خبرگزاری مهر ـ دین و اندیشه: امام علی(ع) بعد از جنگ نهروان فرمودند: آنها نطفه‏‌هایى در پشت مردان و رحم مادران‏ خواهند بود كه هر زمان شاخى از آنها سر برآورد و آشكارا شود قطع مى‏ گردد تا اينكه آخرشان‏ دزدها و راهزنان خواهند شد!

در خطبه شصتم نهج البلاغه آمده است: هنگامى كه خوارج در نهروان كشته شدند، به امام گفته شد: خوارج همه‏ هلاك گرديدند. فرمود: «نه! به خدا سوگند، آنها نطفه‏‌هایى در پشت مردان و رحم مادران‏ خواهند بود كه هر زمان شاخى از آنها سر برآورد و آشكارا شود قطع مى‏ گردد تا اينكه آخرشان‏ دزدها و راهزنان خواهند شد!» مانند: شيب بن يزيد شيبانى، مستور، قطرى، حوثره اسدى، حابس طايى.

واقعیت‌های داستان خوارج بسیار است و در این مورد هم بسیار گفتند و نوشتند. در بخشهای قبلی سلسله نوشتارهای هر هفته با نهج البلاغه هم در این باره مفصل توضیح داده شد.

جنايتهاى خوارج

هم امام علی(ع) و هم خوارج از صفين بازگشتند، اما آنها جداى از توده سپاهيان امام(ع) بازگشتند و در محل حرورا اردو زدند و بعدها به آنجا نسبت داده شدند. امام(ع) تصميم گرفت تا آنها را قانع كند كه به وحدت برگردند و نزديك بود در تصميمش موفق شود. آنها وارد كوفه شدند و ليكن اعتقادشان اين بود كه نبايد امام(ع) انديشه حكميت را پيگيرى كند و بايد نبرد با معاويه را بدون اينكه منتظر نتيجه حكميت‏ باشد، از سر بگيرد و ليكن امام(ع) بزرگوارتر از آن بود كه قراردادى را كه نوشته شده بود، ناديده بگيرد. وقتى كه آنها از آنچه انتظار داشتند نااميد شدند از كوفه بعد ـ از مكاتبه با كسانى از اهل بصره كه با ايشان هم عقيده بودند ـ بيرون رفتند و قرار ملاقات را در سرزمين نهروان گذاشتند و از بصره نيز حدود پانصد تن به آنها پيوستند و امام(ع) تصميم داشت ـ پس از اينكه ابوموسى و عمرو عاص از كار خود فارغ شدند و گمراهى ايشان در داورى ثابت‏ شد ـ هر دو عده نبرد با معاويه را از سر بگيرند.

پس نزد خوارج فرستاد و از آنها خواست تا به وى بپيوندند، يعنى همان كسانى كه خواستار بازگشت ‏به مبارزه بودند ـ اما آنان از قبول دعوت امام(ع) خوددارى كردند و امام(ع) را متهم كردند كه به خاطر انتقام شخصى به جبهه جنگ برمى‏ گردد، زيرا كه حكم حكمين مطابق مصلحت او در نيامده است. و امام(ع) مى‏ خواست كه آنها را به حال خودشان واگذارد و خود به ميدان نبرد برگردد، و از مردم كوفه و بصره دعوت به قيام كرد، از ميان مردم كوفه لشكرى حدود شصت و پنج هزار به دور او جمع شدند و از مردم بصره نيز سه هزار و دويست تن به آنان پيوستند.

اما خوارج از اين زمان شروع به حمله‏‌هاى تروريستى كردند كه تاريخ مسلمانان مانند آنها را به ياد نداشت. آنان به شدت شروع به ايجاد مزاحمت‏ براى مردم كردند و هر كسى را كه اعتقاد به گمراهى امام(ع) نداشت مى‏ كشتند. مثلا آمده است که جلوی عبدالله بن خباب صحابى رسول خدا(ص) را در حالى كه همسرش نيز به همراه او بود، گرفتند و از او راجع به على(ع) پيش از تعيين حكم و بعد از آن، پرسيدند. او در جواب ايشان گفت: على(ع) به حكم خدا داناتر از شماست و تقواى دينى‏‌اش و عمق بينش وى بيشتر از شماست. به او گفتند كه تو تابع هواى نفسى و تو افراد را روى شهر‌ت‌شان دوست مى‏‌دارى نه از روى عملشان. به خدا قسم تو را به نحوى مى‏‌كشيم كه تاكنون كسى را نكشته‏‌ايم. پس او را گرفتند و شانه‏‌هايش را بستند و بعد او و همسرش را ـ در حالى كه زمان وضع حملش نزديك بود ـ زير درخت‏ خرمایى نگاه داشتند. آن‏گاه او را سر بريدند و خونش را ميان آب روان جارى ساختند و رو به همسر وى آوردند. او گفت: من زن هستم، آيا از خدا نمى‏‌ترسيد؟ پس شكم او را پاره كردند. سه زن از قبيله طى و ام سنان و صيداوى را نيز كشتند.

در جنگ نهروان امام علی(ع) به ابوايوب انصارى اجازه امان به خوارج را مرحمت كرد و ابوايوب در حالى كه خوارج را صدا مى‏‌زد گفت: هر كس زير اين پرچم بيايد در امان است و هر كس از ميان شما به جنگ نپردازد و مزاحمت ايجاد نكند، به كوفه يا مدائن برگردد و هر كس از ميان اين جمعيت‏ بيرون رود در امان است و ما ـ پس از اينكه دست‏ به قاتلان برادران خود يافتيم ـ نياز به ريختن خون شما نداريم. پس بسيارى از ايشان اردوگاه را ترك گفتند و نزديك به نيمى از مجموع آنها باقى ماندند كه پافشارى بر مبارزه داشتند.


در اين نبرد همه خوارج از پاى در آمدند و فقط 9 نفر از آنان جان سالم به سلامت ‏بردند؛ دو نفر به خراسان، دو نفر به عمان، دو نفر به يمن، دو نفر به جزيره عراق و يك نفر به «تل موزن‏» پناهنده شدند و در آنجا زاد ولد كردند و به نسل خوارج بقا بخشيدند. امام(ع) در پايان نبرد در برابر اجساد بى روح آنان ايستاد و با حالتى پر از تأثر فرمود: «بؤسا لكم. لقد ضركم من غركم. فقيل له: من غرهم يا امير المؤمنين؟ فقال: الشيطان المضل و الانفس الامارة بالسوء. غرتهم بالاماني و فسحت لهم بالمعاصي و وعدتهم الاظهار فافتحمت‏بهم النار: بدبختى بر شما باد. آن كس كه شما را فريب داد زيان بزرگى بر شما وارد ساخت. از امام پرسيدند: چه كسى آنان را فريب داد؟ فرمود: شيطان گمراه كننده و نفس‌هاى سركش. آنان را با آرزوهايى فريب دادند و راه‌هاى طغيان را بر آنان گشودند و وعده پيروزى به آنان دادند و سرانجام آنان را به آتش‌سوزان در افكندند.

ياران امام(ع) تصور كردند كه نسل خوارج منقرض شده است، ولى امام(ع) در پاسخ آنان گفت: «كلا، و الله انهم نطف في اصلاب الرجال و قرارات النساء، كلما نجم منهم قرن قطع حتى يكون آخرهم لصوصا سلابين‏: نه!، چنين نيست، آنان به صورت نطفه‌هايى در صلب مردان و رحم زنان به سر مى‏ برند. هرگاه شاخى از آنان برويد،(از طرف حكومت‌ها) بريده مى‌‏شود(و شاخ ديگرى در جاى آن مى‌‏رويد) تا سرانجام به صورت گروه‌هاى غارت‌گر و ربايندگان اموال در مى‌‏آيند.»

آنگاه يادآور شد: پس از من سرگرم جنگ با خوارج نباشيد، كه دشمن اصلى شما معاويه است و من براى حفظ امنيت‏ به نبرد با آنان اقدام كردم. اقليتى از آنان باقى مانده و شايسته جنگيدن نيستند. امام(ع) از غنائم جنگى اسلحه و چهارپايان را در ميان ياران خود تقسيم كرد و لوازم زندگى و كنيزان و غلامان ايشان را به وارثان‌شان بازگرداند. آنگاه در ميان سپاه خود قرار گرفت و از عمل آنان تقدير كرد و دستور داد كه از همين نقطه رهسپار صفين شوند و ريشه فساد را بكنند، ولى آنان در پاسخ امام(ع) گفتند: بازوان ما خسته شده و شمشيرهاى ما شكسته و تيرها پايان يافته است. چه بهتر كه به كوفه بازگرديم و بر نيروى خود بيفزاييم.

اصرار آنان بر بازگشت، مايه تأسف امام(ع) شد و ناچار به همراه آنان به پادگان كوفه در نخيله بازگشت. آنان به تدريج ‏به كوفه مى‏‌رفتند و از زن و فرزند خود ديدار مى‏‌كردند و ديرى نگذشت كه فقط گروهى اندك در پادگان باقى ماندند، گروهى كه هرگز نمى‏‌شد با آنان به نبرد شاميان رفت.

تاريخ پايان فتنه خوارج

نطفه انديشه خروج بر امام(ع) در سرزمين صفين در ماه صفر سال سى و هشت هجرى بسته شد و به مرور زمان انديشه مخالفت تحكيم با كتاب خدا شدت گرفت. خوارج كوفه در دهم ماه شوال همان سال در خانه عبدالله بن وهب راسبى اجتماع و با او بيعت كردند و تصميم بر ترك كوفه گرفتند و از آنجا به حروراء و سپس به نهروان رفتند. امام(ع) در مسير خود به شام مجبور به تغيير برنامه و نبرد با خوارج شد وطبق نقل مورخان در نهم ماه صفر سال سى و هشتم ريشه فساد كنده شد.

پى‌‏نوشت‌ها:

1- كامل ابن اثير، ج، 3 ص 172 - 173.

2- كلمات قصار، شماره 315.

3- كشف الغمة، ج‏ 1، ص‏267.

4- نهج البلاغه، خطبه‏ 59.

5- تاريخ طبرى، ج‏ 3، ص 98 والخوارج.

6- جعفر سبحانى، فروغ ولايت، ص‏ 730

7- محمدجواد شرى، اميرالمؤمنين اسوه وحدت ص 463.