نگارش رمان جدید بلقیس سلیمانی به پایان رسیده و این اثر پس از اخذ مجوز به زودی با عنوان «سگ‌سالی» توسط نشر زاوش منتشر می‌شود.

به گزارش خبرنگار مهر،‌ داستان رمان جدید سلیمانی، در سال‌های دهه 60 می‌گذرد؛ یک اتفاقی که قرار است رخ دهد، توسط نیروهای اطلاعات کشف می‌‌شود. قرار می‌شود این ماجرا توسط یک تهیه کننده و کارگردان پایه تولید یک فیلم سینمایی باشد، اما به دلایلی این اتفاق نمی افتد و فیلمی از روی این داستان ساخته نمی‌شود. سلیمانی داستان اتفاقات روی داده را از تهیه کننده و کارگردان مذکور می شنود و آن را پایه رمان «سک‌سالی» قرار می‌دهد.

داستان «سگ‌سالی» از واقعیت و حقایق تاریخی برگرفته شده است که در خراسان جنوبی رخ داده‌اند، اما به گفته سلیمانی چون اصلیت او کرمانی است، این حوادث را به محل زندگی خود آورده و روایتی از این منظر ارائه داده است. به غیر از موضوع و طرح اصلی داستان، رخدادها و شخصیت‌های قصه ساختگی و غیرواقعی هستند.

این رمان به زودی با 26 فصل، در 138 صفحه منتشر خواهد شد.

او در بخشی از این رمان می‌نویسد:

«اگر شرایط عادی بود حالا عروسی هم کرده بودند و اصلاً چه‌بسا الان بچه هم داشتند. چرا نباید صنم از وضعش باخبر می‌شد؟ حق داشت بفهمد. حدود شش ماه پیش حسینعلی رفته بود تهران، دادالله گفته بود همه پیله کرده‌اند چرا این‌قدر بی‌خیال است، چرا نمی‌رود سر و گوشی آب بدهد. نکند از او خبر دارد. حسینعلی گفته بود عامو اگر خبر داری بگو، این‌جوری تکلیف این دختره هم معلوم می‌شه. دادالله گفته بود خبری ندارد، پایش را هم ندارد تا تهران برود. اصلاً کجا برود. او که قدم از گوران بیرون نگذاشته چه‌طور برود تهران، تهران آن سر دنیاست، به فرض که رفت، کجا برود. با کی حرف بزند، او که سواد ندارد، اصلاً رفت و خودش هم گم شد، آن‌وقت پیرزن چه‌کار کند.

حسینعلی گفته بود؛ من می‌رم. رفته بود، رفته بود دانشگاه تهران، چه دانشگاهی، درندشت، حتا رفته بود نماز جمعه و به بهانه‌ نماز جمعه همه‌ دانشگاه را گشته بود. مسئولین دانشگاه خبری از قلندر نداشتند، گفته بودند شاید دستگیر شده، شاید فرار کرده و از مرز گذشته. شاید هم توی همین خانه‌های تیمی باشد که هنوز هستند و گاهی می‌زنند یکی را ناکار می‌کنند. گفته بودند برو زندان.

رفته بود زندان، همان زندان مشهور اوین، میان تپه‌ها یه جایی به اسم اوین، شهری بود برای خودش، خوش‌آب‌ و هوا. اسم قلندر در لیست اعدام‌شده‌ها یا زندانی‌ها نبود. گفته بودند برو بهشت زهرا، تو اون روزا خیلی‌ها تو خیابونا کشته شده بودند. رفته بود، اسم قلندر آن‌جا هم نبود، این بهشت‌ زهرا برای خودش شهری بود. «من یه چیزی می‌گم شما یه چیزی می‌شنوید.»