بعد از اینکه سارکوزی توانست به عنوان یک «کوتوله سیاسی» بر صندلی ریاستجمهوری فرانسه تکیه بزند، این بار نوبت به فرانسوا اولاند رسیده است تا ثابت کند که تقدیر رهبری سیاسی در فرانسه این است که در دست انسانهای «متوسط به پایین» بچرخد.
1) لوران فابیوس به مثابه یک شبح روز جمعه گذشته وارد ژنو شد. این شبح روز بعد از تاریکی بیرون آمد و در گفتگو با رادیو فرانسه مدعی شد: «هماکنون که ما صحبت میکنیم، سانتریفیوژهایی در ایران میچرخند که جهت غنیسازی اورانیوم برای بمب هستهای مورد نیاز هستند، اما ایران مسیر دوم و مجزایی را نیز به سمت سلاحهای هستهای، با ساخت یک راکتور آب سنگین در اراک که پلوتونیوم تولید میکند، دنبال می کند.» این سخنان بیسابقه در حالی بر خلاف تمام ادعاهای آژانس بینالمللی انرژی اتمی عنوان میشد، که گوینده آنها نه در کنگره آمریکا و نه در کابینه بنیامین نتانیاهو، بلکه بر کرسی وزارت امور خارجه فرانسه تکیه زده است.
اما چنین اظهارنظری که گوینده خود نیز بیشک نسبت به پوچ بودن آن واقف است، عمق استیصال دولت فرانسه را نشان میدهد. فرانسه از سال 2007 تاکنون با بحرانی روبرو بوده است که حیات سیاسی دولتمردان این کشور را با کابوسی پایانناپذیر روبرو کرده است. این کابوس ابتدا سارکوزی را پس از گذشت چهار سال از ریاستجمهوریاش از الیزه راهی خانه کرد و اکنون محبوبیت فرانسوا اولاند، رئیس فابیوس، را به 30 درصد رسانده است. نه جنگ فرانسه در لیبی و بعد از آن در مالی و نه حمایت تمامقد اولاند از حمله به سوریه هیچکدام نتوانستهاند مانع این شوند تا همزمان با این سخنان فابیوس، مؤسسه استاندارد اند پورز رتبه اعتباری فرانسه را کاهش ندهد. وقتی اولاند بهعنوان نامزد حزب سوسیالیست فرانسه، در مقام رهبر و مجری نئولیبرالیسم ظاهر شده است- حزبی که بنا به عقبه و گرایش سیاسی خود قطعاً باید سیاستهای مبتنی بر دولت رفاه را رهبری کند و نه سیاستهای نئولیبرالیستی را- شگفتی این موضعگیری فابیوس در برابر شگفتی سیاستهای اولاند رنگ میبازد. وقتی اولاند این تناقض را با خود حمل میکند که سیاستهای دولتش به کلی بر ضد منافع کسانی است که به وی رأی دادهاند، سردرگمی فرانسه در امور بینالمللی و شنا کردن در خلاف مسیر آب، کاملاً توجیهپذیر میشود.
2) نباید فراموش کرد که سیاست خارجی ادامه سیاست داخلی است. سیاست خارجی فرانسه ادامه درماندگی استیصال داخلی این کشور در حل بحران اقتصادی است. فرانسه از رقبایش عقب افتاده است و اکنون تنها میتواند «ابهت» سابق خود را نه از طریق یک اقتصاد پویا و رقابتی، بلکه از طریق شمشیرکشی و آتشافروزی حفظ کند؛ اما این بار نه به شیوهای تراژیک نظیر دوران استعماریاش، بلکه به شیوهای کمیک نظیر پیروزی در جنگ لیبی و علم جنگ در دست گرفتن علیه سوریه. بیایید مورد سوریه را انتخاب کنیم. اولاند پس از اینکه پارلمان انگلستان حمله به سوریه را تصویب نکرد، اعلام کرد که منتظر میماند تا کنگره آمریکا اجازه حمله را صادر کند و پس از آن به اتفاق باراک اوباما به سوریه حمله خواهند کرد. اولاند بدون اینکه از پارلمان فرانسه نظرخواهی کند، در واقع منصب خود را از مقام ریاستجمهوری فرانسه تا حد سفیر آمریکا در فرانسه کاهش داد؛ گویی این سفیر آمریکا در فرانسه بود که لب به سخن میگشود و نه رئیسجمهور فرانسه.
استیصال در مدیریت اقتصاد داخلی باعث شده است تا فرانسه به هر بحران جهانی به چشم یک «فرصت» نگاه کند: فرصتی برای سودآوری شرکتهای فرانسوی در خارج از مرزها از طریق نابودی زیرساختهای یک کشور و حمله به آن. لیبی و مالی دو حلقه از «فرصتهای» فرانسه بودهاند که فرانسه در هیچکدام نیز به خواستههای خود نرسیده است، چون نتوانسته است، امنیت سرمایههای فرانسوی را در این کشورها تأمین کند.
3) همه چیز در خاورمیانه به نوعی پیرامون نفت میگردد. حتی مناقشه هستهای ایران نه پیرامون «مسئلهای» به نام ساخت بمب اتمی در ایران- که اصلاً وجود خارجی ندارد- بلکه پیرامون نفت میگردد. ایران به عنوان کشوری با منابع نفتی غنی و قرار گرفتن در یک موقعیت جغرافیایی حساس، برای غرب و به ویژه آمریکا جذابیتهای ویژهای دارد. از آنجا که ایران یک متحد آمریکا نیست، آمریکا باید مجموعهای از تنشها را دنبال کند تا به خواست نهایی خود، یعنی سلطه بر ایران برسد. «مسئله» هستهای تنها در چنین بافت و فضایی به یک مسئله تبدیل شده است. آمریکا خود را فاتح و در واقع «اسکندر» جهانی میداند که باید آن جهان را مطابق پروژههای سیاسی خود، تغییر دهد. در واقع، ما نه با یک بحران، بلکه با روایتهایی از یک بحران روبرو هستیم. حرفهای فابیوس به هیچ عنوان به خود بحران نمیپردازد، بلکه روایتی از بحران است؛ روایتی که در آن بحران بهصورت باژگونه نمایش یافته تا فابیوس و متحدان وی بتوانند با توسل به این روایت، اهداف عنواننشده خود را دنبال کنند.
4) از آنجا که «مسئله» هستهای به نوعی به منابع نفتی ایران و خواست استیلا بر آن برمیگردد، مدیریت این «مسئله» نیز بهطریق اولی از طریق تحریم نفتی ایران صورت میگیرد. آمریکا در واقع همان چیزی را تحریم کرده است که واقعاً به دنبال آن است. تحریم نفتی ایران برای آمریکا ابزاری است که میخواهد با آن ناممکن را ممکن کند؛ در واقع میخواهد با این ابزار سیطره خود بر این منطقه حساس کره زمین را تحقق بخشد. با این حال، نباید از نظر دور داشت که در سالیان گذشته هیچ یک از پروژههای مشابه آمریکا به نتیجه نرسیده است و آمریکا در تمام آنها در نهایت تن به شکست داده است. افغانستان، عراق و لیبی نمونههایی از پروژههای شکستخورده آمریکا بودهاند.
اما تحریم نه تنها پیشدرآمد جنگ، بلکه خود بهنوعی یک جنگ است. تحریم جنگی است که سلاحهای آن نه بمبافکنها و موشکهای بالستیک، بلکه ابزاری یکسره مالی و اقتصادی هستند. تحریمهای آمریکا علیه ایران تنها در چنین چارچوبی قابلتبیین است؛ چرا که هدف این تحریمها نه حل مسئلهای ناموجود به نام «مسئله» هستهای، بلکه حل مسئلهای موجود به نام قرار نگرفتن ایران تحت استیلای آمریکا است.
تحریم نفتی ایران کسانی را در دو سوی این مبارزه در سالهای اخیر با مشکل روبرو کرده است. از یک طرف، کشورهای واردکننده نفت از جمله خود آمریکا و فرانسه به واسطه بالا رفتن قیمت نفت با مشکلات اقتصادی روبرو شدهاند. از طرف دیگر نیز ایران با کمبودهای درآمدهای نفتی و مشکلات اقتصادی روبرو شده است.
5) اما کسانی نیز وجود دارند که از این وضعیت تحریمها منتفع شدهاند. برای طولانی نشدن این نوشته بگذارید تنها یک مثال بزنیم و آن عربستان سعودی است. سعودیها از بالا رفتن قیمت نفت به شدت سود بردهاند و با پایان یافتن این تحریمها به شدت متضرر خواهند شد. یکی از اهدافی که در سفر بندر بن سلطان رئیس سازمان جاسوسی عربستان به کشورهای اروپایی دنبال شده، به احتمال زیاد این هدف بوده است. شاید بندر بن سلطان، با رایزنیهای خود توانسته است فرانسویها را متقاعد کند که در ژنو چنین رویکردی اتخاذ کنند. وقتی بندر بن سلطان میتواند برای مبارزه با بشار اسد، ارتش آماده در سوریه بخرد، چرا نتواند برای حفظ جایگاه فعلی عربستان در بازار نفت، فابیوس مستأصل را بخرد؟
منبع: پترونت