به گزارش خبرنگار مهر، تفكيك قائل شدن ميان فلسفه قاره اي و تحليلي ازجمله مواردي است كه در ايران بيش از غرب رايج است. بسياري از غربيان در سالهاي اخير تفكيك سنت فلسفه قاره اي و تحليلي را امر بي اساسي مي دانند و آنرا زير سؤال مي برند. به اعتقاد آنان، مرز اين دو سنت فسلفي چندان جدي يا مشخص نيست، چرا كه در برخي موارد به هم نزديك مي شوند. آنان هرمنوتيك را مثالي براي اين ادعاي خود ذكر مي كنند، چرا كه هرمنوتيك يكي از دغدغه هاي فلاسفه اگزيستانسياليست قاره اي است كه در سالهاي اخير مورد توجه انديشوران سنت تحليلي نيز قرار گرفته است. دکتر مالک شجاعی جشوقانی، مدرس دانشگاه و پژوهشگر فلسفه به سؤالاتی در خصوص فلسفه تحلیلی و قاره ای و چگونگی ورود این فلسفه ها به ایران و اقبال به آنها پاسخ داده است که اکنون از نظر شما میگذرد.
*آیا این ایده که فلسفه های تحلیلی برای فضای فرهنگی ایران مناسب تر از قاره ای است را میپذیرید یا نه؟ در هر دو صورت، دلیل خود را بیان کنید؟
برای پاسخ به این سؤال لازم است که چند نکته مقدماتی بیان شود: اول اینکه تفکیک فلسفه تحلیلی و قاره ای، تفکیکی است که انگلیسیها آنرا باب کردند و در واقع فلاسفه انگلوساکسون، بر کل تاریخ فلسفه تحمیل کردند که این نکته مهمی است. فرانسویها و آلمانیها چندان این تفکیک را قبول ندارند. این تفکیک، تفکیکی است که در فلسفه علم، فلسفه دین و در فلسفه غرب زیاد مطرح شده است.
اگر به لحاظ تاریخی، ورود فلسفه غرب به ایران را بررسی کنیم. ورود فلسفه جدید غربی با مارکسیسم بوده است که بیشتر به لحاظ سیاسی و ایدئولوژیک وارد ایران شد و کمتر بعد فلسفی مارکسیست در ایران مطرح شد. بعد از مارکسیسم می بینیم با محوریت آثاری که منوچهر بزرگمهر، مدرس گروه فلسفه دانشگاه تهران (قبل از انقلاب) از برتراند راسل ترجمه کرد، برای اولین بار در دهه 50 فلسفه غرب آن هم در شاخه فلسفه تحلیلی به صورت جدی در ایران مطرح می شود. تقریبا می شود گفت خود بزرگمهر که از مترجمان برجسته در تکوین فلسفه جدید در ایران است معتقد به این نگاه فکری بود و آنرا ترویج می کرد چه در کلاس درس و چه در آثاری که ترجمه می کرد، کما اینکه در کتاب «فلسفه چیست» فلسفه اسلامی را از این منظر نقد کرد که فلسفه اسلامی براساس مفاهیم و رویکرد و مقولاتی که در فلسفه تحلیلی هست قابل دفاع نیست؛ در واقع با ملاک های فلسفه تحلیلی، فلسفه اسلامی را نقد کرد.
«ایزوتسو» در مقدمه کتاب «بنیاد حکمت سبزواری» بعضی از فیلسوفان و محققان فلسفی در ایران را ملامت می کند(ازجمله آقای بزرگمهر، اگرچه از ایشان نام نمی برد) و می نویسد: اینها به جای توجه به سنت فلسفه اصیل خودشان مثل سهروردی، ملاصدرا، حاج ملاهادی سبزواری و ... به سراغ فلسفه های غربی رفتند و اولین پاسخ و شاید تنها پاسخی به ایزوتسو داده می شود، پاسخی است که بزرگمهر در مقدمه کتاب «فلسفه چیست؟» می دهد. بحث بزرگمهر بسیار مفصل است اما متأسفانه این بحث نه جدی گرفته شد و نه دنبال شد و حتی کمتر به آن توجه شده است در صورتی که می توانست در سرنوشت فلسفه معاصر چه اسلامی و چه غرب مؤثر باشد. ندیدم که کسی به این گفتوگوی انتقادی ایزوتسو و بزرگمهر توجه کرده باشد.
طبق کتابشناسی که در «مأخذ شناسی علوم عقلی» آمده ، تقریبا تمام آثار راسل به همت دکتر بزرگمهر و دیگران ترجمه شد . خیلیها از بزرگان فلسفه معاصر اسلامی ما مثل مرحوم شهید مطهری و علامه جعفری و حتی استادی مثل مرحوم حائری یزدی که غرب و فلسفه غربی را دیده و تجربه مستقیم از آن داشت ، وقتی می گفتند فلسفه غرب، بیشتر (تلویحا یا تصریحا) منظورشان فلسفه تحلیلی و به ویژه راسل بوده است. میدانید این عبارت یعنی چه و پشت سر آن چیست؟ یعنی فلسفه تحلیلی. منتها محتوا و مفهوم فلسفه تحلیلی مخصوصا با این عنوان عمدتا در آن زمان مطرح نبود.
نتیجه اینکه اولین مواجهه هایی که از مبدأ فلسفه اسلامی و در نقد و تطبیق فلسفه غرب مطرح شده، خواسته یا ناخواسته مواجهه با فلسفه تحلیلی بوده است. چرا؟ شاید به جهت اینکه فلسفه تحلیلی به خاطر رویکردی که دارد نزدیکترین رویکرد فلسفی به فلسفه اسلامی به ویژه فلسفه مشاء است. تا جایی که برخی از اساتید معاصر فلسفه غربی در ایران (مثلا دکتر محمود خاتمی، که موقعیت خاصی در فلسفه معاصر دارند) در سر کلاسهایشان معتقد بودند ابن سینا بسیار به معیارهای فلسفه ورزی فیلسوفان تحلیلی نزدیک است.
*مؤلفهها و ویژگیهای فلسفه تحلیلی چیست؟
در فلسفه تحلیلی چند مولفه مهم است: یکی ایضاح مفاهیم کلیدی است. یعنی هر مفهومی که به کار می رود باید توضیح داده شود که منظور از این مفهوم کلیدی چیست. نکته دوم استدلال گرایی یا دلیل گرایی است. بزرگان ما عبارتی داشتند که همواره آن را تکرار می کردند که «نحن ابناء الدلیل/ نميل حيث يميل». این شعار در واقع الگو و ایده آل تفکر فلسفی در سنت ماست. ما به دنبال دلیل می رویم. مستحضر هستید که قول مشهور، یکی از تفاوتهای مهم فلسفه و کلام را در این می داند که فلسفه به دنبال دلایل عقلانی آزاد از مبانی و مقاصد دینی است برخلاف کلام که همیشه باید در خدمت مبانی و مقاصد دینی باشد.
سبک فلسفهورزی و نوع مدلی از فلسفه که فیلسوفان اسلامی معاصر به دنبال آن هستند بیشترین نزدیکی را با سبک فلسفه تحلیلی دارد اما این بدان معنا نیست که تماما مبانی فلسفه تحلیلی را می پذیرند، چون مهمترین مبنا و خاستگاه فلسفه تحلیلی نفی و رد و امتناع متافیزیک و بیمعنا دانستن متافیزیک است و این را فلاسفه اسلامی علی الاصول نمی توانند بپذیرند.
ترجمه آثار راسل و شباهتهایی که در سبک فلسفهورزی فیلسوفان اسلامی با فلسفه تحلیلی وجود دارد باعث شده که فلسفه تحلیلی ناخواسته در ایران جدیتر گرفته شود، منتها یک اتفاق مهمی در اواخر دهه 70 افتاد و آن این بود که با اوج گرفتن بحثهای روشنفکری دینی و کلام جدید شاهد جریان بسیار گسترده از ترجمه و تألیف در مورد ویتگنشتاین هستیم. در زبان فارسی بیش از 87 کتاب از ویتگنشتاین و درباره ویتگنشتاین داریم ، مستحضر هستید که ویتگنشتاین مؤسس فلسفه تحلیلی است و معمولا جزو مؤسسان فلسفه تحلیلی سه نفر را معرفی می کنند، ویتگنشتاین اول، راسل و جورج ادوارد مور. به جز ترجمه هایی که آقای «ادیب سلطانی» و دیگران انجام داده بودند با شخص آقای «ملکیان» و رسالههایی که ایشان مشاوره کردند مثل رسالهای که خانم «عطیه زندیه» در مورد فلسفه دینی ویتگنشتاین ارائه کردند و همین طور ترجمه فنی آثار ویتگنشتاین از آلمانی که مترجم برجستهای مانند «مالک حسینی» ترجمه کرد و حتی تز دکترایش را به ویتگنشتاین و نسبت او با حکمت قرار داد فلسفه تحلیلی جدی تر مطرح شد.
*چرا طرح اندیشه و ترجمه آثار ویتگنشتاین به عنوان مؤسسه فلسفه تحلیلی برای ایرانیان جالب بود؟
ویتگنشتاین در رساله منطقی ـ فلسفی می گوید: «در باب آنچه نمی توان سخن گفت باید خاموشی گزید(سکوت کرد)» این نکته باعث شد که برخی مباحث تطبیقی بین ویتگنشتاین و عرفان ایرانی و آموزه های عرفا مطرح شود. البته این امر به نوعی پارادوکسیکال است؛ ویتگنشتاینی که مؤسس فلسفه تحلیلی و ضد متافیزیک است با سویه هایی از تفکر او که شاید نزدیک به عرفان باشد برای ایرانیان قابل اعتناست.
«جرج ادوارد مور» از مؤسسان فلسفه تحلیلی یکی از مبناییترین کتابهای فلسفه اخلاق را نوشته است که آقای «غلامحسین توکلی» با عنوان مبانی اخلاق آنرا ترجمه کرده است. مور هم برای ما ایرانیان مهم بود چون ما فکر می کردیم با مراجعه به آثار مبنایی فسلفه اخلاق تحلیلی میتوانیم به گونه ای مباحث فلسفه اخلاق را در سنت اسلامی بازخوانی و استخراج کنیم. این نکته هم معنادار است که عمده آثار اصلی و حتی آثار تفسیری درباب فلسفه تحلیلی توسط فضلایی که عمدتا دانش آموخته حوزه علمیه بود ه اند ترجمه شده است. گو اینکه به دنبال این بوده اند تا سؤالات فلسفه تحلیلی را به سنت عقلی اسلامی عرضه کنند تا پاسخ متناسب را استخراج کنند. این سنت عقلی معنای عام و فرگیری است که حتی اصول فقه را هم در برمی گرفت تا جایی که رساله های فوق لیسانس و دکتری به سمت تطبیق فلسفههای زبانی و اصول فقه رفت و مجله ای هم با همین رویکرد «پژوهشهای اصولی» به طرح این مباحث پرداخت. اما فلسفه قاره ای چندان برای سنت فلسفی ما جاذبه نداشت.
*چرا فلسفه قارهای از چنین اقبالی برخوردار نبود؟
مهمترین دلیل شاید همان دلیلی است که «ریچارد رورتی» در مقاله «فلسفه در آمریکای امروز» در کتاب «پیامدهای پراگماتیسم» مطرح می کند. رورتی می گوید: «اگر یک کامیون فوکو و هایدگر را خالی کنید در آن یک استدلال به معنای دقیق کلمه پیدا نمی کنید.»، فلسفه قاره ای به دلیل سنخ موضوعاتی که به آن می پردازد (موضوعات ناظر به فرهنگ، تاریخ، زندگی) برای فلسفه ایرانی کمتر جاذبه دارند چون فلاسفه اسلامی ایرانی، فلسفه را بحث عقلانی و استدلالی در باب وجود یا نهایتا (به تبع تحولات فلسفه اسلامی معاصر و آثاری چون اصول فلسفه و روش رئالیسم) بحث عقلانی در باب شناخت می دانند. اما فلسفه قاره ای این گونه نیست و به مسائل انضمامی؛ رنج و درد و مرگ و امکانات و محدودیتهای وجود انسان می پردازد، همان مباحثی که در فلسفه اگزیستانس مطرح شده است. اینها در واقع نوعی حرکت از مباحث وجودشناسی به مسائل انسان شناسی انضمامی است نه انسان شناسی محض و انتزاعی. طبیعتا این نوع فلسفه نمی تواند برای تلقی سنتی از فلسفه اسلامی جاذبه داشته باشد.
نکته دوم این است که مترجم قوی و صاحب فکری که به ترجمه آثار اصلی فلسفه قاره ای بپردازد، وجود نداشت اگرچه مرحوم «فردید» با اولین مقالاتی که در مجله «سخن» می نویسد تلاش می کند فلسفه قاره ای را نه با این تعبیر بلکه با تعبیر فلسفه پس از کانت با تمرکز بر روی هایدگر معرفی کند، به نظر می رسد که تلاشهای مرحوم فردید هم به تثبیت یک سنت قاره ای یا سنت قاره ای ایرانی در فلسفه نینجامید. آهسته آهسته این روند طی شد تا به نظرم اواخر دهه 70 یا اوایل دهه 80 آثاری ترجمه شد که بحث قاره ای و تحلیلی را پررنگ می کرد که شاید مهمترین کتابی که این موضوع را به صورت جدی مطرح کرد و در عین حال نشان داد که این تفاوتها و تمایزات چیست، کتاب خیلی کوچک اما پراهمیتی با عنوان «فلسفه قاره ای» را نشر ماهی منتشر کرد. در این کتاب نویسنده نشان داده است که فلسفه قاره ای چیست؟، هویت آن چیست؟، نقاط قوت و ضعف و محدودیتهای آن در قیاس با فلسفه تحلیلی چیست؟ به این دلایلی که خدمت شما عرض شد، شرایط فراهم نشد که فلسفه قاره ای به صورت جدی مطرح شود.
نکته مهم دیگر که شاید بتواند مکمل این بحث باشد، این است که فلسفه بعد از کانت است که به فلسفه قاره ای و تحلیلی تقسیم می شود و هر دو در یک فضای پُست کانتی تنفس می کنند، یعنی گام هایی که کانت تا قرن نوزدهم برداشته است به خصوص نقد متافیزیک را جدی می گیرند. به نظر می رسد که فضای فکری فلسفه ایران هنوز آمادگی یا توانایی یا استدلال قوی سراغ ندارد که بتواند نقد کانت بر متافیزیک را بپذیرد.
شاید به خاطر اینکه تفکر فلسفی ایرانی فکر می کند دلایلی که کانت در رد متافیزیک آورده، دلایل ضعیفی است و بعضی از فلاسفه و محققان و استادان فلسفه ایرانی هم فلسفه بعد از کانت را چندان جدی نمی گیرند، چون معتقدند اینها فلسفه نیستند بلکه معتقدند اینها جامعه شناسی، روان شناسی، ادبیات، نقد ادبی و ... است و چندان وفادار به معیارهای فلسفی نیست.
نکته دیگر اینکه آنچه ما در زبان فارسی از آن به عنوان فلسفه دین یاد میکنیم بیشتر فلسفه تحلیلی است و کمتر به فلسفه دین قاره ای ناظر است. شاید مهمترین دلیلش این باشد که ما در نگرش کلامی خودمان بیشتر استدلال گرا و عقلگرا هستیم و این با معیارهای فلسفه تحلیلی نزدیک تر است کما اینکه «سویین برن» که یک نوتومیست(پیروان سن توماس) است خیلی بیشتر به ما نزدیک است. ما در مورد آثارش کار می کنیم و کتابهایش را ترجمه می کنیم چون او هم روش استدلالی و عقلی دارد ولی فیلسوفان دین قاره ای که رویکردهای فرهنگی، هرمنوتیکی، اگزیستانسیالیستی یا حتی پدیدارشناسی دارند کمتر مورد توجه قرار می گیرند.