به گزارش خبرگزاری مهر، شمر بن ذی الجوشن حرکت کرد و در بعد از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم سال 61 هجرت پس از نماز عصر به همراه فرمانى كه عبيدالله به او داده بود پيش عمر بن سعد رسيد و آن را تقدیم عمر بن سعد کرد. پسر سعد پس از خواندن نامه، شمر را مورد شماتت قرار داد و گفت: «تو را چه شده است؟ واى بر تو خداوند آوارهات كند و آنچه را که براى من آورده اى زشت گرداند؛ به خدا قسم می دانم كه تو نگذاشتى که عبیدالله آنچه را که به او نوشته بودم بپذيرد و كارى را كه اميد آن داشتم به صلاح آيد تباه كردى به خدا حسين (ع) تسليم نمى شود، چرا كه جان پدرش [على (ع)] در سينه اوست.»
شمر گفت: «اكنون بگو چه خواهى كرد آيا فرمان امير را انجام مي دهى و با دشمنش مي جنگى؟ یا نه، در این صورت سپاه و لشكر را به من وا گذار.» عمر بن سعد گفت: «نه؛ من خود عهده دار اين كار خواهم بود؛ تو امير پيادگان باش.»
نقل شده زمانی که شمر نامه را از عبیدالله بن زیاد تحویل می گرفت او و عبدالله بن ابی المحل – برادرزاده حضرت ام البنین(س)- به عبیدالله گفتند: «ای امیر؛ خواهرزادگان ما همراه با حسین اند اگر صلاح می بینی نامه امانی برای آنها بنویس.» عبیدالله پیشنهاد آنها را پذیرفت و به کاتب خود فرمان داد تا امان نامه ای برای آنها بنویسند.عبدالله بن ابی المحل امان نامه را به وسیله غلام خود-کزمان یا عرفان- به کربلا فرستاد. او پس از ورود به کربلا متن امان نامه را برای فرزندان ام البنین(س) قرائت کرد؛ اما فرزندان ام البنین(س) مخالفت کرده گفتند: ما را به امان شما حاجتی نيست، امان خدا از امان پسر سميه بهتر است.
در روایتی دیگر آمده که شمر خود امان نامه را گرفته با خود به کربلا آورد. او پس از ورود به کربلا و تقدیم نامه ابن زیاد به عمر بن سعد، به اردوگاه سپاه امام حسین (ع) نزدیک شد و فریاد برآورد: «کجایند خواهرزادگان ما؟» عباس (ع) و برادرانش در نزد اباعبدالله الحسین (ع) نشسته بودند. عباس (ع) ساکت بود و جوابی به ندای شمر نمی داد. امام (ع) به حضرت عباس (ع) فرمودند: «او را اجابت کن اگر چه فاسق باشد همانا او از دایی های شما است.»عباس (ع) و عبدالله بن جعفر و عثمان فرزندان علی بن ابی طالب (ع) بیرون آمدند و گفتند: «چه می خواهی؟» شمر به آنها گفت: «ای خواهرزادگان من، شما در امان هستید من برای شما ازعبیدالله امان گرفته ام» اما عباس (ع) و برادرانش متفقاً گفتند: «خدا تو و امان تو را لعنت کند ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر(ص) امان نداشته باشد.»
پس از رد امان نامه، به سپاه عمر بن سعد فرمان داده شد تا برای جنگ آماده شوند پس همگان سوار شدند در شامگاه پنجشنبه نهم محرم آماده نبرد با حسين (ع) و یارانش شدند.
سید بن طاووس در لهوف در این باره چنین نقل می کند: ... راوى گويد: فرمان عبيداللّه بن زياد پليد به عمربن سعد نحس ، به اين مضمون رسيد كه او را تحريص مى نموده به تعجيل در قتال و بيم داده بود از تاءخير و اهمال . پس لشكر شيطان به امر آن بى ايمان ، رو به جانب امام انس و جان آوردند و شمرذى الجوشن ، آن سرور اهل فِتَن ، ندا در داد كه كجايند خواهرزادگان من : عبداللّه ، جعفر، عباس ، و عثمان ؟ امام حسين عليه السّلام به برادران گرامى خويش فرمود: جواب اين شقى را بدهيد گرچه او فاسق و بى دين است ولى از زمره دائى هاى شماست . آن جوانان برومند حيدر كرّار به آن كافر غدّار، فرمودند: تو را با ما چه كار است ؟ آن ملعون نابكار عرضه داشت : اى نورديدگان خواهرم ! شما در مهد امان به راحت باشيد و خود را با برادرتان حسين ، به كشتن ندهيد و ملتزم قيد طاعت اميرالمؤ منين(!) یزید بن معاویه باشيد تا به سلامت برهيد.
پس حضرت عباس(ع) به آن پليد، فرياد برآورد كه دستت بريده باد وخدا لعنت كناد مر اماننامه تو؟! اى دشمن خدا؛ ما را امر مى كنى كه برادر و سيّد خود حسين فرزند فاطمه(س)را وابگذاريم و بنده طاعت لعينان و اولاد لعينان باشيم ؟! راوى گويد: شمر بى باك پس از استماع اين كلام از فرزند امام ، مانند خوك خشمناك به جانب لشكريان شتافت و بازگشت به سوى نيروهاى خود نمود. راوى گويد: چون آن فرزند سيّد اَنام ، حسين (ع) ، مشاهده نمود كه لشكر شقاوت اثر حريص اند كه به زودى نائره جنگ را مُشتعل سازند و به امر قتال بپردازند و كلام حق و موعظه آن صدق مطلق ، اصلا بر دلهاى سخت ايشان اثر ندارد و نه مشاهده صدور افعال حميده و اقوال جميله آن جناب براى ايشان انتفاعى حاصل است ، به برادرش ابوالفضل فرمود: اگر تو را قدرت است در اين روز، شرّ اين اَشْقيا را از ما بگردان و ايشان را باز گردان كه شايد امشب را از براى رضاى پروردگار نماز بگذارم ؛ زيرا خداى متعال مى داند كه نماز از براى او و تلاوت كتاب او را بسيار دوست مى دارم . راوى گويد: حضرت عباس (ع) از آن گروه حق نشناس مهلت يك شب را درخواست كرد. عمرسعد لعين تأمل كرد و جواب نداد. عَمْرو بن حَجّاج زبيدى به سخن آمد و گفت : به خدا سوگند كه اگر به جاى ايشان ، تركان و ديلمان مى بودند و اين تقاضا را از ما مى كردند، البته ايشان را اجابت مى نموديم ، حال چه شده كه آل محمّد (ص) را مهلت نمى دهيد؟! پس آن مردم بى حيا، يك شب را به خامس آل عبا، مهلت دادند.
راوى گويد: امام حسين(ع) بر روى زمين بنشست و لحظه اى او را خواب ربود، پس بيدار شد و به خواهر خود فرمود: اى خواهر! اينك در همين ساعت جدّ بزرگوارخود حضرت محمد مصطفى(ص) و پدر عالى مقدار خويش على مرتضى و مادرم فاطمه و برادرم حسن(ع) را در خواب ديدم كه فرمودند: اى حسين ! عنقريب نزد ما خواهى بود. و در بعضى روايات چنين آمده است كه فردا به نزد ما خواهى بود. راوى گويد: علياى مخدّره زينب خاتون پس از شنيدن اين سخنان از آن امام انس و جان ، سيلى به صورت خود نواخت و صيحه كشيد و گريه نمود. امام حسين عليه السّلام فرمود: اى خواهر مهربان ، آرام باش و ما را مورد شماتت دشمن مساز.