به گزارش خبرنگار مهر، دکتر نواب مقربی، دکترای کلام ـ فلسفه دین و مسائل جدید کلامی از دانشگاه آزاد اسلامی است. علایق وی تنها محدود به فلسفه دین و فلسفه زبان که هر دو زیر شاخه های فلسفه تحلیلی معاصر به شمار می روند نیست و شامل فلسفه علم که آن هم فرزند دیگری از فلسفه تحلیلی است هم می شود. وی به تازگی کتابی را بنام «درآمدی به فلسفه علم: پژوهشی درباب یکصد سال مناقشه بر سر چیستی علم» را زیر چاپ فرستاده است. این کتاب را پیتر گادفری اسمیت از فیلسوفان علم مشهور معاصر و برنده جایزه ویژه لاکاتوش در فلسفه علم در سال 2003 به رشته تحریر در آورده است. ناشر این کتاب پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی است. به مناسبت انتشار این کتاب که یکی از کتابهای بسیار مهم در حوزه فلسفه علم در ایران است مصاحبه ای با وی ترتیب داده ایم که در زیر میخوانید.
*به عنوان نخستین سؤال لطفاً به زبان ساده توضیح دهید که تفاوت میان علم و فلسفه چيست؟
فلسفه يا چيزي که ارسطو آنرا مابعدالطبيعه ميناميد به سه بخش اساسي تقسيم مي شود: 1. هستيشناسي که با اين مسئله سر و کار دارد که چه چيزهاي هستند و چه چيزهايي نيستند. 2. شناختشناسي که با مسئله حدود و ثغور شناخت آدمي سر و کار دارد. آدمي و دستگاه شناختي او چه چيزهايي را مي تواند بشناسد و چه چيزهايي را نمي تواند بشناسد. حد و مرز شناخت ما کجاست، و 3. ارزش شناسي که خود به دو شاخه عمده تقسيم مي شود: يکي اخلاقشناسي که با شناخت دو مفهوم «خوبي» و «بدي» سر و کار دارد. خوبي چيست؟ و بدي چيست؟ و ديگري زيباشناسي که با شناخت «زيبايي» يا حس «زيبايي» پيوند دارد. اینها مباحث سنتی فلسفه یا مابعدالطبیعه هستند هر فیلسوف مشهور از افلاطون به این سو تلاش کرده است به این مسائل پاسخ از چشم انداز خود و در پرتو دستگاه فلسفی خود به آن پاسخ دهد.
ولی علم (science) با مشاهده و تجربه سر و کار دارد و از مباحث فلسفي نيز کمک مي گيرد. این مباحث در فلسفه علم نیز مطرح می شود. برای نمونه، یکی از مسائلی که در فلسفه علم مطرح می شود این است که آیا نظریه های علمی وصف امور واقع اند یا الگوهای موجود در تجربه های ما را توصیف می کنند. یک مسئله دیگر این است که نظریه های ساده تر تبیین درستتری از امور واقع به دست می دهند یا نظریه های پیچیده تر و هم بافته تر که زیبایی و نظم ریاضی بیشتری دارند.
برای نمونه، یکی از دلیلهای برتری دستگاه خورشید مرکزی کوپرنیک (پیش از آنکه این نظریه به محک آزمونهای تجربی و مشاهدتی زده شود) این بود که نظریه کوپرنیک در مقایسه با بطلمیوس دستگاه ساده تری را عرضه می کرد که با اتکا به آن پدیده های فیزیکی را راحت تر، ساده تر و دقیق تر می توانستند توضیح دهند، یعنی در اینجا بحث زیبایی شناسی دست اندر کار بود.
از سوی دیگر، در علم گزاره ها بر دو نوع اند: «گزاره های توصیفی» و «گزاره های دستوری». گزاره های توصیفی با توصیف امور واقع سر و کار دارند. گزاره های دستوری ولی به ما می گویند که در توصیف امور واقع کدام نظریه ها را باید برگزید و کدام نظریه ها را بایستی به کناری نهاد، یعنی در انتخاب نظریه به ما کمک می کنند. گزاره های دستوری همان مسائلی را در فلسفه علم پیش می کشند که گزاره های اخلاقی در فلسفه اخلاق مطرح می کنند. بنابراین، مسائل سنتی فلسفه و مابعدالطبیعه با مسائل فلسفه علم تداخل و هم پوشانی دارند. ولی امروزه، مسائل فلسفه علم از چشم انداز تازه ای نگریسته می شوند. جامعه شناسی علم راه تازه ای را برای بررسی بهتر و جامع تر مسائل فلسفه علم گشوده است که سراسر با مسائل سنتی فلسفی و مابعد الطبیعی تفاوت دارد. به بیان گذرا، جامعه شناسی علم با مسائلی چون سازمان اجتماعی علم، همکاری و همچشمی در علم، نظام پاداش در علم، تقسیم اعتبار علمی و تقدیر علمی، مطالعات علم، تأثیر مسائل سیاسی و اقتصادی در پژوهشهای علمی و کار و بار همیارانه علمی به جای کارهای قهرمانانه فردی، فمینیسم علمی، تأثیر نگاه زنانه به علم و سهم زنان در پیشبرد علم سر و کار دارد.
*سؤال دیگری که د راینجا مطرح می شود این است که علم از کجا آغاز می شود و در کجا به پایان مي رسد؟ چه نوع فعاليت هایی علم شمرده می شوند و چه نوع فعالیت هایی علم شمرده نمی شوند؟
متأسفانه، اين مسأله اي است که نمي توانيم از پيش آنرا حل و فصل کنيم. اختلاف نظرهاي بسياري درباره اينکه آنچه علم شمرده مي شود چيست موجودند و اين اختلاف نظرها با همه موضوعهاي ديگري که در اين باب مورد بحث قرار مي گيرند مربوط هستند.
درباره بعضي از نکته هاي اساسي اتفاق نظر وجود دارد. اغلب علم فيزيک را ناب ترين نمونه علم ميدانند. بي گمان علم فيزيک تاريخي بسيار شگرف و نقشي اساسي در تکامل علم نوين داشته است. با اين همه، زيست شناسيِ مولکولي (molecular biology) علمي است که شايد در طي کم و بيش پنجاه سال گذشته بسيار سريع و شگفت انگيز تکامل پيدا کرده است. اين دو نمونه، هر چند حتی در اينجا نيز کما بيش با اختلاف نظرهايي رو به رو مي شويم، به نظر مي رسد نمونه هاي عمده علم باشند. عده اي چنين گفته اند که فيزيک نظري در مقايسه با گذشته بسيار کمتر «علمي» شده است، برای اینکه فيزيک نظري به تمريني پيچيده و بغرنج براي مدل سازي رياضي مبدل شده است که با جهان واقعي تماس اندکي دارد. زيست شناسي مولکولي به تازگي پيوندهايي با تجارت و صنعت پيدا کرده و اين امر سبب شده است که از ديد عده اي، ديگر، همچون گذشته يک علم نمونه به شمار نيايد. با اين همه، نمونه هايي همچون علم فيزيک و زيست شناسي مولکولي نقطه آغاز متعارفي به ما مي دهند.
علم همان کاري است که فيزيکدانان و زيست شناسان مولکولي هنگام آزمودن فرضيه ها انجام مي دهند. به علاوه، بازي بسکتبال، هر قدر هم بازيکنان آن خوب بازي کنند، کاري علمي نيست. به هر حال، در عرصه ميان اين نمونه هاي بارز علم و غير علم اختلاف نظر حکم فرماست. بعضي از مردم حوزه اي را علمي مي نامند براي آنکه بگويند آن حوزه، روشهاي سخت و دقيقي را به کار مي بندد و از اين رو، نتيجه هايي را به دست مي دهد که بايستي بر آن اعتماد کنيم. نه هميشه، ولي گهگاه، امکان دارد که کسي پژوهشي را علمي بخواند براي آنکه چيزي منفي درباره آن بگويد، مثلاً شايد بخواهد بگويد که آن پژوهش عاري از صفتهاي انساني است. (اصطلاح «علمگروانه» (scientistic) را اغلب هنگامي به کار مي برند که بخواهند تصوير منفي اي را القا کنند.)
تاريخِ اصطلاح «علم» نيز در اينجا داراي اهميت است. کاربرد واژه هاي «علم» و «دانشمند» در معناي امروزيشان کم و بيش در همين اواخر رايج شده است. واژه «علم» از واژه لاتين «ساينتيا» (scientia) مشتق مي شود. در جهان باستان، در سده هاي ميانه و در دوران آغازين جهان نوين، «ساينتيا» به نتيجه هاي منطقي برهانهايي دلالت مي کرد که صدقهايي کلي و ضروري را نشان می دادند. ساينتيا ميتوانست در زمينههاي گوناگون به دست آيد، ولي شيوه استدلالِ مربوط، به گونهاي بود که ما هم اکنون آنرا بيشتر به رياضيات و هندسه منسوب مي کنيم.
در حدود سده هفدهم، يعني هنگامي که علم به معناي نوين آن باليدن گرفت، رشته هايي که هم اکنون علم ناميده مي شوند، معمولاً بيشتر «فلسفه طبيعي» (فيزيک، ستاره شناسي و ديگر پژوهشهاي مربوط به علتهاي اشياء) يا «تاريخ طبيعي» (گياه شناسي، جانورشناسي و ديگر گزارشهاي مربوط به اشياي موجود در جهان) ناميده مي شدند. در طي زمان، اصطلاح «علم» معناي کاري را پيدا کرد که پيوندهاي نزديکتري با مشاهده و آزمايش برقرار مي کند و رابطه ميان علم و آرمان رسيدن به برهانِ قاطع نيز منقطع گرديد. معناهاي امروزين اصطلاح «علم» و اصطلاح هم بسته آن، «دانشمند»، از دستاوردهاي قرن نوزدهم اند.
*جامعه شناسی علم چه تأثیری بر روند تولید علم در جهان داشته است؟
جامعه شناسی علم امروزه بسیار اهمیت دارد. «رابرت مرتون»، بنیانگذار جامعهشناسی علم، «استيون شِيپين» و «سايمون شفر»، «برونو له تور» و «استيوان وولگار» جامعه شناسان علم چه در کارهاي تندروانه خود و چه در کارهاي محتاطانه تر خود در نيمه دوم سده بيستم مايل بودند تصويري نامعمول از علم را القا کنند. در اين تصوير عنان علم سراسر به دست گزينشهاي جمعي بشري و گرايشهاي اجتماعي است. نيروهاي انگيزاننده علم عبارتند از مناقشه ها، رفع اختلافها، سلسله مراتبها، نابرابريهاي قدرت و … . چنين به نظر مي رسد که در اين تصوير، اثرپذيري باور علمي از ساختار واقعي جهان مورد تحقيق هيچ جايگاهي ندارد. البته دانشمندان اغلب مي پذيرند که جهان واقعي قيد و بندهايي را بر باورهاي ما تحميل مي کند، ولي مشاهده هاي جزئي اي که هر فرد ممکن است داشته باشد همواره چنان در معرض تفسير و تعبير و بازنگري و بازسازي و پالايش و چالش اند که نمي توانند روند دگرگوني باور يا نظريه اي را هدايت کنند. آنچه که رويدادهاي علمي را موجب مي شود آنچه که موجب مي شود مردم نظريه اي را به جاي نظريه اي ديگر باور کنند ـ کنش و واکنش نيروهاي اجتماعي است.
*به عنوان سؤال آخر وضع فلسفه علم و ترجمه و تألیف آثار مربوط به فلسفه علم در ایران را چگونه ارزیابی می کنید؟
در واقع باید بگوئیم که فلسفه علم در ایران پدیده ای تألیفی نیست و از راه ترجمه وارد ایران شده است. ما در زمینه فلسفه علم تألیف خوب نداریم. ترجمه های موجود نیز اکثراً ترجمه های مغلوط و دست و پا شکسته ای هستند که نبودن شان از بودن شان بهتر است. متأسفانه، عدهای از محققان که تحصیلات خود را در خارج به انجام رسانده اند راه حل بسیار ناپسندی را برای رفع مشکل ترجمه برگزیده اند. به این معنا که آثار یا مقاله هایی را در حوزه فلسفه علم انتخاب می کنند و ترجمه ای دست و پا شکسته از آن به دست می دهند و با افزودن مقدمه و موخره ای به آن بنام تألیف کتابی را منتشر می کنند که سراسر ترجمه است ولی نویسنده یا نویسندگان در کتاب به هیچ روی اشارهای به آن نکرده اند. این کار گونه ای سرقت ادبی و کاری غیراخلاقی است که امروزه در میان بعضی تحصیلکردگان غرب در ایران باب شده است.
در واقع گونه ای آفت جامعه شناختی در علم به شمار می رود. برای نمونه، به تازگی دو کتاب در بازار نشر عرضه شده است بنامهای «آشنایی با فلسفه علم» و «آشنایی با فلسفه ذهن» که امیراحسان کرباسیزاده و حسین شیخرضایی به همراه هم تأليف کرده اند. این دو کتاب علاوه بر آنکه مباحث سنتی و تکراری را در فلسفه ذهن و علم مطرح میکنند اساساً سراسر ترجمه از آثار دست دوم هستند. ولی مؤلفان به عنوان کتاب تألیفی آنها را عرضه کردهاند. البته، این امر تنها محدود به حوزه فلسفه علم نیست در حوزههای دیگر نیز شایع شده است. به هر حال، این راه درستی برای رفع مشکل ترجمه در ایران نیست.
نکته دیگر مربوط به بومی کردن فلسفه علم در ایران و فلسفه علم بومی است. یعنی فلسفه علمی که تنها توصیف ساز و کار اجتماعی علم غربی نباشد بلکه مربوط به توصیف ساز و کار اجتماعی علم در ایران باشد. الان پژوهشگاه هایی که در ایران در حوزه فلسفه علم و فلسفه تحلیلی کار می کنند در پرورش متخصصان و پژوهشگران بومی فلسفه علم ناکام مانده اند و دچار گونه ای سرگشتگی و گمگشتگی اند. برای نمونه، اگر پژوهشگری چند سالی در خارج از ایران تحصیل کرده باشد و زبان نیم بندی هم به ضرورت در آنجا آموخته باشد و مقاله هایی نیز در مجلات بین المللی منتشر کرده باشد، حال هر مجله ای و با هر محتوایی، ارزش و اعتبار علمی بیشتری از کسی دارد که در ایران با توجه به مسائل بومی در حوزه فلسفه علم کار کرده است و در بسط و اشاعه فلسفه علم به زبان فارسی پرداخته است.
به عبارت دیگر، در تشخیص استعدادهای علمی و تقدیر و حمایت از محققان حوزه فلسفه علم و فلسفه تحلیلی گونه ای آشفتگی و نابسامانی وجود دارد. با اینکه من خود کتابی را در حوزه فلسفه علم ترجمه کرده ام ولی عقیده دارم که دوره ترجمه در ایران دیگر به سر آمده است. کار درست یا به عبارت بهتر پیشنهاد من این است که پژوهشگران ايراني، به جاي ترجمه آثار غربي که ديگر دوره آن به پایان رسیده، خود دست به تدوين و تأليف آثار علمي و فلسفيِ بومي بزنند و در اين راه گوي سبقت را از ديگران ببرند.