هر چند که مسئولان بارها از حذف کپرها در جنوب کرمان سخن گفته اند اما با وجود اقدامات صورت گرفته هنوز روستاهای بسیاری در اوج محرومیت در این مناطق هستند و سرپناهی جز برگ درختان یا به اصلاح محلی کپر ندارند در این سفرنامه گوشه هایی از زندگی ساکنان این روستاهای محروم را مرور می کنیم.

به گزارش خبرنگار مهر از قلعه گنج، یکی از پیشکسوتان عرصه خبر در این روزهای گرم ماه رمضان در جنوب کرمان که گاه دمای هوا به بالای 50 درجه هم می رسد و عرصه را بر ساکنان این مناطق تنگ کرده است تصمیم گرفته است که در قالب یک اکیپ خبری که با همت چند نفر از دلسوزان خبر جنوب کرمان راه انداخته اند به محروم ترین روستاهای جنوب کرمان سفر کند وی در این سفر به مکانهایی می رود که از کمترین امکانات لازم برای زندگی برخوردارنیستند و در واقع کمتر شهر نشینی به این روستاهای دور افتاده می رود، که طی چند گزارش به بخشهایی از این سفر نامه می پردازیم. احمد یوسف زاده عنوان این سفرنامه را قلعه گنج یا قلعه رنج گذاشته است.

آغاز سفری به روستاهای محروم؛ این بار روستای "جهل در"

هجدهم رمضان به همراه چند نفر از دوستان تصمیم گرفتیم سفری به سمت دلهای خسته کنیم. به قلعه گنج یا به قولی  قلعه رنج،  برای اینکه بدانیم برادران و خواهران ما در نقطه های کور این شهرستان پهناور که تا مرکز استان کرمان 450 کیلومتر فاصله دارد چگونه زندگی می کنند.

قلعه گنج سرزمین پهناوری است که علیرغم  تلاش همه دولت های دهگانه انقلاب، هنوز می تواند نقطه ضعف تلقی شود. قصد مقایسه ندارم. غرضِ سیاسی هم، صرفاً قصد جمع کردن ثواب هم ندارم حتی اگر شب نوزدهم ماه مبارک باشد. قصدم باز کردن ولو یک گره است از زندگی یک هموطن روزه دار درمیان سنگستان های تفتیده قلعه گنج توی همین مردادِ خرماپزان.

نمایی از روستای جهل در

ساعت 8 صبح راه می افتیم. راهنمای بومی سفر می گوید کجا برویم. می گویم جایی که صدای مردمش کمتر به گوش می رسد، می گوید مسافت راه برایتان مهم نیست؟ می گوییم هرگز! و درست وقتی نیم ساعت بعد در کوره راهی پر از قلوه سنگ های سوزان و برنده که هر لحظه احتمال دارد شکم لاستیک ماشین را پاره کند در حرکت هستیم و راننده خبر می دهد که آچار چرخ همراهش نیست و تازه یک ساعت دیگر باید  در این سنگلاخ به سمت کوهستان مارز پیش برویم، اندکی از آن قاطعانه هرگز گفتنمان پشیمان می شویم ، اما حالا دیگر دیر شده و باید تا آخر راه پیش برویم.

70کیلومتر دور از قلعه گنج به روستای "جُهل در" می رسیم. روستای کوچکی پای کوهستان مارز که روزگاری از دره عمیق مجاورش چشمه های آب زلال روان بوده، اما حالا خشکسالی طراوت آن روزها را از ذهن اهالی آن پاک کرده است.

در کلبه حصیری ابراهیم که عینک دودی زده و دکترهای زاهدان بعد از عمل چشم برایش تجویز کرده اند ، فرود می آییم. ابراهیم حصیرهای اطراف کپر را بالا می زند و باد گرم هوای کپر را عوض می کند.

15 گوسفند و یک خانه کپری مجموع زندگی یک روستایی

گپ و گفت مان با ابراهیم ساعتی طول می کشد. می گوید جد اندر جد اینجا زندگی کرده ایم نمی توانیم به جلگه و آبادی کوچ کنیم چون همه جای دنیا خشک است و هنوز این اطراف نم آبی و مختصر علفی برای گوسفندانمان گیر می آید. طوری حرف می زد که گفتم لابد دست کم 500 راس گوسفند ید دارد ولی او فقط ده پانزده تا بیشتر ندارد. نمی تواند بپذیرد که برای 15 گوسفند آدم بچه هایش را اسیر این برهوت نمی کند.

می گوید 25 دانش آموز داریم که فقط 12 نفرشان به جلگه می روند و در خانه اقوام درس می خوانند بقیه بچه ها بی سوادند چون مدرسه نداریم. عذرا یکی از بچه هاست که در مدرسه ای در اردوگاه آورتین در کلاس پنجم درس می خواند. دخترک با زبان روزه با دبّه ی سنگین آب روی سرش، از میان سنگ های داغ می آید، آب را زمین می گذارد و در درگاه کپر می نشیند.

دخترکان روزه دار که سحری نان و دوغ خورده اند و افطار کنسور لوبیا چیتی قراره بخورند

باد گرم از داربست کپر داخل می آید و تشنگی با خود می آورد. لبهای عذرا خشک خشک است. مادرش می گوید دخترها ساعت 3 صبح بیدار شده اند برای سحری. می پرسم چه خورده اند صبح؟، شرم دارد از گفتن اما می گوید عذرا تکه نانی با کمی دوغ خورده. همین و بس! سخت است ولی می پرسم برای افطار عذرا چه تدارک می بینی؟ می گوید دلمه! کاش حقیقت داشت و افطاری بچه ها دلمه بود، ولی ندارد، روستاییان به هر نوع کنسرو دلمه می گویند. همسفر قلعه گنجی حالی ام می کند که منظورش کنسرو لوبیا است و برای اینکه  یک قوطی لوبیا شکم خانواده ای را سیر کند چند کاسه آب جوش  بهش اضافه می کنند.

دخترکی که بالاترین مقام دولتی را بخشدار روستایش می داند

دخترکی دیگر داخل می شود و نامه ای به یکی از همسفران می دهد و می نشیند کنار عذرا. او دردش را به بالاترین مقامی که در این مملکت می شناسد نوشته ، به بخشدار چاه دادخدا. تقاضای زیادی ندارد . نوشته: « ریاست محترم بخشداری چاه دادخدا سلام علیکم. ضمن عرض سلام و خسته نباشید به استحضار عالی می رسانم که روستای جهل در دارای 15 عدد دانش آموز است از جنابعالی خواهشمندم که معلم برای ما بفرست و این بچه های بی سواد را سواد دار کنید. اجر شما به سید الشهدا.»

عذرا ۱۰ ساله با لب های خشک از روزه داری، نمازش را در مسجد کپری می خواند

اگر پول برای کرایه نداشته باشیم گوسفند می دهیم

ابراهیم می گوید که برای گرفتن یارانه اش 20 هزار تومان کرایه رفت و برگشت تا قلعه گنج می دهد، اگر موقع برگشتن کپسول گازی هم داشته باشیم 4 هزار تومان و برای یک کیسه آرد 8 هزار تومان باید به راننده بدهیم.  

می گوید اگر کسی به بیماری سختی مبتلا بشود یا مثلا بچه ای را مار یا عقرب بزند باید چند کیلومتربرویم پایینتر جایی که موبایل آنتن می دهد زنگ بزنیم تا ماشینی در بست کنیم به 200 هزار تومان تا قلعه گنج، می پرسم اگر پول نداشتید چه؟ حق بجانب می گوید: پول که نداریم ، گوسفندی می دهیم به راننده به جای پول.

دختر بچه ای که روزه داران شهری را خجالت زده می کند

وقت اذان ظهر که شد ابراهیم بلند شد رفت به سمت حسینیه یا مسجد روستا که کپری بود متفاوت از سایر کپرها، وسطش پرده ای سیاه کشیده اند که محل نماز زنان و مردان را مجزا می کند.

قبل از بازگشت، برای نماز به حسینیه رفتیم . عذرا و دخترکان روزه دار هم آمدند برای نماز. نماز عذرای روزه دار و چرخش تسبیح میان انگشتان ظریفش آدم را از هر چه نماز که خوانده و روزه که گرفته خجالت زده می کند. بچه ها خودمانی تر که شدند شعر « من بچه شیعه هستم »را سه نفره برایم خواندند.
...........................................
گزارش و عکس: احمد یوسف زاده