به گزارش خبرنگار مهر، فرشته احمدی اولین نویسنده مهمان شب پایانی شبهای داستان بود. این داور جوایز ادبی گلشیری و روزی روزگاری، پیش از خواندن داستان درباره وضعیت جوایز ادبی در سالهای گذشته گفت: درباره جوایز ادبی از لحاظ کمی خیلی راحتتر می شود قضاوت کرد تا از نظر کیفی. اما باید به این نکته اشاره کنم که در دوره اول جایزه یلدا حدود 80 رمان (منتشر شده در یک سال) برای بررسی داشتیم و با احتساب مجموعه داستانها باید حدود 200 کتاب را بررسی می کردیم. ولی در این اواخر، تعداد 10 تا 20 رمان و به همین اندازه مجموعه داستان برای داوری داشته ایم. ضمن اینکه معمولا ادبیات عامهپسند در داوری جوایز لحاظ نمیشده است.
نویسنده رمان «پری فراموشی» اضافه کرد: همیشه از اینکه آثار خوب را می خوانیم و باید میان آنها مقایسه و داوری کنیم، خوشحالیم. اما در سالهایی هم شرایط به گونه ای پیش آمده که آثار خوبی منتشر نشده و باید از میان بد و بدتر انتخاب میکردیم و به یک اثر در قیاس با سایر آثار جایزه می دادیم. به طور کلی در سالهای اخیر روند خوبی نداشتهایم و همه منتظریم ببینیم که اثر مطلوب و قابل قبولی به جوایز راه مییابد یا نه؟ امیدوارم از این پس، هم از نظر کیفی و هم از نظر کمی شاهد بهبود وضع ادبیات کشورمان باشیم.
وی از برج میلاد و برگزارکنندگان برنامه تمجید کرد و گفت: این قبیل فعالیتها باعث میشود تا برنامههای ادبی از مقیاس محلهای به مقیاس شهری کشیده شود و حامیان و مخاطبان داستان بیشتر شود.
فرشته احمدی سپس داستان «نقطه کور» را از مجموعه «گرمازدگی» که به تازگی از سوی نشر افق منتشر شده است، برای حاضران خواند.
نویسنده بعدی این برنامه، محمد حسینی برنده جوایز ادبی گلشیری و مهرگان بود. او پیش از آنکه داستان چاپ نشده «اطراف رودخانه» را بخواند، درباره وضعیت کتاب در ماه های اخیر گفت: واقعیت این است که در مدت کوتاه سه ماهه گذشته، شرایطی ایجاد شده که حتی آدم ناامیدی مثل من هم کمی امیدوار شده است. فکر میکنم تغییراتی نسبت به گذشته اتفاق افتاده و میتوانیم بگوییم این تغییرات با فاصله زمانی کمی به مخاطب هم خواهد رسید.
نوینسده رمان «آبی تر از گناه» ادامه داد: کسانی که با حوزه نشر آشنا هستند، قطعاً با این تغییرات مواجه شدهاند. شاید بشود گفت تعداد مجوزهای کتابی که در این سه ماه گرفته ایم به اندازه تمام مجوزهایی باشد که طی هشت سال گذشته از طرف وزارت ارشاد صادر شده بود.
مهمان دیگر این شب، محسن حکیم معانی بود که علاوه بر داستاننویسی، مشغول برنامهسازی در رادیو در حوزه کتاب است. او درباره تفاوتهای داستان خواندن و داستان شنیدن گفت: قطعاً مخاطبی که دوست دارد داستان را بشنود با مخاطبی که مایل است داستان را بخواند فرق می کند. من زمانی از آن دسته مخاطبان برنامه های رادیویی بودم که رمانها را از رادیو می شنیدم و بعد آنها را می خریدم و میخواندم.
وی درباره تفاوتهای کار رادیویی و مکتوب گفت: صدا در رادیو، یک لحظه می آید و میرود و شما امکان بازشنیدن آن را ندارید، در حالی که در حین خواندن کتاب میتوانید هر وقت که خواستید به صفحات عقب برگردید. درباره سبک نوشتن برای رادیو و کتاب هم باید بگویم که این دو کار سبکهایی متفاوت دارند و برای شخص من خیلی دشوار است که بتوانم لحن نوشته ام را در حین داستاننویسی از لحن رادیویی جدا کنم. خودم به این دشواری در نوشتنم واقفم و تلاشم می کنم این نقطه ضعف را برطرف کنم.
محسن حکیم معانی سپس داستان کوتاه «روزه سکوت» را از مجموعه در دست انتشار «مسئولیت تک نفره آقای نویسنده» برای حاضران خواند.
آخرین داستانخوان شب هفتم شبهای داستان برج میلاد، محمد محمدعلی بود که حدود سه سال است در کانادا زندگی می کند. او فیلمی را از داستانخوانی خود برای این برنامه ارسال کرده بود، که در آن بخشی از داستان «بشود یا نشود» از مجموعه «دریغ از روبرو» و قسمتی از رمان «جهان زندگان» را برای حاضران خوانده بود.
نویسنده «برهنه در باد» همچنین در متنی کوتاه دلایل مهاجرت خود و حال و هوای این روزهایش را تشریح کرده بود. متن کامل صحبت های او از این قرار است:
«مهاجرت یک حادثه مهم است در زندگی و میتواند برای هر کسی به نحو و بهانهای اتفاق بیفتد. برای من دوری از وطن اتفاق افتاده، نه به معنای بنهکن و مهاجرت. من در ونکوور کانادا هستم به این بهانه که سی سال همسر و فرزندانم به من یاری رساندند تا من بنویسم و من هم تصمیم گرفتم سه سال - یا نه، شش سال - به آنها کمک کنم تا نوههایم فارسی یاد بگیرند و من هم خودم را راضی که با آنها بیحساب شدهام. مسخره است ولی واقعیت دارد. من هنوز گویی چمدان ذهنم را باز نکردهام تا ببینم چه دارم و چه ندارم و کجا هستم. در این حالت یک بام و دو هوایی هنوز نه غم غربت را حس میکنم و نه مثل برخی دوستان هوای نان سنکگ و کلهپاچه و چلوکباب دارم. آنچه دور و برم نیست شور و هیجان شما جوان هاست. آلیس مونرو کانادایی همین امسال نزدیک گوش من نوبل ادبیات گرفت. فکر میکردم پیر و جوان اهل فرهنگ و ادب میریزند تو خیابان و بعد جمع میشوند جلو آرت گالری و بعد همه میرویم حوالی برج آزادی یا خانه هنرمندان یا همین برج میلاد و جشنی برپا میکنیم و او سخنرانی میکند. هیچ یک از این اتفاقات نیفتاد. خانم مارگارت اتوود، هموطن دیگرش که او هم نزدیک گوش من است به او تبریک گفت، و گویی همه چیز براشان خیلی خیلی طبیعی است. چه خوابها و خیالهایی میآید سراغ امثال من که مزه هیچ چیز را به درستی نچشیدهام. میخواهم بگویم دلم تنگ شده برای شور و اشتیاق جوانانی از نوع شما که در کمتر جایی میتوان این همه صداقت سراغ گرفت و در کمتر جایی میتوان اینهمه بیاعتنایی را به آنان دید. مهاجرت برای من که بالای شصت سال اتفاق افتاد، بیشتر با یک سفر درونی معنا پیدا میکند. اگر بخواهم به آثار بیرونیاش اشاره کنم مثال کرم ابریشم است که هنوز دارد دور خودش پیله میتند و هیچ تصوری ندارد از پروانه شدن و پرواز. نیمههای شب، بین خواب و بیداری میآیم تهران و یکراست میروم حوالی میدان بهارستان و با شتاب خودم را میرسانم به وزارت ارشاد و در فضای مهآلود یکی بود و یکی نبود خواب، دنبال بررسها میگردم تا خبری از فرزندان متوقف شدهام بگیرم. بعد ناگهان صدای قطاری میشنوم که به سرعت دور میشود و مرا در ایستگاه بهارستان جا میگذارد. در حالی که بلیت کوپه درجه یک دست من است، قطار دور و دورتر میشود. و مرا با دنیا دنیا اندوه و بغض تنها میگذارد. خیلی سخت است که روحت را در ایران جا بگذاری و جسمت را بکشانی جایی که همه چیز به تو میدهد جز آن چیزی که طالبش هستی. آدم هرچه بیشتر معنای حقوق فردی و اجتماعی را احساس میکند بیشتر زجر میکشد.»