به گزارش خبرگزاری مهر، ایمانوئل كانت (1724- 1804 م) اراده خير را به عنوان فضيلت اخلاقي مطرح كرده، اما اراده خير او به قاعده اخلاقي فردگرايانه وي باز مي گردد در حالي كه اراده خير مسلمان به مشيت الهي منتسب مي باشد و او خود را دست خدا بر روي زمين و جانشين پروردگار رحيم و رحمان و مريد به اراده الهي مي داند.
در اسلام انسان به دنبال قرب وجودي به ساحت حقيقي و كامل يعني خداوند است كه از طريق عمل صحيح و اخلاقي حاصل مي شود، يعني هم فضيلت و هم عمل اخلاقي هر دو اموري عيني هستند و به اين ترتيب كاملا ارتباط ميان نيت و مطلوب نيت، ارتباطي عيني و واقعي است نه ذهني و اعتباري، كه اين مصداق"انا لله و انا اليه راجعون" است، يعني عمل اخلاقي با تصور غايت فعل كه همان تقرب به كمال مطلق الهي و متصف شدن به صفات الهي و اسما حسنا است آغاز مي شود و با تمسك به كلام الهي"ظهور اراده الهي"در قالب وحي و شريعت، عملي مي گردد.
به اين صورت نه تنها رابطه فضيلت و اراده خير با عمل اخلاقي، رابطه واقعي است و تناقضي در كار نيست بلكه اين نظريه اخلاقي كه از وحدت الهي آغاز شده و به وحدت الهي ختم مي گردد هيچ تشتت فرد گرايانه اي به بار نمي آورد، احساسات و تمايلات فردي را نيز در جهت وصول به آن وحدت متحد مي گرداند. چنانكه خداوند در آیه 103 سوره آل عمران مي فرمايد؛"و اعتصموا بحبل الله جميعا و لا تفرّقوا".
اسلام، فضيلت را در انجام عمل خدا پسندانه مي داند و تخلق به اخلاق الهي را فضيلت معرفي مي كند و انسان كاملي چون پيامبر را الگوي چنين اخلاقي قرار داده كه به گونه اي وجودشناسانه و نه صرفا در قالب تعاريف، انسان را متخلق به اخلاق الهي نمايد، چنانكه در قرآن كريم آیه 4 سوره قلم خطاب به پيامبر اسلام آمده است؛ و انك لعلي خلق عظيم
به اين ترتيب پيامبر با تمام خصوصيات اخلاقيش فضاي اخلاقي را به عنوان مظهر صفات خداوند به نمايش مي گذارد و نمونه عملي به بشريت ارائه مي نمايد و چنين است كه اراده خير در اسلام به فضيلت اخلاقي و قواعد و اصول اخلاقي باز مي گردد و هيچ گونه شائبه فرد گرايي و خود نگري در آن نيست بلكه انسان، مريد به اراده خيرمي شود تا اراده خير را در روي زمين تحقق بخشد و صفات ملكوتي را در عالم ملك ساري و جاري سازد. زيرا وي جانشين خدا بر روي زمين است و آن زمان كه با خدا پيمان بست به نداي ربوبي پاسخ مثبت داد تا استعداد صفات الهي را كه با نفخه ربوبي خداوند به او دميده شده به فضيلت رساند.و
لذا وي با معرفت به صفات الهي، فضايل اخلاقي را به صورت عيني و واقعي مي شناسد و اين فضايل را در وجود انسان كامل كه مظهر صفات و اسما خداوند است مشاهده مي كند و اگر سخن از اين قاعده اخلاقي است كه آنچه بر خود نمي پسندي بر ديگران مپسند. اين قاعده را معلول آن شناخت و شهود تلقي مي كند زيرا در برابر خداي حي،حكيم،عليم،قدير،بصيرو سميع كه تمام خير و جمال ازآن اوست اراده خير، چيزي جز اراده تقرب به او و صفات او نيست و فاعل اخلاقي در حالي كه مي كوشد با تاسي به انسان كامل، هرچه بيشتر خود را به صفات الهي نزديك سازد خودخواهي از وجودش رخت بر مي بندد،تنها خدا و رضاي او را مي طلبد و در اين حال است كه وجودش به عنوان يك وابستگي محض به كمال مطلق به تمام آثار وجودي خداوند عشق مي ورزد و خود را به منزله ناچيزترين عضو از مخلوقات الهي تلقي مي كند وبنابراين هيچ گونه برتري براي خود نسبت به ديگر انسانها قائل نيست، آنچه بر خود نمي پسندد بر ديگران نيز نمي پسندد.
بنابراین اگر و فاي به عهد مي كند نه به اين دليل كه ديگري نيزبه عهدش در مقابل وي و فا كند، زيرا همين امر نيز شائبه اي از خودخواهي دارد بلكه و فاي عهد وي به دليل آن امانتي است كه خداوند با خليفه كردن و ي بر روي زمين دوش وي نهاد و او را متصف به صفات خود پسنديد و از صفات خداوند و فاي به عهد است كه در اخلاق پيامبر و جانشينان معصومش به عنوان اسوه حسنه به بهترين وجه نمايش داده شده هر چند طبيعتا و فاي به عهد،به تامين حقوق فردي و اجتماعي وي نيز مي انجامد اما با انگيزه تقرب به خدا و تبعيت از اخلاق اولياءالهي و احكام شرعي،عمل خود را از هرگونه خودخواهي مي پيرايد و به آن ارزش اخلاقي مي دهد هر چند اين گونه اعمال اخلاقي بهشت و نعماتش را نيز به دنبال خواهد داشت اما در اسلام عبادت و عمل اخلاقي كساني كه دنبال پاداش اخروي هستند عبادت تجار است و فاقد ارزش عبادت و عمل اخلاقي احرار مي باشد زيرا ايشان حبا لله عمل اخلاقي انجام مي دهند و تنها در اين صورت شائبه اي از خود پسندي در كار نمي ماند و عالي ترين عمل اخلاقي به ظهور مي رسد.
برتراندراسل انسان غايتي كانت را مورد انتقاد قرار مي دهد و معتقد است اگر هر انساني في نفسه غايت باشد نمي توان در اختلافات بين دو فرد حكمي صادر نمود زيرا ميان انسان غايتي آن دو،تزاحم پيش مي آيد.اما با طرح فضيلت اخلاقي در اسلام مي توان گفت در مقابل انگيزه فرد محورانه مبتني بر قاعده اخلاقي كانت، بر اساس خدا محوري و حق محوري اسلامي، در صدور حكم تنها از آنجا كه اعده حق ضايع شده مورد رضايت خداوند است مي باشد و انسان به عنوان مظهر صفت عدل الهي به قضاوت ميان دو نفر مي نشيند و غايت صدور حكم،اعاده حق و احياي عدالت در ميان مخلوقات خداوند است بنابراين تزاحمي پيش نمي آيد.
در نظام اسمائي انسان در توحيد افعالي بايد دست خدا بر روي زمين باشد و اين خلافت الهي فقط مربوط به آدم و انسان كامل نيست.بلكه تمامي انسانها به اندازه سعه وجوديشان جانشين خدا بر روي زمين و مظهر برخي از اسما الهي و تحت تربيتي اسمي از اسما خداوند هستند كه فرمود"هوالذي جعلكم خلائف في الارض". (سوره فاطر،آيه 39)