خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و هنر: در ساختمان شهدای رادیو به سر میبرم. امروز استودیو 17 میزبان فرزاد حسنی و گروهش است که خود را برای ضبط قسمت تازهای از برنامه "روزهای دوست داشتنی" آماده میکنند. برنامهای که به تازگی هر جمعه از رادیو جوان روی آنتن میرود. البته امروز که من اینجا هستم یکشنبه است، اما شما به روی خودتان نیاورید.
هنرمندان سریال "بچههای نسبتا بد" مهمان این هفته برنامه هستند که همراه فرزاد حسنی مقابل استودیو ژست گرفته اند و عکس می گیرند. کم کم وارد استودیو می شویم. مرسده بابایی سردبیر توضیح می دهد امروز چون تعداد مهمانان زیاد است از استودیو دیگری برای ضبط استفاده کرده اند.
حسنی وارد میشود و مهدی امین لاری را در حال کوک کردن سازش می بیند. نکته منحصر به فرد "روزهای دوست داشتنی" موسیقی زنده است که حتما باید برنامه را گوش کنید تا به منحصر به فرد بودن آن ایمان بیاورید.
"لاری جان چطوری؟ خیلی کوچولوام!" حسنی خطاب به نوازنده و البته خواننده این حرفها را میگوید و می نشیند. بابایی دنبال سیروس مقدم مهمان این هفته میگردد که انگار گم شده است. یاد روزی میافتم که پشت صحنه "بچههای نسبتا بد" رفته بودم و کفش های آقای کارگردان گم شده بود، این بار انگار خبری از خودش نیست!
یک نکته دیگر این برنامه حضور زنده مخاطبان در آن است. به این معنا که افراد می توانند با برنامه ارتباط بگیرند و تمایل خود را نسبت به شنونده حضوری بودن، اعلام کنند. البته این مخاطبان با حضور در استودیو در برنامه نیز مشارکت می کنند و جزیی از آن هستند.
چند صندلی سمت چپ استودیو چیده اند که مخاطبان روی آن می نشینند، یک میز آن روبرو سمت جایگاه مهمانان است و در مرکز استودیو نیز حسنی به همراه کارشناس برنامه جا گرفته اند. صدابردار و عوامل دیگر از پشت پنجره بزرگ شیشه ای استودیو همه چیز را تحت کنترل دارند. چراغ بالای پنجره قرمز است و این یعنی هنوز چیزی ضبط نمی شود.
سر و کله مقدم با همان کلاه همیشگی و عینک آفتابی که روی آن می گذارد پیدا و خیال همه راحت می شود که او گم نشده است. او از موفقیت های تیم والیبال ایران خوشحال است و می گوید اگر ایتالیا نبود ما سوم می شدیم.
نوبت به هنرنمایی لاری می رسد و او از مقدم، پیمان عباسی نویسنده و میلاد کی مرام بازیگر می خواهد که هر کدام یک کلمه یا جمله بگویند. ماجرا چیست؟ هر کدام از مهمانان چیزی می گویند و حالا لاری بدون تمرین و کاملا فی البداهه با آن کلمات ترانه می سراید و گیتار می زند: توی این فضای عاشقی جات خالیه، حالمون خوبه جات خالیه. مفهوم عشق اینه که من و تو با یه لبخند همدیگرو مهمون کنیم... زندگی مثل یه سکانسه بهترین اعمال و رفتار و برای خودت بچین، سرشار از عشق، حالمون خوبه، وقتی حالمون خوبه دنیا خوبه...
باز هم تأکید میکنم باید امروز عصر (جمعه 15 آذرماه) برنامه را حتما گوش کنید تا بفهمید چرا عباسی در این لحظه هیجان زده میگوید: این کیه دیگه! اینارو کجا نگه می دارید؟ ما امروز لاری رو می دزدیم با خودمون می بریم!
برنامه یک مهمان دیگر هم دارد که ماجرای تکراری مشکل آفیش در حراست، مانع از حضور او شده؛ نیکی مظفری که نقش سیاره را در "بچه های نسبتا بد" بازی کرده است. این وسط کی مرام می گوید: وای من استرس دارم! امروز ملوان با استقلال بازی داره!
البته فکر نکنید او از میان سرخابی ها، آبی است بلکه او طرفدار ملوان است.
حسنی اعلام آمادگی می کند و چراغ بالای پنجره سبز می شود: به نام تمام روزهای خدا و امروز دوست داشتنی ترین روز خدا.
لاری ترانه ابتدایی برنامه را می خواند و ذوق زدگی و لذت در چشم های حاضران دیده می شود.
شمس عکاس برنامه مشغول عکاسی است و مهمانان شیطان همه با هم مقدم را نشان می دهند و به دوربین لبخند می زنند.
در این لحظه شنوندگانی که برنامه را خواهند شنید نمی دانند مهمانان برنامه چه کسانی هستند و توصیف او از زبان خبرنگاران را در قالب یک آیتم میشنوند: سلطان آنتن، سیروس و کارخانه سریال سازی، مردی که خودش را تکرار نمی کند و...
با پایان آیتم، لاری آواز می خواند: مهمان ما کیه کیه؟ سیروس مقدم سیروس مقدم...
مقدم شروع به حرف زدن می کند: "در برنامه شما نمی شود با ریتم کند حرف زد. مهدی، امین لاری هیجان زدهام کرد."
عباسی هم در آغاز حرف هایش می گوید: "من خودم نسبتا که چه عرض کنم مطلقا بدم! راستش سن که بالا می رود سوژه های خنده دار کم می شود." حسنی از متولدین دهه 50 دفاع میکند: "چه علاقه ای داری ما دهه پنجاهی ها را پیر کنی!؟"
گوینده "روزهای دوست داشتنی" خطاب به مظفری از او می خواهد یک آرزو کند و توضیح می دهد هر کسی در این برنامه آرزو کند برآورده می شود. مظفری می گوید: "می خواهم بازیگری باشم که کارگردان ها آرزوی کار کردن با من را داشته باشند!" حسنی هم به شوخی جواب میدهد: "غول چراغ جادوی ما هم ظرفیتی دارد!" تلاش می کند از زیر زبان مظفری بکشد که دوست دارد چه کارگردان هایی چنین آرزویی داشته باشند و او طفره می رود. آخر نام پدرش را می آورد.
کم کم مقدمه برنامه به پایان می رسد و وارد اصل ماجرا می شویم. حسنی از حاضران می خواهد درباره بدترین کاری که در زندگی شان کردند حرف بزنند و لاری می خواند: "یه لحظه خودمو مرور می کنم..." حین خواندن حسنی اصرار می کند که او بدترین کارش را هم بگوید و این هنرمند با همان ریتم خواندن و نواختن می گوید: "زن گرفتم!"
حاضران میخندند و به مظفری برمیخورد: "چرا میخندین؟" حسنی مثل همیشه حاضر جواب است: "چرا ما می خندیم؟ باید زار زار گریه کنیم! خنده دارش این است که چرا ادامه میدهیم...!" کل کل ادامه پیدا می کند و حالا نوبت دختر مجید مظفری است که بدترین کار زندگیاش را بگوید: "آخرین شبی که با مادرم تلفنی حرف زدم او میگفت حالش خوب نیست. به او گفتم می توانم از تهران راه بیفتم و دو ساعته به کاشان برسم، اما او گفت نیازی نیست و من هم نرفتم. اما مادر همان شب رفت... و من همیشه خودم را سرزنش می کنم که چرا نرفتم..."
حسنی بعد از این اعتراف تلخ می گوید: "ما دیگر ادب شده ایم، نمی خندیم"
دیگران هم باید دست به اعتراف بزنند. یکی از مخاطبان به ماجرای ناراحت شدن از دست شوخی های دوستانش اشاره می کند و تعریف می کند که چطور در شربت آنها پودر ماشین لباسشویی ریخته و آنها کف کردهاند! پیمان عباسی هم یاد خاطرات جوانی اش می افتد: "زمانی که شاعر و فقیر بودم، خیلی دلم می خواست تمام کتاب ها را داشته باشم، این شد که از چند کتابفروشی کتاب دزدیدم! بعدها که پولدار شدم به تمام آن 6 کتابفروشی رفتم و حلالیت طلبیدم و دینم را ادا کردم."
کی مرام هم تجربه ای از دزدی دارد که به دوران کم سن و سالی اش برمیگردد: "ما برای اینکه فوتبال بازی کنیم توپ می دزدیدیم و گرسنه مان هم که می شد کلوچه کش می رفتیم!"
حسنی به شوخی می گوید: "لابد وقتی لباس نداشتی هم لباس می دزدیدی! کاری نمیکردی که! نیازهای ابتدایی ات را رفع می کردی!" و در پاسخ به اینکه آیا او هم تجربه دزدی دارد یا نه جواب می دهد: "هرگز. من برای پول های عادی ام هم رد مظلمه میدهم و در این باره حساسیت زیادی دارم"
یکی از مخاطبان حاضر در استودیو نسبت به جوانان حاضر سن و سالدارتر به حساب می آید: "من و آقای مقدم چون هر دو سن و سالمان بالاتر است، امکان خبط و خطا در ما بیشتر بوده است" حسنی به شوخی می گوید: "دارد خودش را به مقدم نزدیک می کند تا او را مُقر بیاورد!"
ساعت دارد کم کم به 14:40 نزدیک می شود. زمانی که ساعت استودیو روی آن خواب مانده است و با این حساب تنها روزی دو بار زمان درست را نشان می دهد.
قبلا در گفتگو با بابایی او تاکید کرده بود در "روزهای دوست داشتنی" افراد از قالب خود بیرون می آیند و فارغ از شغل و دلیل چهره بودنشان به احساسات شخصی شان می پردازند. با این حال نمیشود سیروس مقدم و تیمش اینجا باشند و حرفی از کار نشود. یکی از مخاطبان درباره نوع تصویربرداری سریالهای مقدم می پرسد و او در این باره توضیح می دهد و بعد میلاد کی مرام یاد یک خاطره می افتد: "آخرین باری که موهایم را از ته زده بودم 5 سالم بود. وقتی برای بازی در "بچه های نسبتا بد" دوباره موهایم را از ته زدم بچه ها مسخره ام می کردند و مقدم احساس کرد من ناراحتم. خیلی برایم جالب بود که دیدم او نشست پشت میز گریم و موهایش را که بلند بود از ته زد."
مقدم هم توضیح می دهد: "بخش اعظم مدیریت یک پروژه بحث روانشناسی است و من تصمیم گرفتم از مویی که بلند کرده ام بگذرم تا میلاد احساس بهتری داشته باشد."
مظفری یک خاطره مشابه می گوید و عباسی هم در این باره حرفی برای گفتن دارد: "سکانسی داشتیم که قرار بود عبور قطار را داشته باشیم. نیمه شب بود و قطار با گذشت سه ساعت انتظار هنوز نیامده بود. همه عوامل خوابشان برده بود و من هم در ماشینم بخاری را روشن کرده بودم و منتظر بودم. ناگهان دیدم روی پشت بام خانه ای آن اطراف یک نقطه زرد می رود و می آید. فکر می کردم خواب و بیدارم و اشتباه می بینم. اما دقت که کردم مقدم را دیدم که لباس ورزشی پوشیده و ورزش میکند!"
جمال موسوی کارشناس برنامه در ادامه بازگویی این خاطرات به موضوعات روانشناسی اشاره میکند.
حالا حسنی از حاضران می خواهد یک نقش بگویند که ایفای آن به مقدم می آید و جوابهای جالبی گفته می شود: "رهبر یک جریان، دایی مهربان، پدرخوانده، نلسون ماندلا! و..."
در ادامه جملاتی در وصف مقدم از زبان بازیگران در استودیو پخش می شود و حالا این سلطان سریال سازی است که به یکی از بدترین کارهای اخیرش اعتراف می کند: "یکی از روزهای ضبط "بچههای نسبتا بد" خیلی تحت فشار بودم و خانه که رفتم عصبانیتم را سر پسرم خالی کردم. گرچه بعد از آن بارها از او عذرخواهی کردم اما همین حالا هم که درباره آن اتفاق می گویم چشمانم پر از اشک می شود..."
عباسی یاد یکی دیگر از بدترین کارهایش می افتد: "کاری برای صلح میرزایی نوشتم که خیلی بد بود. اسمش یادم نمی آید جواد رضویان در آن بازی می کرد!"
حالا باز هم لاری آواز می خواند و این بار شعری از حسین منزوی را با گیتار مینوازد که کی مرام در برنامه به آن اشاره کرده بود: اول دلم فراق تو را سرسری گرفت/ وان زخم کوچک دلم آخر جذام شد...
و بعد ترانه پایانی برنامه را می خواند که در آن به تولد حمید گودرزی هم اشاره می کند که مقدم گفته امروز به دنیا آمده است...
مثل ابتدای کار که با عکس آغاز شده بود، برنامه با گرفتن عکس یادگاری دوستان به پایان می رسد. برنامه ای که توصیه می کنم گوش دادن آن را از دست ندهید. امروز ساعت 17 رادیو جوان؛ "روزهای دوست داشتنی"
گزارش از مریم عرفانیان