يزد - خبرگزاري مهر: مادری خطاب به کودک شش ماهه می‌خواند: "کودک زیبای من تو نیاز به شمشیر نداشتی، خون گلویت برنده تر از هر شمشیری ریشه یزیدیان را قطع کرد".

به گزارش خبرنگار مهر، علی اصغر من! کودک زیبای من! ای که با وجود کوچکت حجت بزرگی بودی بر بی دینی یزیدیان، برهان قاطعی بودی بر بی وجدانی و قساوت قلب آنان.

در واقع تو خود حجت اکبر بودی هر چند نامت علی اصغر بود. تو قیامت کبری بودی تو محشر برپا کردی با کوچکیت.

کربلا بدون تو، بدون خون گلوی نازنینت، تا قیامت تشنه می ماند و در حسرت. عاشورا بدون تو ناتمام بود. تو حجت را بر یزیدیان تمام کردی.

علی اصغرم! بنازم استقامتت را زمانی که حرملۀ ملعون به طرفت نشانه گرفت چه حالی داشتی؟ ای عزیز مادر! چه نجوا می کردی؟ چه خوب دست و پایت را گم نکردی. به روی خود هم نیاوردی! زمانی که تیر آن ملعون گلوی نازنینت را شکافت، فریاد نزدی تا دشمن شاد شود. گریه هم نکردی تا دل بابا به درد آید، یعنی فرصت نشد مگر گلوی بچه شش ماهه چقدر تحمل تیر به این بزرگی را دارد!

من در صحنه نبرد نبودم ولی می گویند آن ملعون ددمنشانه با تیر سه شعبه گلوی کوچکت را درید! اما توفقط لبخند زدی، لبخندی که دل فرشتگان را آب کرد وهمۀ آنان را آماده کرد تا خون گلوی نازنینت را که پدر به آسمان پاشید، بگیرند و در این کار از هم سبقت گرفتند تا در قیامت شاهد باشند و شهادت دهند که تو هم در رکاب امام زمان خود جان فشانی و مقاومت کردی و با جرعه ای آب اسیر این دنیا نشدی.

گفتم که تو آیت کبری بودی در افشای حقیقت! تو سراج منیر بودی!

علی اصغر، عزیز مادر! چگونه این غم را بگویم؟ تمام آنها که کشته شدند، بزرگ بودند و شمشیر و سپر داشتند. قدم به میدان جنگ گذاشته بودند. دست بر شمشیر برده بودند؛ ولی تو چه؟ تو سپر نداشتی! دستان کوچک تو یارای سپر در دست گرفتن نداشت. سپرت معصومیتت بود  که آن کوردلان ندیدند.

تو شمشیر نداشتی! شمشیرت قدرت خون فشانی گلویت بود. تو نیاز به شمشیر نداشتی چون خون گلویت برنده تر از هر شمشیری ریشه یزیدیان را قطع کرد. تو زره نداشتی، آخر هیچ زرهی به قد و قامت تو نبود! آخر تو مگر نه اينكه شش ماه بیشتر نداشتی، هیچ زره ای یارای پوشاندن بدن تورا نداشت! و در قاموس جنگ این چنین اندامی وجود ندارد.

ولی نه، اینها همه حرف است، واقعیت این است که هیچ زرهی به اندازه همت والا و عظمت تو وجود نداشت! بنازم شجاعتت را که بدون اسلحه و زره و سپر راهی میدان نبرد با سیاهی شدی!

علی اصغر شهید کوچک من! بعد از سیراب شدنت با شربت شهادت، پدر با شمشیر خود کنار خیمه گودالی کند و تو را در آن مدفون ساخت، بدون غسل و کفن. آخر تو شهید بودی و شهید هم غسل و کفن ندارد. بدن کوچک تو تحمل آفتاب گرم کربلا را نداشت، تاب زیر سم ستوران رفتن را نداشت. اما پس از پایان نبرد حق و باطل، یزیدیان خیره سر، سرمست از پیروزی ظاهری شان همه چیز را غارت کردند و در کنار خیمه ها به کاویدن پرداختند، حتماً دیده بودند که پدرت چیزی را آنجا پنهان می کند و حالا آنها به دنبال گنج حسین، زمین را می کندند تا بدن تورا پیدا کردند.

آری تو گنج نفیس حسین بودی در آن دیار که فقر انسانیت بیداد می کرد. آن شقی ها می خواستند سر کوچک تو را هم از بدن جدا کنند و بر سر نیزه قرار دهند!

نازنینم! این چنین رفتن تو، جگرم را می سوزاند، دلم را می شکند و گفتن این حقایق، چشمانم را پر آب می کند.

چگونه می توان این خاطرات تلخ را به یاد آورد و گریه نکرد آسمان دلم در هجران خورشید رویت همیشه ابری و بارانی است وهر وقت به یاد گلوی نازنینت می افتم که به جای بوسه پدر، تیزی تیر جفا را چشید، نمی توانم زار زار نگریم.

در غم تو تا ابد دیده گریان و دل پر خون دارم.

یا باب الحوائج، ای آبرو مند نزد خدا، ای شهید معصوم کربلا، غم نادیدن تو بزرگ است، اما پاداش صبر جمیل بر این مصیبت بزرگتر.

می دانم دل دریايی تو تحمل گریه هیچ مادری را ندارد، پس خود شفای دردهای ظاهر و باطنمان را از خدایت بخواه و شفیع ما باش در دنیا و آخرت به حق محمد و آل محمد.

اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد.

----------

شهلا يزدان پناه