سردبیر و صاحب امتیاز مجله «طبیعت» با اشاره به این‌که نسل جوان ما کم‌سواد است، گفت: جوان امروز، شعر و ادبیات را نمی‌شناسد و سوادش در فیس بوک و چت کردن خلاصه می‌شود. از این‌روست که علاقه‌ای ندارد که با «گل ممد» قهرمان «کلیدر» آشنا شود؛ چرا که شناخت، علاقه می‌آورد.

خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: بسیاری از مکان‌های گردشگری در کشور ما با اسطوره‌ها و افسانه‌ها درآمیخته‌اند. گردشگران بسیاری دلشان می‌خواهد به یوش بروند تا با خانه و فضایی که نیما، پدر شعر نو در آن به دنیا آمده و بزرگ شده آشنا شوند یا خانه جلال آل‌احمد را ببینند. خیابانی را به نام ملک‌الشعرا بهار، نامگذاری کرده‌اند و هنوز هم هستند، اندک مردمانی که کیلومترها طی می‌کنند تا بر مزار مهدی اخوان ثالث، فاتحه‌ای بخوانند یا به ظهیرالدوله بروند؛ آنجا که ایرج میرزا و ملک‌الشعرای بهار و رهی معیری و فروغ فرخزاد  آرمیده‌اند، اما کمتر کسی می‌داند آرامگاه ابوالحسن خرقانی و بایزید بسطامی کجاست یا در ابن بابویه و امامزاده طاهر چه کسانی آرمیده‌اند؟

اصلاً در سرزمینی که مهد شعر و ادبیات است، گردشگری ادبی، چه معنا و مفهومی دارد؟ چرا تورهایی تعریف نشده تا گردشگر علاقه‌مند را با خود همراه کند در مسیری که سعدی و ناصرخسرو پیموده‌اند؟ کسی چه می‌داند «آب رکن‌آباد» و «گلگشت مصفا»یی که حافظ از آن سخن گفته کجاست؟ خبرگزاری مهر، همزمان با روز بزرگداشت حافظ به موضوع گردشگری ادبی و گفتگو با محمدعلی اینانلو، سردبیر و صاحب امتیاز مجله «طبیعت» پرداخته است. حاصل این گپ و گفت را در ادامه می‌خوانید:

گردشگری ادبی، مقوله گسترده‌ای است؛ اما برای بسیاری از ما تنها در زیارت آرامگاه شاعرانی چون حافظ و عطار معنی پیدا می‌کند.

ما باید ببینیم منظورمان از گردشگری ادبی چیست و از این نوع گردشگری چه می‌خواهیم. ‌مسلما تا اطلاع‌رسانی درستی وجود نداشته باشد، برنامه‌ریزی معنی پیدا نمی‌کند و توری تعریف نمی‌شود. تا کسی ابوالحسن خرقانی را نشناسد به دیدن خرقان مشتاق نمی‌شود. تا کسی معنی این عبارت را درک نکند که: «هر کس به سفره بوالحسن درآید، نانش دهید و از ایمانش نپرسید؛ آن‌که بر خوان خدا به جانی ارزد بر سفره بوالحسن به نانی نیرزد؟!» چگونه می‌تواند علاقه‌مند به دیدن شهری شود که هنوز بی‌بهره از نخستین زیرساخت‌های گردشگری است.

به نظر می‌رسد تعریف شما از گردشگری به ادبیات کلاسیک و عرفان ما محدود می‌شود در صورتی که می‌توان مسیری تعریف کرد و نوجوان و جوان امروز را با شاعران و نویسندگان معاصر آشنا کرد؛ مثلا می‌توان نسل امروز را با شهرهایی که رمان «کلیدر» یا «زمین سوخته»  احمد محمود در آن شکل گرفته، آشنا کرد؟

جوان امروز، شعر و ادبیات را نمی‌شناسد و سوادش در فیس بوک و چت کردن خلاصه می‌شود. از این‌روست که علاقه‌ای ندارد که با «گل ممد» قهرمان «کلیدر» آشنا شود. واقعیت این‌که شناخت، علاقه می‌آورد. جوان امروز بازیگران و فوتبالیست‌ها را به خوبی می‌شناسد، اما از بزرگان ادب و هنر و تاریخ خود بی‌خبر است و خانواده‌ها، آموزش و پرورش و صدا و سیما، نقش مهمی در معرفی فرهنگ و هنر و ادبیات به نوجوان و جوان امروزی دارند، اما نکته مهم‌تر این‌که سیاست و فرهنگ در مملکت ما به هم آمیخته‌اند و گاه حساسیت‌های نابجایی در ارتباط با شخصیت‌های معاصر وجود دارد.

اما گاه در قالب تور می‌توان، جوان امروز را با مفاخر فرهنگ و هنرش آشنا کرد... شاید آن زمان، خانه فروغ فرخزاد در اهواز، خانه منزوی در زنجان، یا خانه پروین اعتصامی در تهران خراب نشود؛فضاهایی که می‌توانند به موزه تبدیل شوند یا کتابخانه.

اول برادری‌ات را ثابت بعد ادعای ارث و میراث کن! وقتی «خسرو و شیرین» نظامی، دچار ممیزی می‌شود چطور می‌توان انتظار داشت خانه فلان شاعر یا نویسنده را به موزه یا کتابخانه تبدیل کنند؟

اما گردشگری ادبی، گونه‌ای از گردشگری است که مخاطبان خاص خود را دارد و می‌تواند برای علاقه‌مندان به فرهنگ و ادبیات جذاب باشد. بعضی گردشگران، دلشان می‌خواهد با فضایی آشنا شوند که زویا پیرزاد در «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» تصویر کرده است، اما کمتر به این گونه از گردشگری توجه شده.

یکی از مهم‌ترین جاذبه‌های گردشگری در شهر استراتفورد، خانه شکسپیر است. از لحظه ورود به این خانه تا خروج از آن باید 50 تا 60 پوند پرداخت شود؛ یک جا یک صندلی قرون وسطایی گذاشته‌اند که مثلا شکسپیر بر آن می‌نشسته و قهوه می‌نوشیده؛ جای دیگر تختی است که شب‌ها چند ساعتی بر آن دراز می‌کشیده و استراحت می‌کرده، اما ما از هیچ‌ کدام از امکانات خود چه به لحاظ تاریخی، چه طبیعی و چه فرهنگی استفاده نمی‌کنیم؛ آن هم در روزگاری که دنیا به درآمدی برابر با 2 هزار میلیارد دلار از راه جذب گردشگر دست پیدا کرده است.

به هرحال مخاطبان گردشگری ادبی مثل هر گردشگری تخصصی دیگر، محدود هستند و آنچه اهمیت دارد، برنامه‌ریزی برای این همین افراد اندک است.

گردشگری ادبی را می‌توان زیرمجموعه گردشگری فرهنگی و حتی گردشگری زیارتی دانست.... ایران، مهد شعر و ادبیات بوده است، اما کسی نمی‌داند در روستای فریومد، «ابن یمین فریومدی» خفته که دیوانش همزمان با حمله مغول گم شد؛ اصلاً مگر چند درصد مردم با شعر و ادبیات آشنا هستند؟ مگر متولیان فرهنگی ما تا چه اندازه اطلاع‌رسانی کرده و کسی چون بایزید و ابوالحسن خرقانی را به مردم معرفی کرده‌اند؟ مردم به کسی یا چیزی که نشناسند، علاقه‌مند نمی‌شوند.

پس به آرامگاه حافظ یا سعدی می‌روند، چون این دو را می‌شناسند؟

حداقل این‌که با نام سعدی و حافظ آشنا هستند؛ بگذریم از این‌که در سعدیه و حافظیه هم هیچ محصول فرهنگی وجود ندارد که شناخت بیشتری به مردم بدهد. در آرامگاه حافظ، جز دیوانی که همه جا یافت می‌شود چه چیز دیگری وجود دارد تا در اختیار مردم قرار گیرد؟ سالانه 15 میلیون زائر به زیارت امام رضا (ع) می‌رود؛ از تهران تا مشهد، هزار کیلومتر فاصله است، اما چند درصد زائران با شاهرود، جنگل ابر، آرامگاه بایزید و ابوالحسن خرقانی آشنا هستند؟

ولی شما در گفته‌های خود کسانی که به آرامگاه حافظ و سعدی می‌روند را مردم علاقه‌مند معرفی می‌کنید و نه گردشگر.

گردشگری، تعریف خاص خود را دارد. این‌که دو باجناق، سوار پراید بشوند و چادر 30 هزار تومانی خود را به باربند بندند و کوکوسبزی را هم در صندوق عقب بگذارند، گردشگر به شمار نمی‌آیند. گردشگر ادبی کسی نیست ‌که به شیراز سفر می‌کند و به حافظیه می‌رود و کنار اطلسی‌ها، تفالی به دیوان خواجه می‌زند؛ گردشگری باید هدفمند و درآمدزا باشد؛ در هزاره سوم، آنها که گذشته‌ای ندارند برای خود تاریخ می‌خرند و از «آرنولد»، قهرمان اسطوره‌ای می‌سازند، اما ما آداب و سنت‌های دیرین خود را پاس نمی‌داریم و این بی‌توجهی از عدم شناخت است.

و پیامدهای این عدم شناخت کدام است؟
به سرقت بردن داشته‌های ما، مهم‌ترین پیامد آن است. وقتی «خلیج فارس» را «خلیج عربی» می‌خوانند مردم واکنش نشان می‌دهند؛ چرا که خلیج فارس را می‌شناسند، اما ابن سینا و زکریای رازی را که اسمش فریاد می‌زند اهل ری است، عرب معرفی می‌کنند و آب از آب تکان نمی‌خورد. مولانا را ترک می‌دانند، بی‌آن‌که ترک‌ها بتوانند یک بیت از ابیات فارسی او را بخوانند، اما آنچه اهمیت دارد اینکه میلیون‌ها دلار هزینه می‌کنند برای این که مردم دیگر، مولانا را به عنوان یک شاعر ترک بشناسند؛ شهردار قونیه، 20 میلیون دلار می‌پردازد تا شعر مولانا به 20 زبان زنده دنیا ترجمه شود؛ ما چه می‌کنیم؟ چرا باید توقع داشته باشیم، گردشگر ادبی جذب کنیم و مردم از داخل و خارج به ایران بیایند یا به شهرهای مختلف سفر کنند تا با ادبیات این مرز و بوم آشنا شوند؟

-----------------------

گفتگو از: زهره نیلی