سیاوش امیری، شاعر و محقق مثنوی بلند خود را که به آستان امام عصر (عج) تقدیم کرده در اختیار خبرگزاری مهر قرار داده است. این مثنوی در دو بخش و با دو زاویه روایت تقدیم شما می‌شود که بخش دوم آن از زبان مهدی موعود است.

خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: سیاوش امیری شاعر و محقق به مناسبت فرارسیدن ایام نیمه شعبان و ولادت حضرت مهدی (عج) مثنوی بلندی سروده و آن را در اختیار خبرگزاری مهر قرار داده است. متن کامل این مثنوی در ادامه می‌آید و به پیروان امام عصر تقدیم می‌شود.

بر شاخه ناله بلبلی هست

بر شیشه گریه غُلغُلی هست

 

بشنو تو ترانه‌های بلبل

در سینه دلت فتد به غُلغُل

 

تو طبل شدی و پوست خوردی

صد معرکه چوب دوست خوردی

 

تو مطلع هر سپیده گشتی

تو برق نگاه دیده گشتی

 

تو نغمه بُدی که گشتی آواز

در خلوت بیهُشان زدی ساز


گوید به من آن‌که در من آمیخت

آن‌کس که خود مرا بهم ریخت

 

برخیز که خیز تو خدایی است

هنگامه خوب آشنایی ست

 

برخیز که خیز تو بلند است

برخیز نه وقت چون و چند است

 

برخیز که امت مسلمان

هرجای جهان ز غصه نالان

 

برخیز که شیعه بی‌پناهست

سرگشته و روزشان سیاهست

 

برخیز که روزگار انسان

با نور دلت شود فروزان

 

برخیز امام و داوری تو

دردانه دور آخری تو                                                    

 

برخیز که شبه مصطفایی

برخیز که جان مرتضایی

....................

برخاسته‌ام بهار در دست

رقصان و تلو تلوخوران، مست


مِی می‌چکد از سر زبانم

صد خمره گشاده در دهانم


گر باز شود دهانم ای دوست

صد فتنه کند زبانم ای دوست


بر مستی ما ببخش هر چیز

نشنیده کسی ز مست پرهیز


در سینه من هزار آه است

در چشم دلم دوصد نگاه است


کور است که بی‌نگاه باشد

کج رفته کمین چاه باشد


ای نسل ترانه‌های پاییز

با عطر محمدی در آمیز


گل نقش رخ فرامُشان نیست

عرفان گل باغ خامُشان نیست


گل نقش رُخ پَری چهر ست

گل آینه زلال مِهر ست


گل خاتم سبزه را نگین است             

گل مخمل دامن زمین است


عرفان گل باغ آشنایی‌ست

منظومه روشن رهایی‌ست


عرفان شط آب در کویرست

دارایی و گنج هر فقیرست


عرفان پل راه رهسپاران

رهتوشه بی‌گزند ایمان


بشتاب به سوی باغ عرفان

برگیر به رَه چراغ عرفان


باز آمده‌ام به آیش باغ

تدبیر من است، زایش باغ


دیریست نخورده شخم این باغ

دیریست ندیده تخم این باغ


این باغ به خون نیازمندست

غوغا به جنون نیازمندست


بازآمده‌ام که تک سوارم

من خنده باغ در بهارم


بازآمده‌ام به یاری ایل

پایان بگرفته خواری ایل


گر از رُخ من نقاب افتد

آتش به دل کباب افتد


من کودکی بهارم‌ ای دوست

من غایت انتظارم‌ ای دوست


چون نوح شدم رفیق توفان

من بت شکنم خلیل پیمان


من آینه جمال یارم

من یوسف آخرین قرارم


من شاخه ریشه قدیمم

من جلوه موسی کلیمم


جا پای من است چاه زمزم

مفتون من است پور مریم


من چشمه آب جاودانم

چون خضر شده نگاهبانم


من وَعده کل سرورانم

پابوس همه پیمبرانم


میراث من است شب ستیزی

بر بام سحر ستاره‌ریزی


من آینه‌دار آفتابم

روشنگر چار و یک کتابم


من راوی داستان عشقم

من خادم آستان عشقم


صد دشت شقایق‌ است با من

صدها گل عاشق‌ است با من


آیینه سبز باغ با من

هفت پایه و هفت چراغ با من


من آمده‌ام که ساعتم من

آغازگر قیامتم من


من آمده‌ام که رهنمایم

من صاحب امر و کدخدایم


من آمده‌ام هَلا جوانان!

همنسل شماست پیر دوران


من آمده‌ام به مِی فروشی

در کهنه مِی‌ام نوین خروشی


من جام ز دست یار دارم

من باده خوشگوار دارم


صد گونه شراب ناب دارم

پیمانه ضدخواب دارم


من آمده‌ام نیازمندان‌!

ای خیل بزرگ تیره بختان


من آمده‌ام که سیر گردید

بی‌ لمس نیاز پیر گردید


من آمده‌ام شکسته دل‌ها

غلتیده درون آب و گِل‌ها


تاوان دل شکسته تان چند؟

یک برق نگاه خسته‌تان چند؟


من آمده‌ام، دردمندان

من آمده‌ام، پا به بندان


از درد کسی ننالد آری

هرکس برهد ز رنج و خواری


من آمده‌ام که دُخت زیبا

آسوده دل از گزند، تنها


با یک سبد از جواهر ناب

و زنبیلی از طلای نایاب


هرجا که رود نبیند آزار

در کشور و شهر و کوی و بازار


من آمده‌ام که شیر و آهو

یک گلّه نه آنکه هر که یک‌سو


من آمده‌ام که گرگ با میش

یکجا نه غریبه بلکه چون خویش


آرام و قرار بر گزینند

آسوده کنار هم نشینند


من آمده‌ام به چهر احمد (ص)

فرزند علی‌ام و محمد (ص)


هر کس که محمد (ص) و علی (ع) را

هر کس که امام اولی را


باور بنموده بی‌کم و کاست

بی‌باور من چه کرده درخواست


ای شیرزنان و شیرمردان

ای نور دو دیده‌ام، جوانان


در دست شماست تیغ یزدان

در قلب شماست نور ایمان


خیزید و به یاری‌ام بیایید

امید من و خدا شمایید!