یکی از شاگردان حاج‌آقا مجتبی تهرانی در مراسم رونمایی از کتاب «حاج آقا مجتبی» گفت: وقتی برای خاطره‌گویی به حاج‌آقا اصرار می‌کردم، چون شرطشان انتشار بعد از وفات بود، به شوخی گفت: این‌‌طور آرزو خواهی کرد من زودتر بمیرم تا این‌ مطالب را منتشر کنی.

به گزارش خبرنگار مهر، مراسم رونمایی از كتاب «حاج آقا مجتبی» (گذری بر زندگی آيت‌الله‌العظمی حاج آقا مجتبی تهرانی) عصر دیروز دوشنبه 17 تیر با حضور محسن اسماعیلی، علی‌اکبر اشعری، حجت‌الاسلام محمدرضا زائری و حجت‌الاسلام مصطفی شاه‌محمدپور، مدیر موسسه انتشارات مصابیح‌الهدی در فروشگاه شهر کتاب مرکزی برگزار شد.

محسن اسماعیلی به عنوان اولین سخنران این برنامه گفت: چون برنامه با تاخیر زیادی آغاز شده، من متنی را که برای این برنامه آماده کرده بودم، قرائت می‌کنم و نکات مورد نظرم را به ترتیب می‌خوانم. اول این‌که بازگویی و بازخوانی خاطرات افرادی که می‌توانند الگو باشند، بر ما لازم است. حتی برای افرادی که متعلق به عرصه استقلال هستند، خواندن این خاطرات می‌تواند نمونه عملی بسیار خوبی باشد و خواندن نمونه‌های عملی و کاربردی، بسیار بهتر از نشستن و استدلال کردن است. یکی از راه‌های قرآن برای هدایت هم، بازگویی قصص انبیا و پیامبران است.

وی افزود: نکته دوم این که ثبت خاطرات، 2 شیوه دارد. نخست این‌که خود الگوها، خودشان داستان زندگی‌شان را روایت کنند. این شیوه چون به واقعیت نزدیک‌تر است، بهتر است. در این شیوه واسطه‌ای در کار نیست و مخاطب از سرچشمه اصلی سیراب خواهد شد. مشکل این است که اینان کمتر به چنین کاری رضایت می‌دهند. البته اگر هم غیر از این باشد، اسوه و الگو نیستند. چون اولیا مهر کرده و دهان خود را دوخته‌اند. شیوه دوم هم این است که حواریون، اصحاب و افرادی که از روی حسن اتفاق، مواجهه‌ای داشته‌اند، شمّه‌ای از خاطراتشان را بازگو کنند. در این‌جا دیگر از محذورات قبلی خبری نیست.

این حقوقدان شورای نگهبان ادامه داد: اما در این طریقه خطرهایی وجود دارد. ممکن است محقق در وادی دلدادگی بغلتد و غلوّ کند. احتمال هست که جز خوبی لیلی نبیند و در دام تملق بیافتد. از طرف دیگر خواننده هم می‌تواند نگران ادا شدن حق مطلب باشد. اشاره به همین دو خطر متعارف است که امام علی(ع) می‌فرماید: ستودن بیش از استحاق، تملق و ستودن کمتر از استحاق، ناتوانی و حسادت است. من بارها می‌خواستم زندگی استاد را به رشته تحریر در بیاورم. هر بار به بیانی به ایشان گفتم که در این کار چه خیر کثیری نهفته است اما ایشان هر بار عذری می‌آورد و می‌گفت: زندگی من چیزی ندارد و تو هم خطای تطبیق بر مصداق کرده‌ای که می‌خواهی چنین کاری کنی.

اسماعیلی گفت:‌ با این همه من دست‌بردار نبودم و بسیار به ایشان اصرار کردم تا بالاخره روزی قبول کردند. منتهی به شرطی که تا زنده هستند، این مسائل جایی بازگو و منتشر نشود. با خودم فکر می‌کردم که چه امر محالی را ممکن کرده‌ام و به نسل‌های بعدی چه خدمتی کرده‌ام. اما ایشان در دیدار بعدی از بیان خاطرات خود‌داری کرد. به شوخی به ایشان گفتم استاد باز استخاره کردید؟ ایشان هم به شوخی جواب داد، هر چه فکر کردم، دیدم این‌گونه شما آرزو می‌کنی من هرچه زودتر بمیرم تا این خاطرات را چاپ کنی. بعد از این حرف استاد من دیگر نمی‌دانستم چه‌طور اصرار کنم.

وی در ادامه گفت: نکته سوم سخنانم این است که به این ترتیبی که تعریف کردم، برای همیشه از آن گروه خاطرات که نوع اول ثبت خاطرات را شامل می‌شود، محروم ماندیم. بارها از دو لب استاد شنیدم که وقتی دست روی سینه می‌گذاشت، می‌گفت چیزهایی این‌جاست که باید با من به خاک برود. وقتی ایشان این حرف را می‌زد، من علی(ع) را می‌دیدم که به کمیل می‌گفت بدان این‌جا‌ (و به سینه‌اش اشاره می‌کرد) علم زیاد نهفته است.

شاگرد حاج‌آقا مجتبی تهرانی گفت: نکته چهارم این است که به رغم محرومیت از خاطرات استاد، دو نقطه از نور امید در جان من و مشتاقان سوسو می‌زند. یکی خاطراتی است که ایشان به هر مناسبتی، خواسته یا ناخواسته، به زبان می‌آورد. او خود می‌دانست که من شکارچی هستم. تا به خود می‌آمد و از حال و هوای خاطره‌گویی بیرون می‌آمد، ملتمسانه به من می‌گفت تو را به خدا این‌ها را جایی نقل نکن! برخی مواقع هم به طور آشکار امر می‌کرد که این مساله را رها کن و برو!

اسماعیلی در پایان گفت: نقطه دیگر امید، خاطراتی است که دیگران از استاد به یاد دارند. کتاب «حاج آقا مجتبی» از این قسم است. گوشه‌هایی از حرف و خاطرات دیگران درباره ایشان. البته کتاب با شتاب فراوان گردآوری شد تا به اربعین استاد برسد. به همین دلیل هم در تدوین آن از خاطرات افرادی استفاده شد که در دسترس بودند و به راحتی می‌شد با آن‌ها گفتگو کرد.