میرجلالالدین کزازی در گفتگو با خبرنگار مهر, با اشاره به اینکه ایران از کهنترین سرزمینهای جهان است، گفت: ایران، گنجینههای گرانمایهای از افسانهها و اسطورههای گونهگون را فراپیش خواهندگان مینهد. پارهای از این افسانهها به داستانهای باستان برمیگردد, داستانهایی که در سرودهها و نوشتههای کهن پارسی آورده شده و شاهنامه، یکی از بهترین نمونههای آن است. دو دیگر، افسانههایی است که بخشی از فرهنگ مردمی ایران را میسازد و در سینه و یاد ایرانیان باقی مانده است.
به گفته نویسنده «نامه ایران باستان» همه داستانها و افسانههای باستان، آنچنان بکر و پندآموز و آکنده از تفکرهای نغز و ارزنده است که میتواند کارکردی جهانی داشته باشد و ما میتوانیم به گستردگی از افسانهها و اسطورههای ایرانی بهره بجوییم. آنچنانکه در کشورهای دیگر از افسانههایشان بهره جستهاند.
پیشنهاد کزازی این است که «در دل جغرافیای ایران، کانونها و خاستگاههای برجسته فرهنگی پدید آوریم و در آن، نشانههایی از داستانهای باستان خود به کار بریم. برای نمونه در ادینبورگ، جشنی برای شکسپیر برپا میشود و خواهندگان از سراسر جهان در آن شرکت میکنند. بخشی از این جشن، ویژه دلدادگان است که نامههایی مهرآیین مینویسند و در شکاف دیوار مینهند؛ بدین سان، شهر ادینبورگ، آبادان میشود و بهرههای گونهگون میبرد ما نیز میتوانیم چنین کنیم.»
نویسنده کتاب «رخسار صبح» بر این عقیده است که ما بر پایه رزمنامهها، بزمنامهها و رازنامهها (ادبیات عرفانی) مان میتوانیم جشنها و جشنوارههای گونهگون داشته باشیم. میتوانیم جایی را از آن مولانا یا عطار کنیم یا کسی را به پیکره خیام درآوریم تا کسانی بیایند و با این خیام دروغین، به یادگار عکس بگیرند. یا در زابل که زادگاه رستم است کسی چون او با آن ریش دوپاره و ببر بیان بر تن، داستانهای شاهنامه را به نمود آورَد.
کزازی در ادامه سخنان خود با اشاره به اینکه متولیان فرهنگی از ظرفیت و توان ادبیات کلاسیک و حتی شعر و داستان معاصر ما برای جذب گردشگر بیخبرند، گفت: افسانه، اسطوره، شعر و در کل ادبیات ما، سرمایه بیکرانهای است که اگر به کار گرفته شود، گردشگران بسیاری را به سوی ایران میکشاند. وجود یک پردهخوان چیرهدست یا یک داستانگوی گرمسخن که شاهنامه بخواند، کانونهای جهانگردی ما را دگرگون میکند.
به گفته نویسنده کتاب «رویا، حماسه، اسطوره» «میتوان بر کوه بلند و شکوهمند بیستون، نمادهایی از شیرین و فرهاد ساخت یا تماشاخانهای برای روایت داستانهای شیرین و فرهاد بنا کرد. میتوان در طاق بستان کرمانشاه، کسی را به ریخت خسرو پرویز درآورد و بر اسبی به زیبایی و وقار شبدیز نشاند تا هر کس به اندازه دانش خود از آن بهره گیرد.»
میرجلالالدین کزازی در پاسخ به این سوال که چرا از توان و ظرفیت بالای ادبیات، آنگونه که باید و شاید بهره گرفته نشده است؟ گفت: تنها پاسخ من دریغ است و درد. ما آنچنان گرفتار گذران زندگی هستیم که به فراتر از آن نمیاندیشیم. به سرانه کتابخوانی در کشور نگاه کنید؛ اندک و مایه شرمساری است. پرداختن به گردشگری ادبی، نیازمند فراهم شدن بسترهای لازم، سرمایه بسنده و برنامهریزی پایدار است. چرا زمینه را برای پویایی بخش خصوصی آماده نمیکنیم که هم سرمایهگذاران بهره ببرند و هم کشور؟
نویسنده کتاب «بیکران سبز» بر این عقیده است که «جز ادبیات ایران، خوراکهای ایرانی و مهمتر از آن، روحیه مهماننوازی ایرانیان هم نیازمند معرفی است. به گفته کزازی، گونهگونی که در خوراکهای ایرانی وجود دارد و خلق و خوی مهماننوازی ایرانیان بیمانند است. میتوان خوانی گسترد و خورشهای ایرانی را بر آن نهاد. میتوان تنگبینیها را کنار گذاشت. اما افسوس که همه شهرهای ایران به یکدیگر میمانند حتی نام خیابانها هم یکسان است.
کزازی گفتههای خود را اینگونه به پایان رساند: من به آواز بلند میگویم، ایران، شکوهمندترین کشور از دید گردشگری است و نخست باید بدانیم ایران کجاست؟ ایرانی کیست؟ اگر به این دانایی برسیم در آن صورت تواناییهای خود و کهن دیار خود را باور میکنیم.