رئیس مؤسسه معارف وحی و خرد با بیان اینکه دکتر سروش عملا وارد این فرآیند شده که وحی قرآنی را با وحی مسیحی همسان‌سازی و شبیه‌سازی ‌کند، گفت: متألهان مسیحیان می‌گویند وقتی محتوا بر ذهن آن اشخاص وارد می‌شد آنها در سه حصار زمان، مکان، فرهنگ و شخصیت شخص بازسازی می‌شود. آقای سروش همین را در ارتباط با قرآن هم مطرح می‌کند.

به گزارش خبرنگار مهر، دکتر عبدالکریم سروش در مقاله ای با عنوان «محمد(ص): راوی رویاهای رسولانه» مدعی شده است که محمد(ص) راوی قرآن است، یعنی مخاطب و مخبر نیست. چنان نیست که مخاطب آواهایی قرار گرفته باشد و در گوش باطنش سخنانی را خوانده و فرمان به ابلاغ آن داده باشند، بلکه محمد(ص) روایت‌گر تجارب و ناظر مناظری است که خود دیده است و فرقی است عظیم میان ناظر راوی و مخاطب خبر. در گفت‌‌وگو با حجت‌الاسلام والمسلمین دکتر علی نصیری، رئیس مؤسسه معارف وحی و خرد به نقد این مقاله پرداختیم. «قرآن؛ گفتار الهی» کتابی از دکتر نصیری است که در نقد شبهات دکتر سروش نوشته شده است.

*آقای دکتر! این دیدگاه‌های دکتر سروش سابقه‌ای در اسلام دارد، در واقع سؤال ما این است که منشأ اندیشه دکتر سروش کجاست؟

دکتر سروش عملا وارد این فرآیند شده که وحی قرآنی را با وحی مسیحی همسان‌سازی و شبیه‌سازی ‌کند. برای درک این موضوع لازم است در مورد ویژگی‌های وحی مسیحی توضیحاتی ارائه دهم. در مورد وحی مسیحی دو تلقی عمده وجود دارد: تلقی غالب در ارتباط با وحی مسیحی که بیش از 95 درصد متألهان مسیحی این تلقی را دارند این است که محتوای کتاب مقدس طی 1500 سال از طریق الهام نه از طریق وحی توسط دریافت‌کنندگانی که نامشخص هستند و محتوای کتاب به فکر و جان اینها القا شده و آنها محتوا را براساس فهم و ظرفیت وجودی خودشان و تنگنای زمان و عصر و فرهنگ و جغرافیای زمانی و مکانی سامان دادند به دست آمده است. توجه کنید که این تعریف چقدر از مقوله «وحی» فاصله دارد!

اولا زمان جمع‌آوری کتاب مقدس کاملا مبهم و نامشخص است، یعنی 1500 سال طول کشیده است تا این متن فراهم شود؛ در صورتی وحی قرآنی بیست و سه سال طول کشیده است، البته اگر دوران فترت سه ساله را کسر کنیم در مدت بیست سال بر پیامبر(ص) نازل شده است. از نظر دریافت کننده وحی، آنها معتقدند افرادی که وحی را دریافت کردند انسانهای نامشخصی هستند. فقط در این حد می دانند که افرادی قدیس و پاکی بودند در حالی که ما دریافت کننده قرآن را شخص مشخص و معینی می دانیم که وجود مقدس پیامبر اسلام است.

مسأله دیگر این است که متألهان مسیحی، نحوه تلقی محتوای کتاب مقدس را به‌ نوعی الهام می‌دانند. توجه دارید که طبق تفسیر دینی، الهام ارتباطی با ملأ اعلی است که همه مردم با ظرفیت‌های مختلف از آن سهم دارند از انسان عادی تا مادر حضرت موسی(ع) این تجربه را داشتند. جریان الهام یعنی القای برخی از مطالب و رهنمون‌ها و رهنمودها توسط فرشته الهی در برابر وسوسه‌ها. الهام مرتبه بسیار ضعیفی نسبت به وحی است که اگر مثلا در روایات آمده که خواب‌های راستین یکی از هفت جزء نبوت است یعنی به مانند وحی نبوی است؛ الهام نیز در این راستا قرار می‌گیرد یعنی الهام مرتبه بسیار ضعیفی از ارتباط با ملأ اعلی است که اصلا قابل قیاس با وحی نیست. وحی معنای خاص و روشنی دارد که در آن هم مبدأ و هم پیام و هم مقصد مشخص است، در حالی که در الهام اساسا چنین چیزی وجود ندارد.

نکته بسیار مهم دیگری که در تعریف وحی مسیحی مورد توجه است، این است که در وحی مسیحی عین بحث، عبارت و محتوا به صورت آشکار و واضح برای گیرندگان وحی القا نمی‌شود بلکه مفهوم و محتوای هاله‌وار و مبهمی به او می‌رسد که دریافت‌کننده مفهوم هاله‌وار را با سلیقه و ذوق خود در قالب الفاظ درمی‌آورد و براساس ظرفیتی که دارد و نیز به خاطر اینکه انسان مُحاط به زمان، مکان و فرهنگ یعنی سه حصار است که این حصارها وجود او را در برگرفته است و بنابراین انسان که محتوا را دریافت می‌کند در قالب وحی مسیحی یا کتاب مقدس در می‌آورد. در حالی که ما قرآن را وحی می‌دانیم. خداوند مکرر در قرآن تأکید کرده و همه مسلمانان و متکلمان، علما و مفسران اتفاق نظر دارند که قرآن از مقوله وحی است نه الهام.

*در اثبات وحیانی بودن قرآن چه استدلالهای درون قرآنی می توان اقامه کرد؟

نکته بسیار مهم این است که اعتقاد کامل و قاطع این است که قرآن کریم چه محتوا و چه لفظش از آنِ خداست. خداوند در قرآن می‌فرماید: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ*عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ» (آیات 193 و 194/سوره شعرا) چه آنجا که می‌فرماید: «إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا»(آیه 5/سوره مزمل) و ادله فراوان دیگر مسأله از این نوع است یعنی محتوا و لفظ، هر دو از جانب پروردگار است که به جانب پیامبر(ص) می‌رسد و به ایشان خطاب می‌رسد «مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلَا الْإِيمَانُ وَلَكِن جَعَلْنَاهُ نُورًا نَّهْدِي بِهِ مَنْ نَّشَاء مِنْ عِبَادِنَا»(آیه 52/سوره شوری) یا حتی «وَوَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدَى(آیه7/سوره ضحی)» را فاصله میان وحی نبوی و دوران قبل از آن می‌دانند. بنابراین چنین تلقی‌هایی در مورد کتاب مقدس وجود دارد که در ذهن آقای سروش، جاگیر شده و متأسفانه ایشان تحت تأثیر این تلقی، این تفکر را دقیقا در مورد اسلام پیاده کرده است.

*دکتر سروش معتقد است که پیامبر(ص) گیرنده وحی بوده است. در مورد زمان جمع‌آوری وحی هم ادعای جدیدی ندارد، گو اینکه ایشان در ارتباط با زمان معتقد است؛ اگر پیامبر(ص) بیشتر زنده بود وحی نبوی می‌توانست فربه‌تر باشد و بنابراین از نظر زمانی هم حرف‌های جدیدی می‌زند. پاسخ شما به این نظر او چیست؟

نکته بسیار مهم این است که ایشان پیوسته در این نوشته‌های خود چه در بسط تجربه نبوی و چه در بحث قرآن گفتار محمد(ص) (مصاحبه با رادیو هلند) و چه مطالب و مقالات بعدی پیوسته بر این نکته تأکید دارد که وحی نبوی را تنزل می‌دهد و در مرتبه ضعیف‌تری قرار می‌دهد که هم‌پای الهام است. اینکه اصرار دارد وحی نبوی قطع نشده و مولوی، قونوی و امثال ابن‌عربی، سهروردی و دیگران از این امر برخوردارند کاملا پیداست که وحی نبوی تنزل داشته شده و تا نزدیک مرحله الهام کاهش پیدا کرده است. بنابراین ایشان این تلقی که در غرب در مورد وحی وجود دارد که وحی کتاب مقدس را تا حد الهام، تنزل می‌دهد در مورد وحی قرآنی هم پیاده می‌کند.

نکته مهم دیگر این است که بالای 95 درصد از متألهان مسیحی اعتقادی ندارد که لفظ و محتوای کتاب مقدس از آنِ خداست و فقط نویسندگان و دریافت‌کنندگان نامشخص آن‌را دریافت کردند و در اختیار ما قرار دادند. آنها می‌گویند ما چنین حرفی نزدیم. ما می‌گویئم محتوا به دست آنها رسیده و اینها آن‌را سامان دادند.

*دکتر سروش در مصاحبه‌ای در باب گفتار قرآنی مطرح می‌کند که محتوا به صورت هاله‌مانند در فکر و ذهن پیامبر(ص) وارد می‌شود و حتی در بین حرف‌هایش در مورد منشأ آن، منشأ را حتی بیرونی نمی‌داند و می‌گوید الهام از درون جان پیامبر (ص) صورت می‌گیرد. این دیدگاه هم با دیدگاه مفسران و علمای اسلامی متفاوت است. این نظر، چه نتایجی به دنبال خواهد داشت؟

این موضوع را در کتاب «قرآن؛ گفتار الهی» مفصل آوردم و توضیح دادم. ایشان مکرر تأکید می‌کند که این خود پیامبر(ص) است که محتوایی را که دریافت می‌کند قالب‌بندی و صورت‌بندی می‌کند که به صورت قرآن درآمده است. ایشان تعبیر و تمثیل زنبور عسل را در توضیح این مطلب به کار می‌برد و می‌گوید زنبور از شهد گل‌ها استفاده می‌کند اما آن کسی که قالب‌بندی و صورت‌بندی می کند زنبور است که عسل تولید می‌کند. متألهان مسیحیان می‌گویند وقتی محتوا بر ذهن آن اشخاص وارد می‌شد آنها در سه حصار زمان، مکان، فرهنگ و شخصیت شخص بازسازی می‌شود. آقای سروش همین را در ارتباط با قرآن هم مطرح می‌کند، چون پیامبر(ص) بشری معمولی بوده است و البته ایشان باز پیامبر(ص) را به‌عنوان کسی که لغزش و خطا دارد تنزل می‌دهد و می‌گوید انسان بشری، انسانی که در حصار و محدوده بشری قرار دارد و محتوا را صورت‌بندی و قالب‌بندی می‌کند، باید توقع داشته باشید که قرآن در حصار مکان اسیر شود.

مکان یعنی حجاز آن زمان، یعنی حرف‌هایی که در قرآن زده می‌شود مربوط به آن منطقه است. حصار زمان یعنی قرآن عملا به کتابی تبدیل می‌‌شود به کتابی که متعلق به 1400 سال قبل است و ما به اصرار می‌خواهیم آن‌را وارد عصر خودمان کنیم، اما واقعیت این است که قرآن متعلق به آن دوره است. در مورد حصار فرهنگ مثالهایی می‌زند. مثلا سال قرآنی، سال قمری است. بهشت قرآنی بهشت عربی است یعنی مثلا زنان فراخ‌چشم، یا از خیمه صحبت می‌کند. از حیوانات که مثال بزند از شتر صحبت می‌کند که همه آنها را در کتاب «قرآن؛ گفتار الهی» پاسخ دادم. اینها خلاف چیزهایی است که در قرآن آمده است. بنابراین جریان تأثیر فرهنگ را تذکر می‌دهد که اینها وجود دارد و اثرگذار است. نکته بسیار مهمی که دکتر سروش اضافه می‌کند حصار و تأثیر شخصیت پیامبر(ص) است.

دکتر سروش می‌نویسد پسر مولوی می‌گوید چون پیامبر(ص) به زنان علاقه داشته است، لذا بحث تعدد زنان را در قرآن مطرح کرده است. این حرف بسیار عجیب، زشت و نامناسبی است که از کسی مثل ایشان بیان شده است. در هرمنوتیک این موضوع را «جهان‌شناخت خود شخص» می‌نامند، یعنی تفکر و فضایی که شخص در او اسیر است. این گونه فکر می‌کرد چون پیامبر (ص) تعدد زنان را دوست داشت، آیات تعدد زنان را در قرآن قرار داده است، چون پیامبر(ص) به‌عنوان انسان بشری و زمینی حالت شادی و شعف و گاهی غم و خشم و ... دارد. حاصل برون‌داد خشم این انسان زمینی سوره ثبت می‌شود. این انسان که شادی و غم و شعف و خشم و ... در او وجود دارد در او خطا هم صورت می‌گیرد وقتی انسان زمینی خطا می‌کند در حاصل صورت‌بندی وحی الهی هم خطا وارد می‌شود لذا در کتاب «قرآن گفتار الهی» عرض کردم این حرف عجیبی است که از صدر اسلام تاکنون کسی نزده است البته در سده چهارم افرادی مانند ابن کلاب وجود داشتند که در این زمینه قدری لغزیده و معتقد بود که محتوا را جبرئیل نازل می‌کند اما صورت‌بندی لفظ را پیامبر(ص) انجام می‌دهد اما با این وجود هرگز مطرح نمی‌کند که در قرآن خطا وجود دارد ولی دکتر سروش خطا در قرآن را هم می‌پذیرد و تأکید می‌کند که این چیز عجیبی است که یک مسلمان چرا چنین چیزی را مطرح می‌کند.

 

*دکتر سروش در اثبات ادعای خود چه مستنداتی را مطرح می‌کند؟

نمونه می‌آورد که قلبی که در قرآن مطرح شده، قلب صنوبری است که این اعتقاد خطاست. در کتاب یاد شده جواب دادم که اصلا چنین چیزی نیست و اصلا قلب ظاهری مد نظر قرآن نبوده است. بحث آسمان‌های هفت‌گانه را مطرح می‌کند و معتقد است که علم کجا این را تأیید کرده است یا در آیه «الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ»(آیه 275 سوره بقره) که خبط و به هم‌ریختگی دماغ و قوای عقلانی را به دیوزدگی و شیطان‌زدگی تعبیر می‌کند، البته سالها قبل در کتاب «قبض و بسط تئوریک شریعت» این را گفته بود. مدعی است که تاکنون کدام علم نشان داده که انسان، این گونه مجنون می‌‌شود. دکتر سروش این مثال‌ها را می‌زند و بعد می‌گوید اینها نمونه‌هایی از خطاست که در قرآن وجود دارد.

*همسان‌سازی وحی قرآنی با وحی مسیحی چه تبعاتی خواهد داشت؟

حاصل همسان‌سازی وحی قرآنی با وحی مسیحی، ملغمه‌ای خواهد شد و آسیب‌ها و آفت‌ها جهان مسیحیت با کتاب مقدس، ما را تهدید می‌کند که البته هم این راه غلط است و هم مبدأ و مقصد غلط است و هم نتیجه ای نخواهند گرفت. جهان مسیحیت برای کتاب مقدس، قداست به معنایی که ما برای قرآن قائل هستیم را قائل نیستند. معتقدند الفاظ آن برای خدا نیست و محتوا هم بشری است. می‌پذیرند که در کتاب مقدس خطا راه یافته است برای اینکه توسط بشر تنظیم شده است. بحث سکون و ثبات زمین که در زمین تورات مطرح شده، باعث شده که بسیاری از افراد مانند گالیله محاکمه شوند. امروزه مدعی شدند که خطای نویسندگان بوده، برداشت غلطشان از الهام و وحی باعث این اشتباه شده است. اگر به کتاب مقدس اشکال کنید که چرا تاریخ انبیاء را مطرح کرده یا مسائلی که مطرح کرده فقط در مورد بنی‌اسرائیل است، پاسخ می‌دهند مشکلی نیست کسانی که محتوای کتاب مقدس ‌را جمع کرده بودند متعلق به آن دوره بودند و عصر و فرهنگ خود را مطرح کردند. تمام آن چیزی که به‌عنوان نقاط ضعف در کتاب مقدس تلقی و مطرح می‌شود عملا به قرآن سرایت کرده است.

واقعا این نقطه خطری است که باید اعلام هشدار کرد که چه شده نویسنده‌ای که زمانی شاگرد شهید مطهری بوده و با احسان طبری مناظره می‌کرده، این گونه تغییر کرده است. قرآن می‌فرماید: «إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا»(آیه 13/سوره احقاف) بارها به ما گفته‌اند که در راه خدا استقامت داشته باشید تا عاقبت به خیر شوید. ای کاش! اگر مدعی بشری بودن قرآن می‌شود حداقل می‌گفت محصول بشری است که معصوم است. بدترین نوع تحلیلی که در مورد عصمت پیامبر(ص) وجود دارد که متکلمان اهل سنت آنرا مطرح کردند این است که پیامبر(ص) در بُعد بشری خود خطا دارد، اما در جایی که «مبلغ عن الله» است خطا ندارد. می‌گویند هر جا در موضع دعوت و تبلیغ دین حرفی زده است، خطایی در آن راه ندارد. در مورد روایت تلقیح درخت خرما که در کتاب «روش‌‌شناسی نقد احادیث» مفصل به آن پاسخ دادیم، اهل سنت خطای پیامبر(ص) را می‌پذیرد ولی ما شیعیان آنرا رد می‌کنیم. اهل سنت معتقدند این اشتباه امری عادی است و پیامبر(ص) آنرا بلد نبوده است اما در مورد تبلیغ دین چنین ادعایی درباره پیامبر(ص) ندارند.

ما معتقدیم پیامبر (ص) از هر جهت معصوم است. ما معتقدیم پیامبر(ص) دو حیثیت تبلیغ عن‌الدین و تبلیغ عن‌الدنیا ندارد. پیامبر(ص) یک شخص با همه حیثیات است که اصلا خطا در کارش راه ندارد، اما متکلمان شیعه این چنین اعتقاد دارند. بر فرض هم اگر افرادی مثلا اهل سنت چنین اعتقادی را داشته باشند نباید بپذیرد که در قرآن خطاست، چون مربوط به مقام تبلیغ عن الله است. بالاترین مقام این است که کلام خدا را منتقل می‌کند. آقای سروش آنقدر شخصیت پیامبر(ص) را تنزل می‌دهد که مانند انسان معمولی دارای خطا و لغزش است و او را در حصار زمان، مکان، فرهنگ، جغرافیا و ... اسیر می‌کند و قرآن هم حاصل فکر چنین انسانی است که قرآن در حد گفتار بشری پر خطا و پر لغزش مربوط به حجاز در آن زمان و دارای آن فرهنگ تعریف می‌‌شود که نتایج ناگواری خواهد داشت.

*در نقد این تفکر چه دلایلی می‌توانید اقامه کنید؟

در نقد این تفکر از دو روش براهین دینی و درونی می‌توان کمک گرفت. یک بخش از برهان‌ها، برهان‌های عقلی است که با صرف نظر از نص می‌توان اقامه کرد. در بخش برون دینی هم می‌توان به براهین مختلفی اشاره کرد که به یکی از آن‌ها اشاره می‌کنم که مسأله خاتمیت است. بحث خاتمیت رسالت یا خاتمیت قرآن، امر مسلم و پذیرفته شده است که بعید می‌دانم آقای سروش بخواهد این امر را نادیده بگیرد یا زیر بار این حرف نرود. طبق صریح آیات الهی و آنچه مطرح شده و همه بزرگان گفته‌اند بعد از پیامبر اسلام(ص)، پیامبری مبعوث نخواهد شد. خود ایشان هم حتما می‌پذیرد که دیگر رسالتی نخواهد بود. اگر قرآن را این گونه تنزل دهیم و آن‌را کتاب بشری پرلغزش و خطا معرفی کنیم باید از ایشان سؤال کرد که تکلیف 8 میلیارد انسان فعلی و انسان‌هایی که بعدا می‌آیند چه خواهد شد؟ چون از 15 سده قبل تاکنون و تا قیامتی که مشخص نیست کی فرا می‌رسد کتابی در اختیار مردم قرار داده شد که کتاب هدایت است. در حالی که اکنون ایشان مدعی شد این سخنان خداوند نیست و پر از لغزش و خطاست و مربوط به حجاز آن زمان است. این چه کتابی است که کتاب خاتم‌النبیین(ص) است و می‌خواهد هدایت جهان را به عهده بگیرد و به‌عنوان کتاب خاتم نهایی هم باشد و کتاب بعدی هم نازل نخواهد شد که این را اصلاح کند و این همه خطا و لغزش در آن وجود دارد. این چه هدایتی است؟! آیا سنت و سیره الهی نبوده است که از طریق کتاب‌های آسمانی حجت را بر مردم تمام کند. این چه حجت کاملی است که کتابی پر از لغزش و خطا در اختیار مردم قرار می‌گیرد. اگر این گونه باشد حجت بر مردم تمام نشده است، بنابراین مردم در روز قیامت می‌توانند اعتراض کنند. براساس قاعده لطف که مرحوم طوسی و بزرگان ما مطرح کردند این ادعا نادرست است. خداوند لطف کرده و انبیاء و کتب آسمانی را فرستاده تا مردم را هدایت کند، اما با این کتاب چگونه هدایت اتفاق می‌افتد. اصلا با این نگرش مسأله خاتمیت زیر سؤال می‌رود. اگر هدایت کامل نشود باید رسولی و کتاب دیگری نازل شود تا این هدایت کامل شود.

*در مورد براهین درون دینی هم چه دلایلی می‌توانید بیان کنید؟

در مورد براهین درونی هم به دو نکته اشاره می‌کنم: این طور صحبت کردن ساده است و آن این است که پیامبر(ص) وجودی داشته است که از او بیش از صد هزار روایت نقل شده است. حاصل بخشی از سخنان خداوند با او هم وحی قرآنی است که حدود 6236 آیه در 600 صفحه است. سؤال این است که اگر قرآن گفتار خود پیامبر(ص) و حاصل و صورت‌سازی ایشان است پس چه فرقی بین قرآن و روایت نبوی وجود دارد؟! قرآن تحدی می‌کند و هماوردی در آن وجود دارد. اما در روایات نبوی تحدی وجود ندارد.

همه می‌دانند جریان جعل و دروغ‌سازی روایات نبوی از دوره حضرت شروع شد که امام علی(ع) در نهج‌البلاغه به آن اشاره می‌کند و می‌فرماید: در دروه خود پیامبر(ص) به ایشان دروغ بسته شد و این خواهد بود و هرکس که به آن حضرت دروغ ببندد باید خود را برای آتش جهنم آماده کند. اگر روایات نبوی معجزه بود که کسی می‌توانست مثل آن بسازد اما چرا در مورد قرآن چنین اتفاقی نمی‌افتد. چرا قرآن دارای پدیده اعجاز است ولی روایات نیست؟!، اگر پیامبر(ص) سازنده و فاعل و پدیدآورنده قرآن است. ایشان صدهزار روایت را هم تولید و در حد اعجاز مطرح می‌کرد تا جعل نشود. این مسأله بسیار مهمی است. جالب این است که ما از زبان آن حضرت به روایات می‌رسیم می‌فرمایند: بر من جعل نکنید، ولی وقتی به قرآن می‌رسند می‌فرمایند: تفسیر به رأی نکنید. نگرانی درباره قرآن، جعل نیست بلکه تفسیر به رأی است که مشخص می‌شود روایت از عنصر اعجاز خالی است.

از صدر تا ذیل آیات کاملا پیداست که خدای متعال پیامبر(ص) را به عنوان کسی که واسطه است مطرح کرده است. «وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ» در قرآن، وقتی کسی از پیامبر(ص) سؤال می‌شود با عبارت‌های مشابه «يَسْأَلُونَكَ عَنِ الأَنفَالِ قُلِ»، «وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ» پاسخ می‌دهد. این آیات بسیار عجیب است و بسیار پیام دارد. اینها نشان می‌دهد که رسول(ص) فقط واسطه است و این مطالب را باید به بندگان من برسانی. در آیات مختلفی این سبک گفتگو وجود دارد. «وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ*لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ*ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ»، «فَمَا مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ»(آیات 46 تا 47 سوره حاقه). فَلَعَلَّكَ بَاخِعٌ نَّفْسَكَ عَلَى آثَارِهِمْ إِن لَّمْ يُؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِيثِ أَسَفًا(آیه 6 سوره کهف) چگونه ممکن است کسی با خودش این گونه صحبت کند. نمونه‌های فراوانی از این آیات وجود دارد که در کتاب «قرآن؛ گفتار الهی» به صورت تفصیلی آوردم.