احمد دهقان، نویسنده قدیمی دفاع مقدس و خالق رمان «بچه‌های کارون» می‌گوید: نقدی که نمی‌پسندم کار کسانی است که به جای نقد، فحاشی می‌کنند و نقادی برای آنها کسب و کار شده است. مغازه‌ای زده‌اند و با فحاشی دارند زندگی می‌کنند.

خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: انتشار تازه‌ترین رمان احمد دهقان با نام «بچه‌های کارون» در نمایشگاه بین‌المللی کتاب امسال بهانه‌ای شد تا دهقان پس از مدت‌ها لب به سخن باز کند و اندکی درباره نگاهش به ادبیات جنگ و ادبیات نوجوانانه سخن بگوید. او در این گفتگو که به دعوت خبرگزاری مهر انجام شد از ادای دین خود به خرمشهر و دفاع مقدس با خلق رمان تازه‌اش سخن گفت. این گفتگو را در ادامه می‌خوانیم:

آقای دهقان! دوست دارم بپرسم بچه‌های کارون چطور نوشته شد؟ منظورم این است که با چه اندیشه‌ای خلق شد، اما این سئوال را هم در ذهن دارم که بچه‌های کارون به نظرم روایتی خاصی دارد و کشش و هیجانی که شما ایجاد می‌کنید در داستان با حضور شخصیتی مثل عبدل تا آخر داستان خوب ادامه پیدا نمی‌کند. حتی گاهی حس می‌کردم عبدل در داستان گم می‌شود. این نقد را می‌پذیرید؟

بگذارید اول در مورد اینکه چطور شد این داستان را نوشتم صحبت کنم. شاید یک دهه پیش، یادداشت‌هایی از یک افسر عراقی را می‌خواندم که در مورد یک ایرانی به نام عبدالرضا خفاشی صحبت کرده بود. من احساس می‌کردم که این یادداشت‌ها مایه داستان‌نویسی بسیار قوی دارد و می‌شود از دل آن یک داستان به وجود آورد؛ اما اطلاعات آن عراقی درباره آن ایرانی زیاد نبود.

این قصه در ذهن من همواره وجود داشت و با آن بازی می‌کرد، ولی هیچ موقع مجالی برای تولد پیدا نکرد. وقتی شروع به نوشتن بچه‌های کارون کردم، سعی نداشتم که درباره زندگی عبدالرضا خفاشی، داستانی بنویسم و فکر می‌کردم ته‌مایه حضور او در ذهنم داستان را شکل می‌دهد. ولی هرچقدر جلو رفتم، دیدم این ماجرا بزرگ و بزرگتر شد.

ولی به هر حال شخصیت تاثیرگذار رمان یعنی عبدل مثل سایه‌ای به داستان وارد شده و از آن خارج می‌شود.

عمد داشتم. دوست داشتم خیلی وارد شخصیت‌سازی برای آن فرد گمنام نشوم، بگذارید اینطور بگویم که بچه‌های کارون برای من نوعی ارج نهادن به تمام بچه‌های خرمشهر بود؛ ارج نهادن به همه کسانی که در خرمشهر جنگیدند. برای من همیشه خرمشهر یک نوستالژی بزرگ بوده و دوست داشتم اگر کاری برای آن می‌نویسم، حاصلش ارج نهادن به بچه‌های گمنامی باشد که در آنجا حضور داشتند. به نظرم این گمنام‌ها هستند که هیچ وقت دیده نمی‌شوند و من هم به همین خاطر سعی کردم حماسه بچه‌ها و نوجوانان خرمشهری را در این کار بیاورم. یکی از دلایلی که عمد داشتم شخصیت عبدل گاه گم شود و گاه ظاهر و در نهایت تا پایان برنگردد و داستان برود به سمت ماجرای دیگر، همین حس بود، اما گمنامی فردی مثل عبدل در اینکه فرم داستان خودش را پیدا کند و در کار بنشیند، نقش داشت.

وجوه بیانی طنز هم در روایت داستانی شما قابل تامل است. فکر نمی‌کنید در شیوه روایتی که برای نوشتن انتخاب کرده‌اید یک مقدار این مسئله بیش از اندازه خودش را نشان می‌دهد؟

دوست داشتم کارم مایه طنز داشته باشد. دوست نداشتم بچه‌ها و نوجوانان زود به تلخی نگاه بزرگترها وارد شوند. دوست داشتم داستان جنگ را با این نگاه بینند و از آن لذت ببرند. به نظرم هر چقدر آنها دیرتر وارد دنیای عبوس بزرگترها شوند به نفعشان است.

اصطلاحات وارد شده در کتابتان را که می‌خواندم، بسیار زیبا و خوش تراش و به موقع در کار نشسته بود، ولی احساس می‌کنم با همین اصطلاحات در مجموع داستانتان شاخه‌های متفاوتی به خود گرفته است. به نظر شما این نمی‌تواند موجب ضعف باشد؟

من دوست دارم شاخه‌های متفاوتی به داستانم بدهم؛ چون این کار را دوست دارم. مثلا در «دشتبان» این شاخه‌ها بیش از اندازه گسترش پیدا می‌کند، ولی در مجموع دوست دارم که همیشه وجود داشته باشد.

فکر نمی‌کنید خط اصلی داستان را تحت‌ شعاع قرار می‌دهد؟

نخیر. چون قصه، قصه نوجوانانه است و بچه‌ها با این نوع روایت ارتباط برقرار می‌کنند. برخلاف قصه‌های بزرگسالانه که می‌خواهند سرراست باشد و این طرف و آن طرف نرود در قصه نوجوان این شاخه شاخه‌‌ها ضروری است که بچه‌های بتوانند اعتماد بیشتری به قصه، فضا و آدم‌های آن پیدا کنند. البته گاهی چیزهایی برای من و شما کاملاً واضح است، اما برای نوجوانان قابل شناخت نیست و برای بچه‌ها باید در قصه توضیح داده شود. مثلا روابط بین آدم‌ها در جنگ برای من و شما واضح است، ولی برای نوجوانان واضح نیست. آنچه در رسانه‌ها برای بچه‌ها ترسیم می‌کنند، فضایی آسمانی است، اما نسل امروز ما باید واقعیت آن فضا را بشناسد و به آن دست پیدا کند. در بچه‌های کارون و سایر قصه‌ها من سعی می‌کنم آن فضا را بشناسانم. مثلاً داستان رفتن برای دزدی در لِنج و کلکی که «یدی» می‌زند که کسی دیگر از لِنجش دزدی نکند، برای این است که بچه‌ها فضای جنگ را بشناسند. در خاطرات بزرگسالانه می‌گویند این نوع روایت‌ها زیاده‌روی است و باید از متن قیچی شود، اما اینجا نه. از سوی دیگر، جزیی‌نگری در قصه ‌نوجوانانه و توصیفات متفاوتی که در آن ارائه می‌شود به ما کمک می‌کند تا روابط انسانی را در یک گروه نوجوان توصیف کنیم.

فکر نمی‌کنید برای نوجوانان امروز، نوجوان دهه هشتادی‌ باید ساختار جنگ را به شکل دیگری تعریف می‌کردید؟ ساختاری که او بتواند لمسش کند و نه ساختاری در دل جبهه و پر از صدای مسلسل و توپ و خمپاره؟

ببینید. جنگ بهانه‌ نوشتن است. قصه برای من اول باید لذت‌بخش باشد. قصه‌ای که لذت‌بخش نباشد، قصه نیست. در میان بچه‌ها هم همین است. این لذت‌بخش بودن برای من مهم است،‌ همانطور که از قصه‌ای خودم لذت می‌برم، بچه‌ها هم باید لذت ببرند. برای من شناخت آدم‌ها و کمک کردن به توسعه حس انسان‌شناسی آنها و تقویت شناخت روابط در میانشان و اینکه درک کنند چطور یک جنگ کمک می‌کند که نوجوان‌ها خیلی زود بزرگ شوند و کارهای بزرگ انجام دهند، مهم است، اما برای بیان این مطالب مهم باید قصه‌ای نوشت که اول از همه بچه‌ها از آن لذت ببرند و بعد به سراغ چیزهای دیگر بروند.

فکر نمی‌کنید ترسیم چنین داستانی در فضایی که قابل لمس و تجربه شدن دوباره برای نوجوان ندارد، چندان برای مخاطب نوجوان قابل استفاده نباشد؟

به هیچ‌وجه! داستان چیزی است که اتفاق افتاده و تمام شده است. داستان‌های هری‌پاتر هم قابل تجربه کردن نیست، ولی مخاطب دارد. اما معنا و به قول مولوی مغزی که در آن قصه است به نظر من مهم است. یعنی لذتی که می‌برید. شما از شعر مولانا لذت می‌برید؛ چون چیزی دارد که آن را درک می‌کنید. گاه این را به صراحت مولانا می‌گوید و گاه شما از فضای قصه می‌گیرید. من تجربه نوشتن داستان «گردان چهار نفره» را هم دارم و بچه‌ها هم آن فضا را دوست داشتند. واقعیت ماجرا این است که نوجوان، قهرمانان را دوست دارد و با آنها ارتباط می‌گیرد. من هم سعی کردم قهرمانانی که برای اولین بار جنگیدند به شکل صریح‌ توصیف کنم. البته خیلی به زندگی قهرمانان در قصه‌هایم کار نداشتم و بیشتر سیر تکامل بچه‌های کوچکی که به نوعی قهرمان می‌شوند را برای آنها ترسیم کردم.

چرا در پایان داستان، سرنوشت عبدل که شخصیتی محوری است، مشخص نمی‌شود؟ آیا برمی‌گردد به اینکه شما اسنادی از واقعیت ماجرا نداشتید؟

نه. در پایان قصه تلویحا می‌گویند که اعدامش کردند.

این برای مخاطب نوجوان شما تلخ، خشن و دردناک نیست؟

شاید، ولی او قهرمان ماست. من دوست ندارم درباره او تلخ بگویم، اما این تلخی هم جزیی از وجود اوست.

آقای دهقان! از پاسخ‌های شما می‌فهمم که انگار برای این طور نوشتن در درون خودتان به استدلال‌ها و یقین محکمی رسیده‌اید. شما تا چه زمانی می‌خواهید برای بچه‌ها اینگونه از جنگ بنویسید؟

تا زمانی که بتوانم.

یعنی در آینده هم‌ می‌خواهید در داستان‌هایتان فضای ‌رئالیستی از جنگ داشته باشید؟

بله. فضایی کاملاً رئالیستی و براساس جنگ. البته آنگونه که خودم می‌بینم و می‌پسندم.

اما در فضای ادبیات نوجوان امروز، احمد دهقان با توجه به نگاهی که دارد، الان کاملاً‌ تنهاست. در این فضا نفس کشیدن و خلق یک اثر دیگر برایتان سخت نیست؟

من خیلی این تنهایی را حس نمی‌کنم. ولی همین که مخاطب فراوانی وجود دارد و این مخاطب فراوان این نگاه را می‌پسندد و می‌بیند برای من کافی است.

هیچ وقت فکر کردید در فضایی غیر از جنگ بنویسید؟

بله. ولی تا زمانی که بتوانم کار جنگ می‌نویسم و هیچ ابایی از آن ندارم. من از این شاخه به آن شاخه کمتر پریده‌ام؛ چون من سوژه را انتخاب نمی‌کنم، بلکه سوژه مرا انتخاب می‌کند.

شنیده‌ام که به نقد آثارتان هم حساس هستید. اساساً ‌نقدهایی که روی کارهای شما نوشته می‌شود، تاثیری در سبک و سیاق شما داشته است؟

نخیر. نقد را می‌خوانم و گاهی هم از آن استفاده می‌کنم. در شهرستا‌ن‌ها، گاه کلمات کوچکی در جلسات نقد می‌گویند که برای من تجربه است و کاملاً محترم، اما این نقد را در کشورمان کمتر می‌بینیم. نقدی که نمی‌پسندم نقد کسانی است که به جای نقد، فحاشی می‌کنند و نقادی برای آنها کسب و کار شده است. مغازه‌ای زده‌اند و با فحاشی دارند گذران زندگی می‌کنند.

---------------------------------

گفتگو: حمید نورشمسی