سردار احمدرضا رادان به شب یکی از عملیات های دوران دفاع مقدس در سنگر رزمندگان اشاره و روایت را اینگونه تعریف کرد: در سنگر نشسته بودیم که یک مرتبه حرف از "آرزو" شد، می گفتیم و می خندیدم و بی خیال همه چیز بودیم، گفتیم که آرزوهای خود را یکی یکی بگویید. از همسنگران خودم که هر کدام 17، 18 و 19 ساله بودند خواستم آرزوهایشان را بگویند.
من که به دنیا وصل بودم در آرزوهایم خانه و ماشین می خواستم اما در بین این سه بسیجی اولی به من گفت آرزو دارم که شهید شوم که با بیان این حرف به یکباره حال مجلس عوض شد به دومی گفتم تو چه آرزویی داری که او گفت آرزو دارم که شهید شوم و جسدی هم از من باقی نماند تا کسی در تشییع جنازه ام زحمت نیفتد.
با خودم گفتم که این دو نفر ته آرزو ها را داشتند که از نفر سوم پرسیدم که شما چه آرزویی دارد که او در پاسخ گفت من آرزو دارم که هیچ آرزویی نداشته باشم در هر حال این ماجرا گذشت تا اینکه در اولین مرحله از عملیات رزمنده اول به شهادت رسید و به قدری هم زیبا شهید شد که می خواست بگوید آرزو کردن یعنی چه!
در دومین مرحله عملیات نیز که محاصره شده بودیم و ناچار به عقب نشینی شدیم نفر دوم نیز همانگونه که آرزو کرده بود به شهادت رسید به نحوی که هیچ اثری از او باقی نماند و جاویدالاثر شد و از نفر سوم هم هیچ خبری ندارم که چه اتفاقی برایش افتاد و معلوم نیست که زنده است، شهید شده و یا جانباز است...
جانشین فرماندهی نیروی انتظامی کشور خاطره اش را اینگونه ادامه می دهد: همین ماجرا را یکی از دوستان من برای آیت الله بهاء الدینی تعریف می کند، این دوستم می گفت زمانی که ماجرای سنگر را برای ایشان تعریف کردم آیت الله بهاء الدینی چنان به گریه افتاد که قطرات اشک از محاسنشان می چکید و می گفت آرزوهای این سه رزمنده خواسته هایی بوده اند که طلبه ها و علما باید سال ها در کلاس معرفت و عرفان حاضر شوند تا به این آرزوها برسند؛ تازه اگر برسند!
سردار رادان به جوانان نیز توصیه هایی برای شب آرزوها کرد و گفت: این شب را مواظبت کنید که چه می خواهید، توصیه می کنم از شهدا کمک بخواهید چرا که "شب مردان خدا روز جهان افروز است."