فرحناز علیزاده در جلسه نقد رمان «چهره مبهم» گفت که این رمان نه سورئال است و نه در طبقه بندی فانتزی‌ها جا می‌گیرد بلکه متعلق به ژانر رئالیسم جادویی است. محمدهاشم اکبریانی هم در این جلسه پذیرفت که اطناب و زیاده‌گویی به عنصری اساسی از داستان‌هایش تبدیل شده است.

به گزارش خبرنگار مهر، نشست نقد و بررسی رمان «چهره مبهم» نوشته محمدهاشم اکبریانی عصر دیروز پنجشنبه 30 آبان با حضور مهناز رونقی، فرحناز علیزاده و نویسنده اثر در فرهنگسرای اخلاق برگزار شد.

محمدهاشم اکبریانی در ابتدای این جلسه در پاسخ به انتقاد برخی از حاضران درباره اطناب در این اثر گفت: قبول دارم که اطناب ویژگی کارهای من است و به طور طبیعی در آن‌ها وجود دارد. نه اینکه بخواهم مقایسه کنم اما نویسنده‌ای چون مارکز در رمانی مانند «صد سال تنهایی»، اطناب زیادی داشته که باعث شده 80 صفحه آن حذف شود. یعنی نسخه‌ای از این رمان که امروز ما آن را می‌خوانیم با حذف 80 صفحه از آن چه مارکز نوشته، چاپ شده که ویراستار آنها را حذف کرده بوده است. بنابراین ویراستار می‌تواند از این نظر نویسنده و اثرش را کنترل کند. اما در کشورمان، یا از همه رمان شما خوششان می‌آید و آن را چاپ می‌کنند و یا اصلاً از آن خوششان نمی‌آید و چاپش نمی‌کنند.

در ادامه فرحناز علیزاده گفت: من این کتاب را در ژانر رئالیسم جادویی طبقه‌بندی می‌کنم. چون درونمایه داستان، جستجوی هویت است و دیگر اینکه درباره طبیعت و هستی انسان است. همچنین نویسنده در آن از باورهای بومی، اسطوره ها و طالع بینی، سحر و جادو بهره برده است. اما درباره ساختار اثر باید بگویم که در ابتدا بسیار ژورنالیستی نوشته شده است و نویسنده خود را در این گونه از نثر رها کرده است. یعنی افعالی را به کار برده که در داستان مدرن جایی ندارد و در کل ابتدای کتاب، نثری روایت گونه دارد.

این منتقد گفت: فصل دوم متن، به لحاظ ساختاری، مقدمه بی‌بدیلی برای ورود به داستان و گره اصلی کار است؛ یعنی جستجو برای علت لبخند شخصیت «خنده رو». درست است که در روایت‌های کهن، خط توالی زمان را در نظر می‌گیریم ولی به نظرم در داستان‌های امروزی به ویژه داستان مدرن، بهتر است اصطلاحا خٍر خواننده را بگیریم و دغدغه اثر را زودتر به او نشان بدهیم. به همین ترتیب مشکلی که «چهره مبهم» دارد این است که تعلیقی که قرار بود متن داشته باشد، از قبل حدس زدنی بود و گویی آن را می‌دانستیم. هنگامی که داستان را می‌خواندم، گویی می‌دانستم قرار است اتفاقی برای شخصیت خنده رو بیافتد اما این که قرار است «چه» اتفاقی بیافتد بود که برایم تعلیق ایجاد می‌کرد.

وی افزود: در داستان وقتی زاویه دید را تغییر می دهیم که متن ما را ملزم کند. حالا سوال این است که چرا نویسنده در این اثر ابتدا از زوایای مختلف راوی ها استفاده کرده و سپس از زاویه دانای کل، دوباره همان مسائل را گفته است؟ این هم یکی از دلایلی است که باعث اطناب در متن داستان شده است. یک نکته دیگر هم که درباره این کتاب وجود دارد، ویراستاری متن آن از نظر فنی است. در متن کتاب «چهره مبهم»، چندان فاصله ها و نیم فاصله ها رعایت نشده است که در خوانش ایجاد مشکل می کند و البته این مشکل را باید به ناشر گوشزد کرد.

نویسنده مجموعه داستان «آقای قاضی چه حکمی می دهید؟» در ادامه گفت: در فصل 4 کتاب، تکرار در تکرار داریم و همان اطلاعاتی که 100 صفحه قبل خوانده ایم، دوباره مطرح می شوند. غیر از موقیت داستانی، تکرار را حتی در کلمات هم داریم. درست است که این تکرارها توجه خواننده را جلب می کنند اما از طرف دیگر باعث اطناب و در نتیجه زده شدن مخاطب می شوند. نکته دیگر این که به اعتقاد من، وقتی برای روایت رویا یا ذهنیت، یک راوی بیرونی به نام دانای کل داریم، سندی می شود برای چیزی که ارائه می شود. اگر من راوی که انسجام ذهنی ندارم، ذهنیت آشفته خودم را به صورت خواب و رویا به شما ارائه بدهم، با یک اثر سورئال روبرو هستید. اما راوی بیرونی، به نوعی، چیزی را که شما روایت می کنید، مستند می کند.

علیزاده گفت: وقتی راوی، بیرونی است، دیگر اثر سورئال نیست. برای فانتزی بودن هم باید امر یا اموری غیر واقع، میان امری یا اموری واقعی رخ بدهد. اما در داستان «چهره مبهم» همه چیز غیرواقع و شگفت است. پس این رمان، فانتزی هم نیست. براساس نظر تودوروف، فانتزی مرز بین شگفت و غریب است. من با کارهای قبلی آقای اکبریانی آشنا هستم و آن ها را خوانده ام. وقتی که این کتاب را خواندم، در ابتدا شک کردم که کار ایشان باشد. این شک به دلیل جسارت نویسنده است. آقای اکبریانی جسارت داشته و سراغ نثری که ما از او می شناسیم یا خودش از خود توقع دارد، نرفته است.

اکبریانی بعد از اتمام سخنان علیزاده گفت: در مورد اطناب، حرف دوستان را قبول دارم اما همان طور که اشاره کردم، جزئی از ذات نوشتن من شده و نمی توانم در موردش کاری انجام بدهم. اما در مورد داستان در داستان و تکراری که گفتید، باید بگویم که من «هزار و یک شب» را زیاد خوانده ام. در این اثر مرتب، با داستان در داستان روبرو می شویم که خیلی از مواقع، داستان چندمی که به آن رسیده ایم، هیچ ارتباطی به داستان اصلی ندارد اما زیباست و جذاب. نظر من هم این است که در داستان در داستان کردن کار، اگر اثر زیبا شد، مشکلی وجود ندارد اما اگر کارمان جذاب نشد، عیب دارد.