هنگامی كه امام علی(ع) را تهديد به قتل و ترور كردند، فرمود: «پروردگار براى من سپر محكمى قرار داده كه مرا از حوادث حفظ مىكند و هنگامى كه روز من فرا رسد از من دور مى شود و مرا تسليم حوادث مى نمايد، در آن روز نه تير خطا مىكند و نه زخم بهبودى مىيابد.(اما امروز وحشتى ندارم)
شبیه چنین سخنی از دیگر معصومین(ع) هم نقل شده است. بعد از شهادت امام موسي کاظم(ع) در سال 183 ه.ق در زندان بغداد، امامت به فرزندش علي بن موسي الرضا(ع) رسيد، اين دوره همزمان با دوران هارون بود. حضرت از همان آغاز به صراحت در ميان شيعيان امامت خويش را اعلام كرد و فرمود: هارون در مقابل من هيچ كاري نمي تواند انجام بدهد و هيچ زياني هم نمي تواند به من برساند.
اين مطلب را از بيانهاي مختلف آن حضرت مي توان استفاده كرد:
1- صفوان بن يحيي مي گويد: هنگامي كه موسي بن جعفر(ع) درگذشت و علي بن موسي الرضا(ع) امر امامت و خلافت خود را آشكار ساخت، به حضرت عرض شد: شما امر بزرگ و خطيري را اظهار مي داريد و ما از اين ستمگر (هارون الرشيد) بر شما مي ترسيم. حضرت فرمود: «هرچه ميخواهد تلاش كند. او بر من راهي ندارد.»
2- از محمد بن سنان نقل شده است كه به امام رضا(ع) در ايام خلافت هارون، عرض كردم: شما امر امامت خود را آشكار ساخته، به جاي پدر نشسته ايد؛ در حالي كه هنوز از شمشير هارون خون مي چكد! حضرت فرمودند: گفتار پيامبر اكرم(ص) به من نيرو و جرأت بخشيده كه فرمود: اگر ابوجهل توانست مويي از سر من كم كند، بدانيد من پيامبر نيستم و من به شما مي گويم: «اگر هارون مويي از سر من كم كند، بدانيد من امام نيستم.»
3- اباصلت هروي مي گويد: روزي قاصد هارون به حضور حضرت رضا(ع) آمد و گفت: «هماكنون هارون شما را خواسته است، دعوت او را اجابت كن.» حضرت برخاست و به من فرمود: اي اباصلت! در اين وقت هارون مرا نخواسته جز اينكه آسيب بزرگي به من برسد. پس به خدا سوگند، در قدرت او نيست كه كاري انجام دهد كه خوشايند من نباشد و نمي تواند آسيبي به من برساند به خاطر كلماتي كه از جدم رسول خدا(ص) به من رسيده است.» ابا صلت مي گويد: همراه حضرت، نزد هارون رفتيم، وقتي نگاه امام رضا(ع) به هارون افتاد، حضرت دعایی خواند و هارون به او نگريست و گفت: «اي ابوالحسن!، دستور داده ايم، صد هزار درهم در اختيار تو قرار دهند، تا نيازمنديهاي خانواده ات را با آن، تأمين كني.» پس هنگامي كه امام(ع) از نزد هارون بيرون آمد، هارون از پشت سر به امام نگاه كرد و گفت: من چيزي را اراده كردم و خدا چيز ديگر را اراده كرد و آنچه خدا اراده كرد خير بود.» البته هر چند هارون حضرت را تحت نظر داشت و گاه تصميم زيان و ضرر نيز عليه آن حضرت داشت.
در بحث قضا و قدر الهی، از حضرت علی(ع) داستانی نقل شده است. ایشان روزی از زیر دیواری که در حال خراب شدن بود کنار رفتند. عدهای گفتند از قضای الهی فرار میکنی؟ حضرت فرمود: از قضای الهی به قدر الهی فرار میکنم.
در منابع شیعی آمده است که روزی یکی از یاران آن حضرت، از بیم صدمه رساندن دشمنان به ایشان، مخفیانه حضرت را تعقیب میکرد، حضرت متوجه شدند و علت را از وی جویا شدند. عرض کرد به دلیل تهدید دشمنان نگران جان شما بودم. حضرت فرمودند: «من سپری از ناحیه خدا دارم که همانا اجل من است، نگران نباش و برو پی کار خودت»، که این البته سخن درستی است و در مورد همه ما نیز مصداق دارد، بدین معنا که تا اجل مقدر ما نرسد محال است که ما از دنیا برویم.
قضا و قدر به چه معناست
راغب در «مفردات» گفته قضا به معنای فیصله دادن به امری، با گفتار یا عمل، میباشد که به تعبیر قرآن کریم این امر به هر دو صورت الهی و بشری ممکن میباشد. چنانچه در قرآن یکجا میفرماید: «و قضی ربک الا نعبدوا الا ایاه: خداوند دستور داده یا حکم رانده که جز او را نپرستند.» و جای دیگر میفرماید: «و الله یقضی بالحق: خداست که بهحق حکم میکند و قضا میراند.» و نمونه قضای فعلی بشری نیز «فاذا قضیتم مناسککم» و یا «ثم لیقضوا تفثهم ...» میباشد.(برای توضیحات بیشتر نک. المیزان)
«قَدَر» هم که در لغت به معنی «حدود و اندازه و خصوصیت وجودی و کیفیت خلقت هر موجود است» (المیزان) و بدینترتیب «قضا و قدر» الهی روی همرفته به معنای خواستهها و مشیتهای انجام شده و انجام شدنی الهی است که به اندازهای معلوم و معین القدر ساری و جاری شده و میشوند (همانجا).
اما اینکه کسانی به غلط گمان کردهاند که «قضا و قدر» الهی مستلزم نوعی جبراندیشی و منافی اختیار آدمی است این تصور به کلی باطل است چون یکی از مقدراتی که قضای الهی بر آن قرار گرفته ـ چنانچه بعضیها بهدرستی از آیه «انا عرضنا الامانه ...» استنباط کردهاند ـ اعطای اختیار به فرزندان آدم است که مکرر در قرآن مورد اشاره قرار گرفته است، چنانچه در مورد ظلم و ستم شایع در بین اولاد آدم هم خداوند تبارک و تعالی میفرماید که نه خداوند به کسی ظلم میکند و نه قضای الهی بر این است که آدمیان به زیر بار ولایت شیطان بروند و بلکه این خود اولاد آدم هستند که با طیب خاطر و اراده و اختیار کامل دست به چنین مفسدههایی میزنند.
معنای این سخن حضرت علی(ع) که فرمودند: «افر من قضاء الله الی قدره» این است که هر حادثهای که در جهان پیش بیاید، مورد قضا و تقدیر الهی است. اگر آدمی خود را در معرض خطر قرار دهد و آسیب ببیند قضاء خدا و قانون خداست و اگر هم از خطر بگریزد و نجات پیدا کند آن هم قانون خدا و تقدیر خداست. اگر انسان به محیط میکروبدار برود و بیمار شود این قانون خداست، و اگر هم دارو بخورد و از بیماری نجات پیدا کند باز این نیز قانون خداست. بنابراین، اگر انسان از زیر دیوار شکسته برخیزد و کنار برود کاری خلاف قانون خدا و قضاء الهی انجام نداده است و در چنین شرایطی قانون خدا این است که از مرگ مصون بماند؛ اگر هم در زیر دیوار باقی بماند و با سقوط دیوار نابود شود این نیز قانون آفرینش است (مطهری، عدل الهی،ص 132)
دو تفسیر از تقدیر
در مورد تقدير يا سرنوشت انسانها دو تفسير متفاوت وجود دارد: تفسير نخست مي گويد: سرنوشت هر كس از روز نخست، بدون اطلاع و حضور او، از طرف خداوند تعيين شده است. بنابراين هر كس با سرنوشت معيني از مادر متولد مي شود كه قابل دگرگوني نيست. هر انساني نصيب و قسمتي دارد كه ناچار بايد به آن برسد؛ چه بخواهد و چه نخواهد و كوششهاي او براي تغيير سرنوشت بيهوده است. بنابراين تفسير، بديهي است كه انسان موجودي مجبور و بي اختيار است.
بررسي منابع اسلامي نشان مي دهد اين تفسير مورد تأييد اسلام نيست. قبول و پذيرش آن، تمام مفاهيم مسلم اسلامي از قبيل: تكليف، جهاد، سعي و كوشش و استقامت و غيره را به هم مي ريزد. استاد مطهري مي گويد: «اگر مقصود از سرنوشت و قضا و قدر الهي، انكار اسباب و مسببات و از آن جمله قوه و نيرو و اراده و اختيار بشر است، چنين قضا و قدر و سرنوشتي وجود ندارد و نمي تواند وجود داشته باشد».
قضا و قدر و سرنوشت به معناي صحيح آن است كه بدانيم قضا در اصل به معناي حكم، و قدر به معناي اندازه گيري است كه به قضا و قدر تكويني و تشريعي تقسيم مي شود؛ منظور از قضا و قدر تكويني اين است كه هر چيزي و هر حادثه و پديده و هر موجودي در عالم، علتي دارد و اندازه اي، نه چيزي بدون علت به وجود مي آيد و نه بدون اندازه گيري معين؛ مثلاً سنگي پرتاب مي كنيم و شيشه اي مي شكند، شكستن شيشه يك حادثه است كه حتماً علتي دارد.
اينكه مي گوئيم داراي علت است، قضاي تكويني است. نيز مسلما ميزان شكستگي و اندازه و حدود آن، به كوچكي و بزرگي سنگ و قوت و فشار دست و نزديكي و دوري فاصله و وزش و عدم وزش باد و مانند اين ها بستگي دارد. اين ارتباط حادثه فوق با چگونگي علت آن، همان قدر تكويني مي باشد ؛ پس يك معناي قضا و قدر، به رسميت شناختن قانون علت و نظام خاص علت و معلول است. اما قضا و قدر تشريعي به معناي فرمان الهي در تعيين وظايف فردي و اجتماعي انسان ها و مقدار و حدود اين وظايف است؛ مثلاً مي گوييم نماز واجب است (اين قضاي تشريعي است) سپس مي گوييم. مقدار نماز در هر شبانه روز هفده ركعت است. (اين يك قدر الهي است).
طبق قضا و قدر تكويني، سلسله نظام علت و معلول به خداوند منتهي مي شود، ولي اين موضوع هيچ گونه مخالفتي با آزادي اراده و اختيار انسان ندارد. اعمال انسان، هم مستند به خود اوست و هم مستند به خدا، اما استناد آن به خود او به دليل اين است كه با آزادي اراده، آن را انجام مي دهد. اما استناد آن به خدا به دليل اين است كه هستي انسان و تمام نيروهاي او و حتي آزادي اراده او از ناحية خالق جهان آفرينش است و علل و اسبابي كه شرط تحقق يك عمل مي باشد از اوست.
در قرآن کریم، آيات زيادي وجود دارد كه به صراحت اختيار انسان و نقش اراده او را بيان داشته است؛ مانند آيه: «وَأَن لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى: براي انسان چيزي جز حاصل سعي او نيست.» و مانند آيه: «إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ: خداوند سرنوشت هيچ قومي را تغيير نمي دهد؛ مگر خودشان آنرا تغيير دهند.»
در احاديث اسلامي نيز بر اين نكته تأكيد شده است. اینکه حضرت فرمود: از قضاي الهي به قدر او پناه مي برم يعني آنكه هرچند تا قانون عليت كه منتهي به فرمان خداست، نباشد، ديوار شكسته سقوط نخواهد كرد، اما همان خداوند به من عقلي داده كه آن خود يك حلقه از سلسله قانون عليت است و يك عامل بازدارنده در برابر اين گونه حوادث. البته ديوار عقل و شعور ندارد و بدون اعلام قبلي سقوط مي كند. اما من مي توانم به قدر الهي پناه ببرم؛ يعني با عقل خود چنان محل نشستن را اندازه گيري كنم كه اگر ديوار سقوط كند روي من نيفتد.
با يك مثال معناي قضا و قدر الهي روشن مي شود: اگر كسي بالاي بام ايوان بلندی برود كه خود را با سر روي زمين سنگ فرش مسجد بيفكند و بگويد: اگر مقدر است بميرم مي ميرم، گرچه خود را از بام نيفكنم. اگر مقدر است بمانم مي مانم، اين گفته درست نيست، زيرا خداوند در اين مورد چند مقدر حتمي و جبري دارد و يك مقدر اختياري.
مقدرات جبري عبارت است از:
1- قضا و قدر الهي؛ سنگ را كه كف زمين از آن فرش شده، سخت و محكم آفريده است.
2- قضا و قدر الهي؛ جمجمه انسان را از استخوان نازك خلق كرده است.
3- قضا و قدر الهي؛ به زمين قوه جاذبه داده است.
4- قضا و قدر الهي؛ چنين مقرر كرده كه اگر كسي خود را از بلندي به زمين سختي پرت كند، جمجمه اش شكسته و مغزش صدمه شديد مي بيند.
5- قضا و قدر الهي اين است كه اگر كسي مغزش صدمه شديد ديد فوراً بميرد.
6- قضا و قدر الهي اين است كه بشر داراي اختيار و اراده باشد و بتواند خود را از بام پرت كند و بميرد و يا آنكه از راه بام، پله پله به زير آيد و بماند.
پس به آن كسي كه روي بام به قصد افكندن خود ايستاده است ،بايد گفت: تقدير خداوند درباره مرگ و حيات شما تابع اراده و اختيار شما است. اگر افكندن از بام را اختيار كني ، مقدر است بميري و اگر پله هاي بام را انتخاب كني، مقدر است بماني و در هر دو صورت، قضيه روي قضا و قدر الهي است."
البته ما معتقديم که همه حوادث عالم به قلم تقدير الهي در لوحي بنام لوح محفوظ به ثبت رسيده است و کسي جز خداوند از آن آگاهي ندارد. هر چه در اين لوح نگاشته شود، تغيير نميکند. به طور مثال هر يک از انسانها داراي اجل حتمي هستند که به هيچ عنوان قابل تأخير و تقديم نميباشد. البته در مقابل لوح ديگري بنام لوح محو و اثبات که تقدير الهي در آن نگاشته ميشود وجود دارد كه قابل تغيير و تبدّل است، به طور مثال اجلّ معلّقي وجود دارد، لکن اين اجل به سبب صدقه يا کار خير قابل تأخير افتادن است، همان طور که در روايات وارد شده و يا اينکه به خاطر کارهاي سوء مثل عاق والدين و قطع رحم به جلو ميافتد.
ثبت حوادث و وقايع زندگي انسان در لوح محفوظ به معني رقم خوردن همه چيز از قبل نيست، چنان كه تغيير آن به معني نادرست و غلط بودن آن نيست، بلكه خداوند از آنجا كه نسبت به همه امور علم قبلي دارد، مي داند كه براساس ضوابط و ساختار علي و معلولي عالم و براساس اختيارات فردي چه نتيجه اي براي هر فرد رقم مي خورد و هركس چه سرنوشتي را براي خود ترسيم مي نمايد، در نتيجه اگر قرار بر حصول تغييري در اين امر باشد. باز به دست خود فرد خواهد بود.
در لوح محفوظ ثبت است كه فلان فرد پنجاه سال عمر مي كند و در اين سن بر اثر سكته جان مي سپارد، اين امر به اين معني نيست كه اين فرد به دور از هر نوع اراده و اختيار يقينا در پنجاه سالگي به ناگاه سكته كرده خواهد مرد، بلكه اين فرد در طول زندگي و در مسير حيات خود نحوه اي از رفتار و عملكرد را در پيش مي گيرد. در تغذيه و تحرك بدني و مشغله كاري و ... به نحوي رفتار مي كند كه بر اثر علتهاي طبيعي رگهاي قلبش گرفته و در اين سن به سكته مبتلا شده و در نتيجه آن خواهد مرد.
اين گونه علم خداوند همانند علم پزشك از روند بهبود فرد بيمار يا پيشرفت بيماري اوست كه تأثيري در تحقق اين علل ندارد يا همانند علم معلم به اينكه در اين امتحان كدام دانش آموز نمره كامل خواهد گرفت و كدام رفوزه خواهد شد؛ يقينا اين علم از قبل در ذهن معلم نقش بسته است، اما ممتاز يا رفوزه شدن دانش آموزان معلول علتهاي خاص خود است و خودشان در اين امر نقش كليدي و مؤثر دارند. براساس آنچه گفته شد روشن مي شود كه تغيير دادن سرنوشت در شب قدر يا در هر زمان ديگر به معني تغيير دادن آن چيزي است كه قابل تغيير است، يعني چيزي كه در لوح محو و اثبات ثبت شده و با عوامل گوناگون مي توان آنرا دگرگون نمود. در واقع شب قدر بهترين فرصت براي تغيير دادن سرنوشتهاي نامناسبي كه به واسطه اعمال اختياري خود براي خود رقم زده ايم، به سمت سرنوشتهاي مناسب و خير است چون دعا يكي از مهمترين عوامل تغيير اين تقديرهاست و در اين شب دعا در اوج قدرت و تأثيرگذاري است.