به گزارش خبرنگار مهر، استاد مهدي آذريزدي نويسنده اي توانا بود و گرچه تمام حسرت كودكي و نوجوانيش، رفتن به مدرسه و درس خواندن بود، اما با همان خرده سوادي كه از پدر و مادربزرگش آموخته بود، شگفتي ساز شد.
داستانهايي مي نوشت كه از سادگي باب دل كودكان و نوجوانان بود و همين ويژگي او را به خاطر نوشتن كتاب "قصه هاي خوب براي بچه هاي خوب" به دريافت جايزه يونسكو نائل كرد.
استاد مهدي آذريزدي، سرگذشت غم انگيزي داشت و تمام عمر خود را در تنهايي و بدون همسر و فرزند سپري كرد.
وقتي در مصاحبه هاي مختلف از خانواده اش سخن مي گفت، همواره از مادربزرگي مهربان و ساده زيست و پدري با روحي بزرگ اما منزوي از مردم حرف مي زد.
آذريزدي سالهاي نوجواني را به بنايي و كشاورزي گذرانده بود اما اين كارهاي سخت هرگز انگيزه او را براي خواندن و نوشتن نگرفت و پس از آنكه به تهران آمد، گرچه روزهاي بسيار سختي را سپري كرد اما به تدريج و با زحمات بسيار به علايق خود نزديك و نزديكتر شد.
او 87 سال زيست و حاصل اين زيستن، نگارش حداقل 18 كتاب و صدها و هزاران برگه نوشته منتشر نشده بود.
"قصه های خوب برای بچه های خوب"، "شعر قند و عسل"، "قصه های تازه از كتابهای كهن"، "قصههای پیامبران"، "مثنوی بچه خوب" و "خودآموزی عكاسی"، "تصحيح مثنوي" و ... از جمله كتابهای مهدی آذریزدی بود كه برخی از این آثار به زبانهای عربی، انگلیسی و فرانسه نیز ترجمه شده است.
او مورد احترام مقام معظم رهبري نيز بود و ايشان در سفري كه به يزد داشتند، با مهدي آذريزدي ملاقات داشتند و فرمودند كه فرزندان ايشان كتب مهدي آذريزدي را مطالعه كردهاند.
افتادگي و تواضع آذريزدي در كنار انزوا طلبي و تنهايي او، اين نويسنده توانا را در گمنامي فرو برد و كمتر كسي چهره آذريزدي را مي شناخت.
او همواره از جمعهايي كه به تعريف و تمجيد از او مي پرداختند گريزان بود و تنها به دنبال احترام واقعي بود.
بارها گله كرده بود كه براي شركت در همايشي يا كنگره اي، او را از راه دور و با هر زور و زحمتي كه بود مي كشاندند، اما پس از پايان همايش، حتي كسي توجه نمي كرد كه اين پيرمرد فرتوت، وسيله اي براي بازگشت دارد يا نه.
او درد كشيده بود و دردهايش را به راحتي مطرح مي كرد حتي اگر ديگران زبان او را تلخ مي انگاشتند.
با چهره اي كه كمتر لبخند در آن ديده مي شد و ابروهايي كه اغلب گره شده بود، دلي مهربان و زلال داشت و همواره از كوتاهي كه در حق خود كرده بود، پريشان بود.
با همه تنهاييهايش، دوستاني داشت كه از دل كندن از آنها در روزگار تنگدستي بسيار دشوار بود.
كتابهايش را مونس و همدم خود مي خواند و از اينكه ناچار بود هر از چندگاهي براي امرار معاش، تعدادي از آنها را بفروشد، دلخور بود.
از كتابهايش تختي در اتاق كم نور و نمور براي خود درست كرده بود و هر بار كه يكي از آنها را براي خواندن بر مي داشت، شوقي در چشمانش براي مطالعه بقيه كتب داشت.
شوق آذريزدي به خواندن و نوشتن وصف ناشدني بود و همه عمر در حسرت كتابهايي بود كه نتوانسته بود آنها خريداري كند.
از بچه ها دور بود و هرگز فرزندي نداشت اما به قدري لطيف قصه مي گفت كه همه بچه ها را جذب خود مي كرد.
استاد آذر كه خيلي ها از او به عنوان پدر ادبيات كودك و نوجوان ياد مي كنند، جايش حسابي در ادبيات كودك و نوجوان خالي است، ادبياتي كه كمتر كسي به نوشتن در آن روي ميآورد و اغلب به ترجمه كتب خارجي پرداخته مي شود.
و اين همان چيزي بود كه استاد آذر دغدغه اش را داشت و معتقد بود تا زماني كه گنجي همچون داستانهاي مولانا، سعدي، عبيد زاكاني، كليه و دمنه وجود دارد، ترجمه كتب خارجي كاري عبث و به دور از فرهنگ ايراني است.
استاد آذر كه در سال 1301 در يزد به دنيا آمده بود، در 18 تيرماه سال 1388 در بيمارستان آتيه تهران درگذشت.
يادش گرامي و جايش هميشه خالي.