به گزارش خبرگزاری مهر، یک نظريه وجود دارد که قائل به "غیر معرفتی" یا "ناشناختاري" بودن اخلاق است كه بر اساس آن عقايد اخلاقي نمي توانند تصديق شوند و نمي توانند موضوع معرفت قرار گيرند. اساس این نظریه بر یک نظام فلسفی بنا نهاده شده که در آن احساسات، تمايلات و تصورات بي حد و حصر نامحدود و متنوع انسانها تعيين كننده ارزشهاي اخلاقي فرد و اجتماع است.
اصالت احساسات و عواطف در الزامات اخلاقي مانع شناخت ارزشهاي اخلاقي مي شود و فضايل حقيقي اخلاق در محاق فراموشي فرو مي روند. لذا منازعه اكثر فيلسوفان اخلاق قرن بيستم صرف اشكال مختلف گزاره هاي اخلاقي به عنوان واقعيت هاي غير قابل شناخت شده است و ادعاهاي مبنايي اخلاق به عنوان موضوعات معرفت، غير قابل شناخت قلمداد مي شوند.
آغازگر اين موج ناشناختاري و احساس گرايي، دیوید هيوم (1776-1711 David Humeم) بود، زيرا وي عقل و فطرت را به كنار نهاد و به خيال و احساسات بسنده كرد و لذا نتيجه اي جز ناشناختاري و احساس گرايي از آن مقدمات حاصل نمي شود.
اما واقعیت این است که انسان بر فطرتي متولد شده كه فطرت الهي است و تبديلي درآن نخواهد بود. فطرت خدايي همان فطرت توحيدي است و آنكه از فطرت توحيدي خود صرف نظر كند دچار كثرت احساسات، تمايلات و تخيلات مي شود. در اين صورت هيچ ابزاری براي بالا رفتن انسان به بلنداي معرفت، آگاهي و علم باقي نمي ماند زيرا بريدن از فطرت توحيدي باعث مي شود تا درهاي حكمت و علم و معرفت براي انسان بسته شود.
ناشناختاري معاصر متاثر از اين سخن هيوم است كه تجربه تنها مي تواند به ما بياموزد كه اشيا چنين هستند نه آنكه بالضروره بايد چنين باشند و به اين ترتيب ترديد در حقانيت يا بطلان عقايد اخلاقي را براي ناشناخت گرايان معاصر به ارث مي گذارد. اما بر اساس بينش توحيدي اسلام، تجربيات انسان منحصر به تجربيات حسي و مادي نمي شود تا بتوان از "هست ها"ي طبيعي "بايدها" را نتيجه گرفت بلكه انسان موجودي مسبوق به عالم "ذر" مي باشد كه از او سوال شده "الست بربكم" و او پاسخ مثبت داده و اين نيز از تجربيات فطري انسان است هر چند تجربه حسي نيست و از همين جاست كه آدمي همواره به دنبال حقيقت، كمال و خير محض مي گردد.
بر اساس بینش توحیدی، انسان گفتگوي اوليه ای با صاحب اسماء حسنا داشته و هنگامي كه در قوس نزولي از انا لله به پايين ترين درجه هستي"حيات جسماني، مادي و خاكي" تنزل يافت از آنجا كه اين حيات مسبوق به حضور در محضر رب الارباب و عالم غيب و شهادت است بنابراين در بازگشت صعودي به سوي او تا "انا اليه راجعون" با چنگ زدن به عروه الوثقي هدايت الهي مي تواند به معرفت حقايق دست يابد و قدرت تشخصي و تميز حق و باطل را پيدا كند.
اگر گستره حيات انسان منحصر به زندگي در تبعيدگاه زمين باشد و بدون اتصال قبلي به روح خدا و سير بعدي تا عند مليك مقتدر لحاظ گردد شايد بتوان معرفت حقايق اخلاقي را مورد شك و ترديد قرار داد و انسان را محكوم به جهل و ظلمت نمود، اما اگر گستره حيات آدمي از ازليت خداوند تا ابديت خداوند توسعه يابد ديگر انسان موجودي تنها سرگردان و به خود واگذاشته تلقي نمي شود. بلكه با تقرب صفاتي به خداوند و پيروي از انسان كامل كه مظهر اسماء الهي و جامع جميع صفات او بر روي زمين است مي تواند به درگاه عالم غيب و شهادت بار يابد و به اذن الله، داناي همه حقايق و فضايل اخلاقي گردد.
انسان در پيروي از هدايت الهي مي تواند به درجه قرب نوافل نايل شود كه چشمش چشم خدا و گوشش گوش خدا شود كه در اين صورت به اذن لله به حقايقي خَلقي و خُلقي بصير و سميع مي گردد. كه اين مرتبه مرتبه حب است كه انسان وامانده در تبعيدگاه زمين و اسير تكثرات حسي و عاطفي مي تواند عواطف را مجراي دريافت نداي محبت الهي"وحي" و مجراي سير به سوي قرب الهي قرار دهد.