفی کار ما سخت بود چون در سری اول تقریبا هر آنچه باید را درباره این خانواده گفته بودیم و به کشف چیزهای جدیدتری در این آدمها نیاز نداشتیم. تکراری به نظر نرسیدن شخصیتها موضوع مهمی بود و علاوه بر این آنها باید جذاب نیز میبودند.
* گنبد و گلدستهسازی تا به حال کمتر مورد توجه قرار گرفته بود و شاید به عنوان یک شغل افراد کمی با آن آشنایی داشتند. سفرهایی که به شمال داشتید شما را به یافتن این موضوع کمک کرد؟
- یادم میآید بهار دو سال پیش بود که پس از پخش سریال با تنابنده در حاشیه جاده بابل میرفتیم، غروب بود و ما ناگهان به انبوهی از گنبد و گلدسته برخوردیم که نور خورشید تلألو بسیار زیبایی به آن داده بود. ایستادیم و هیجانزده و مبهوت به این نور نگاه کردیم. این تصویر ما را سحر کرد. وقتی دست به تحقیقات زدیم فهمیدیم منطقه آمل و بابل مرکز هنر صنعت گنبد و گلدستهسازی است که بعد از انقلاب به وجود آمده است. بیشتر که دقت کردیم فهمیدیم صادرات این کالا نیز به کشورهای اطراف چون تاجیکستان انجام میشود. آشنایی با این صنعت که ظرافتهای هنری فراوانی نیز در آن وجود دارد، خیلی برایمان جالب بود. آن را یک پدیده جذاب و زیبا دیدیم که ذهن ما را درگیر کرد و بدون آنکه به قصهای فکر کنیم اسیر زیبایی آن شدیم.
یادم است به هفت هشت کارگاه مختلف رفتیم، کاتالوگ گرفتیم، با مدیران آنجا صحبت و اطلاعاتمان را تکمیل کردیم، اینکه صادرات به چه نحوی است، گنبد و گلدستهها چطور حمل میشوند و... بعد از این تنابنده خبری را در یکی از سایتهای خبری خواند مبنی بر اینکه اهالی یک روستا در منطقهای صعبالعبور از داشتن یک مسجد یا امامزاده محروم هستند و به سختی ناچار به طی مسیر هستند تا به امامزادهای کیلومترها دورتر از محل زندگیشان برسند. اینها با هم تلفیق شد تا به قصه سریال و منطقه محرومی در قشم رسیدیم که عدهای از شمال کشور گنبد و گلدستهای را برای رساندن به جنوب کشور حمل کنند. این موضوع فرآیندی 6 ماهه داشت و در جلسات متعددی به این رسیدیم که خانواده نقی که از گچبری به سمت گنبد و گلدستهسازی آمده، در این ماجرا نقشآفرینی کنند.
*با توجه به توضیحاتی که درباره زمانبر بودن فرآیند ایدهیابی، نگارش و پیشتولید داشتید زود است حالا درباره ساخت سری سوم سوال کنم؟
- بله. شاید سری سوم اصلا وجود نداشته باشد. ابتدا باید از مخاطبان نیازسنجی شود تا دریابیم آنها میل و رغبتی به تماشای قصههایی دیگری از پایتخت دارند یا خیر. بعد از آن هم دید آیا ما به ایده نابی میرسیم که با سری سوم خاطره خوش دو بخش اول را خراب نکند. هنوز هیچ کدام اینها شکل نگرفته است.
*اما حرفهایی درباره فراملی کردن سری سوم و تصویربرداری آن در خارج از کشور زده شده است.
- ایدهای بود که میخواستیم تا کربلا برویم اما به دلایل متعددی این اتفاق نیفتاد. یا میخواستیم به تاجیکستان که زبان و فرهنگ مشترکی با ما دارد سفر کنیم. اما اینکه به قصهای با این زمینه برسیم یا خیر، هنوز مشخص نیست.
*فعلا هم که قرار نیست کار تازه دیگری را آغاز کنید؟
- فعلا به استراحت نیاز دارم. سری دوم پایتخت کار بسیار سختی بود. میتوان گفت سختترین کار بود که این سالها کار کرده بودم اما ریاضت دلچسبی بود.
-----------------
گفتگو از مریم عرفانیان