خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: «چه معنی دارد که دستهای توی یک مملکت دورافتاده، سرباز مملکت شما را بگیرند، به گلوله ببندند، از خودرو بیرون بکشند و بعد توی خاک بغلتانند و مثلهاش کنند» مجموعه داستانی از نویسندگان مختلف جهان با انتخاب و ترجمه اسدالله امرایی است که به تازگی توسط نشر امرود منتشر شده است. این کتاب شامل داستانهای جنگی نویسندگانشان است و بیشتر هم آثار نویسندگان آمریکایی را در بر میگیرد.
این کتاب را میتوان یک مجموعه گردآمده از داستانهایی دانست که همنشینیشان باعث پدید آمدن یک کتاب ضدّ جنگ و خشونت شده است. «در تعقیب کاچیاتو» داستان اول کتاب که نوشته تیم اوبرایان است، درباره جنگ آمریکا در ویتنام است. کاچیاتو سرباز از جنگ بریدهای است که جوخهای که در آن خدمت میکرده، به جستجویش برمیآید. این داستان برنده عنوان بهترین داستان کوتاه ملی کتاب NBA شده است. با این حال، ویژگی خاصی ندارد که آن را نسبت به داستانهای این کتاب، در رده بالاتری قرار بدهد. البته مشخص است که این انتخاب با معیار و ملاکهای ملی آمریکا تناسب دارد.
توصیفها و فضاسازی «در جستجوی کاچیاتو» بسیار خوب و مناسب است ولی همانطور که اشاره شد، ویژگی خاص و ویژه دیگری ندارد به جز اینکه داستانی ضد جنگ است و گوشهای از روحیه خسته آمریکاییها در جنگ ویتنام را به تصویر میکشد. محیط شکلگیری داستان، خواننده را به یاد فیلمهایی چون «جوخه» الیور استون میاندازد؛ البته فقط فضای کثیف و گلآلود جنگلهای ویتنام و پیاده روی چسبناک و مصیبتبار سربازهای آمریکایی در این جنگلهاست که آن را شبیه چنین فیلمهایی میکند چون طرح داستانش شباهت چندانی با این گروه از آثار ندارد ولی به هر حال طرح کلی این داستان، هم روی خوش نشان دادن به جنگ در ویتنام نیست.
داستان دوم «سرتیب» نوشته ایساک روزنفلد است که واگویه و درد دل راوی با خواننده است و میتوان آن را از لحاظ فلسفی و منطقی، اثری ضد جنگ دانست. این را میتوان از جمله پایانی این داستان استنباط کرد: «وقتی صدای غرش تفنگهامان را میشنوم که در تمام جهات جبهه به گوش میرسد، درمییابم که اگر فقط ایمانم به حد کافی قوی باشد، شناخت خود به خود حاصل میشود و من پیروز میشوم.»
داستان سوم اثری از بپه فنولیو نویسنده ایتالیایی است. این داستان که «بابا بلیستر» نام دارد، اثری رئال است که پایان بستهای هم دارد و راوی دانای کل آن، گوشهای از زندگی جدی و قوانین سخت و محکم مبارزان پارتیزان را روایت میکند. بابا بلیستر که مجاهدی ریشسفید و مورد قبول همه بوده، به دلیل مست بودنش وارد خانهای از خانههای فاشیستها شده و طلا و جواهرات آنها را غارت کرده است. او تا آخر داستان هم باور نمیکند که ستاد فرماندهی پارتیزانها حکم اعدامش را امضا کند ولی حکم امضا شده و او اعدام میشود.
این داستان، نسبت به دو داستان اول، بهتر و پرکششتر است. ریتم و ضرباهنگ مناسبتتری هم دارد و خواننده را راضیتر میکند. اما دونالد بارتلمی نویسنده چهارمین داستان، با «پل کله یک هواپیما را گم میکند»، تا اینجای کار، داستانی بهتر از سه داستان دیگر خلق کرده است و منحنی رضایت خواننده را بالاتر میبرد. این داستان، هم جنگ و قواعدش را به سخره میگیرد و هم لبخند را روی لب خواننده میآورد. «پل کله یک هواپیما را گم میکند» طنزی ظریف و خوشتراش دارد و با این جمله تمام میشود: «نقاشیهایی که از چادر و طنابها کشیده بودم، خیلی عالی از آب درآمد. یک تکه شکلات خوردم. از گم شدن هواپیما ناراحت و متاسف بودم اما نه خیلی زیاد، جنگ زودگذر است اما نقاشی و شکلات تا ابد خواهد ماند.»
چهارمین داستان کتاب، دو راوی دارد؛ یکی پل کله و دیگری مامور ضد اطلاعات. روایت مامور از داستان، در واقع گزارش سریاش از روند تحویل هواپیماها توسط پل کله است. در این میان هواپیمایی گم میشود و پل کله موفق میشود با دستکاری در فرم تحویل، رقم هواپیماهای تحویلی را از 3 به 2 برساند. در نهایت هم، پل کله و مامور ضد اطلاعات که دورادور او را تحت نظر دارد، بیخیال هواپیمای گمشده به آن بزرگی میشوند. چون برای هر دو دردسر میشود. بارتلمی نویسنده آمریکایی این اثر که بعد از دو سال حضور در ارتش از آن خارج شد، معمولا سیاستهای سلطهطلبانه آمریکا را در نوشتههایش به سخره گرفته است و در این اثرش هم هم در این راه، چیزی کم نگذاشته است.
ست ایگلفد نویسنده داستان بعدی، از نویسندگان جوانی است که این روزها صفحات مطبوعات ادبی را به خود اختصاص دادهاند. این نکتهای است که مترجم در معرفی این نویسنده، پیش از داستانش آورده است. «ده گلوله پیش» عنوان داستان ایگلفد است و دقیقا جنس یک اثر مطبوعاتی و ژورنالیستی دارد. این داستان دو سه صفحه بیشتر حجم ندارد که حرف و سخنش، بیشتر از قصهاش است. این اثر درباره سربازی است که از آن سر دنیا برای برقراری صلح و آرامش به این سر دنیا آمده است. این داستان هم مشخصا و بیپرده، ضد جنگ است ولی خلاف داستان قبلی، لحنی تلخ دارد.
داستان «چشمبادامیهای آمریکایی» نوشته توشیو موری نویسنده ژاپنیالاصل آمریکایی است که بیشتر داستانهایش درباره ژاپنیتبارهای آمریکاست. این اثر او، نسبت به دیگر داستانهای کتاب داستانی ساده و بیپیرایه است که حرف نهفته درون آن، بیشتر با آمریکاییهاست و میگوید حساب ما را از حساب ژاپنیهای متجاوز که به پرل هاربر حمله کردند، جدا کنید. جهتگیری این داستان، باعث میشود نسبت به دیگر داستانهای کتاب لذت چندانی از خواندنش نبریم.
«پطر دوم» نوشته ایروین شاو، یکی از بهترین داستانهای کتاب است که البته ربط چندانی به جنگ ندارد و بیشتر درباره زندگی و مسائل اجتماعی جامعه آمریکاست. این اثر طنز نهفته و محسوسی دارد که به دلیل لحن روایت و نوجوان بودن راویاش ایجاد میشود. راوی دانای کل داستان، شور و حال و دغدغههای پسری دبستانی به نام پیتر را روایت میکند که در سنی است که فیلمهای جاسوسی و پلیسی تلویزیون آمریکا را به شدت دنبال میکند و در پی ما به ازاهای بیرونی این فیلمها در زندگی واقعی است. فراز پایانی داستان شامل این جمله است که شیرازه و جانمایه مفهوم داستان در آن نفهته است: «بعد از شبی که با دنیای غیرقابل درک، بیپرده و مسلح بزرگترها روبهرو شد و در خلع سلاح آنها ناکام ماند با ناباوری دائمی فکر کرد، بهتر است آن دنیا مال خودشان باشد، فقط میتوانند بچهها را گول بزنند.»
هاینریش بل نویسنده داستان «آنای رنگ پریده» در این اثر، قصهای عاشقانه آفریده است که در مقایسه با دیگر داستانهای کتاب، ضد جنگ بودنش در بلایی است که به سر صورت زیبای آنا میآید. «لکوموتیوران و عضو خاندان سلطنتی» داستان نهم کتاب و نوشته میخائیل بولگاکف است که در عین کوتاهی، ضربهاش را وارد میکند. در معرفی مترجم از نویسنده، هم اشاره شده که هرچند این نویسنده اعلام کرده بود عضو هیچ حزب و گروهی نیست، اما بولشویکها اجازه چاپ وسیع آثارش را ندادند. به نظر میرسد این داستان طنز بولگاکف، انتقام او از شرایط روز جامعه و کشورش باشد. خلاصه اینکه، داستان مواجهه یک لکوموتیوران با عضو خاندان سلطنتی است که البته این مواجهه در یک خواب رخ میدهد که قرار است لکوموتیوران در پایان آن و پایان داستان بیدار شود.
دریک فوکو نویسنده آمریکایی داستان «جوخه بمب» داستانی کوتاهی در مذمت خشونت و بمبگذاری نوشته است که بزرگترین دغدغه زندگی شخصیت اصلیاش، این است که باید روزی به همسرش بگوید که کار واقعیاش خنثی کردن بمبهای واقعی است نه بمبهای قلابی.
عنوان کتاب برگرفته از داستانی است که دیوْ اگرِز نویسنده آمریکایی نوشته است: «چه معنی دارد که دستهای توی یک مملکت دورافتاده، سرباز مملکت شما را بگیرند، به گلوله ببندند، از خودرو بیرون بکشند و بعد توی خاک بغلتانند و مثلهاش کنند». این داستان بیشتر یک ستون مطبوعاتی است تا داستان و به نظر برگرفته از واقعیتی نوشته شده که نویسنده آن را دیده یا از آن اطلاع پیدا کرده است؛ یعنی یک درد دل و گلایه از خشونت در جهان. از این نویسنده هم آثار زیادی در دنیای مطبوعات چاپ شده است.
داستان آخر هم نوشته ریک دومارنیس نویسنده آمریکایی است. داستان «نفوذی» ریشخندی بر فعالیتهای امنیتی دولت آمریکاست. اضطراب و استرسی که مامور مخفی به عنوان راوی داستان بروز میدهد، موجب شکلگیری روح طنز در این اثر میشود. «ما خبر داریم آنها عملیات خودشان را شدت بخشیدهاند.» داستان با این جمله شروع میشود اما تا پایان هم مشخص نمیشود «آنها» چه کسانی هستند با این حال چندین بار، راوی اول شخص اشاره میکند که «میدانید راجع به چه کسانی حرف میزنم». مخاطب این داستان تا آخر نمیداند و نخواهد دانست که «آنها» چه کسانی هستند چون احتمالا «آنها» همان دشمنی است که احتمال دارد، دست به عمل بزند. شاید اصلا وجود نداشته باشد. یعنی شاید باشد و دست به عملی نزند و شاید هم نباشد.
در پایان و جمعبندی اشاره میشود که ترجمه کتاب روان است. اما معرفیهایی که مترجم برای برخی از نویسندگان نوشته، کوتاه است و به نظر کافی نمیرسد. کتاب در برخی فرازها اشتباهات چاپی دارد که امید است در چاپهای بعدی اصلاح شوند.
-------------------------------------------
صادق وفایی