خبرگزاری مهر- گروه دین و اندیشه: فلسفهٔ قاره‌ای در ابتدا برای توصیف برخی برنامه‌های دانشگاهی در دههٔ ۷۰ توسط فیلسوفان انگلیسی زبان استفاده شد و سپس به مجموعهٔ فلسفه‌های فرانسوی و آلمانی نظیر پدیدار شناسی، اگزیستانسیالیسم، ساختارگرایی و پساساختار گرایی اطلاق گردید.

فلسفه هایی که در اکثر نقاط اروپا چون فرانسه و آلمان ظهور کرده است و شامل شاخه هایی همانند پدیدار شناسی، اگزیستانسیالیسم، هرمنوتیک و همه جریان هایی که با پیشوند نو شروع می شود، مثل نوکانتی اندیشی، نوهگلی اندیشی و... می شود، فلسفه قاره ای یا کانتیننتال نامیده می شوند.

فیلسوفان قاره ای، اغلب دغدغه ارائه دلیل ندارند؛ در آثار کسانی مثل هایدگر و دریدا، نمی بینید که در جایی، دلیل ارائه کرده باشند. البته باید توجه داشت که عدم ارائه دلیل از سوی کسی، دلیل بر نادرستی مدعای او نیست؛ چه بسا نظریه ای مشتمل بر بصیرت پرمایه ای باشد، ولی در عین حال، فاقد دلیل باشد.

بیانات فیلسوفان قاره ای عموما صعب و دشواریاب است. نمونه اعلای این امر را در هگل می توان مشاهده کرد. برتراند راسل، در تاریخ فلسفه خود، هگل را دشواراندیش ترین متفکر جهان معرفی کرده است.

تمایز اساسی فیلسوفان قاره ای از دیگران، در موضوعات و مسائلی است که در آثار فلسفی خود مطرح می کنند. جذابیت عمده فلسفه های قاره ای به طرح موضوعات و مسائلی از قبیل اضطراب، دلهره، معنای زندگی، پوچی، امید، ایمان، عشق، مرگ، جنگ، ساحت های وجودی انسان، معناداری کل جهان و... است. هر چند صعوبت بیان و شکل و قالب سخنان این گروه از فیلسوفان، دل آزار است، ولی موضوعات و مسائل مورد بحث آنان، گویی از عمق وجود آدمی مایه می گیرد. از این روست که گروهی از متفکران به این سو گرایش پیدا کرده اند که موضوعات و مباحثی از این دست را با شیوه های تحلیلی مورد بررسی قرار دهند.

فیلسوفان قاره‌ای به طور عام علم گرایی را رد می‌کنند، دیدگاهی که معتقد است علوم طبیعی یگانه راه و دقیق ترین شیوهٔ فهم پدیده هاست. بر خلاف فیلسوفان تحلیلی، که بسیاری از آنها کار خود را در ادامهٔ علوم طبیعی و یا زیر مجموعه‌ای فرعی از آن می دانند. فیلسوفان قاره‌ای عنوان می‌کنند که علم به طور کلی وابسته به شکلی فرعی از تجربهٔ پیشانظریه‌ای است (تفسیری از شرایط امکان پذیری تجربهٔ کانتی و یا مباحثی از پدیدار شناسی) و اینکه روش‌های علمی برای درک هوشمندانهٔ شرایط، ناکافی هستند.

فلسفهٔ قاره‌ای به طور معمولی شرایط امکان یافتن تجربه را قابل تغییر می داند: شرایطی که دست کم به صورت نسبی توسط فاکتورهایی مانند مفاد مختلف، زمان و فضا، زبان، فرهنگ و یا تاریخ معین می‌شوند. بنابراین فیلسوفان قاره‌ای به سوی تاریخ گرایی متمایلند. در حالیکه فیلسوفان تحلیلی مایل به برخورد کردن با مسائل فلسفی به صورت مجزا هستند، و این موضوعات را قابل ارزیابی، جدای از ریشه‌های تاریخی اش می دانند (بسیاری از دانشمندان هم تاریخ علم را برای تحقیقات علمی غیر ضروری می دانند). فیلسوفان قاره‌ای عموماً بر این نظرند که " مسائل فلسفی را نمی‌توان به دو قسمت متنی (تئوری) و شرایط مفهومی ظهور تاریخی اش شقه کرد".

فیلسوفان قاره‌ای به طور عمومی معتقند که آگاهی انسان می‌تواند این شرایط امکان پذیری تجربه را تغییر دهد: "اگر تجربهٔ بشری صرفاً یک موجودیت یافتن تصادفی است، با این وجود این امکان پذیری می‌تواند به راه‌های گوناگون و متفاوتی باز آفرینی شود. "

بنابراین فیلسوفان قاره‌ای به یگانگی نظریه و عمل معتقدند، و مایلند که تحقیقات فلسفی خود را وابسته به شرایط فردی، اخلاقی، تغییرات سیاسی و... کنند. این گرایش در سنت مارکسیستی به وضوح دیده می‌شود (" فیلسوفان فقط جهان را به شکل‌های گوناگون تفسیر کرده‌اند، در حالی که مهم تغییر دادن آن است ") و جدای این سنت هم این نگرش، به عنوان مرکزیتی در اگزیستانسیالیسم و پساساختارگرایی وجود دارد.