رمان «جناب آقای دیو» نوشته محمدعلی علومی در یک نگاه کلی علی‌رغم تمام حربه‌هایی که از رهگذر زبان طنز‌آمیز به کار می‌برد، استفاده از یک شخصیت انتزاعی، طراحی جلد بدیع، ادبیات خودمانی و البته غیرشکسته و مواردی از این دست، فاقد تشخص، شناسنامه و هویت رمان بودن است. شتاب‌زدگی نویسنده و تلاش وافر او برای پیوند دادن میان آنچه که او نسبت دادن ادبیات عامه و ادبیات رسمی می‌داند از این اثر متنی شبه داستانی فراهم آورده است.

خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: محمدعلی علومی مرد نازنینی است؛ خوش خنده است، متین صحبت می‌کند و همواره با سعه صدر به صحبت‌هایت گوش می‌دهد و با صبر بیشتر پاسخ می‌دهد. علومی از قضا داستان‌نویس خوبی هم هست. از او تا به حال داستان‌های بلند و کوتاهی منتشر شده است که برخی از آنها از جمله سوگ مغان و یا پریباد نیز آثار قابل تاملی هستند. این اما تمام وجهه کاری او نیست؛ دستی هم در طنز دارد، هم بذله‌گوست و هم طنزنویسی مکتوب را دوست می‌دارد و دستی بر آتش آن دارد. با این حال آخرین اثر داستانی منتشر شده از علومی با عنوان «جناب آقای دیو» که به تازگی و با جلدی چشم‌نواز از سوی انتشارات عصر داستان و در مراسمی ویژه رونمایی شده است، علامت سئوال‌های قابل اعتنایی را در مقابل مخاطبان ساده و معمول ادبیات داستانی تولید داخل به وجود می‌آورد که به طور مشخص سعی دارد حول و حوش نامعلوم بودن جهان‌بینی و نگاه نویسنده در خلق رمان حرکت کند.

بگذارید از یک منظر دیگر به ماجرا نگاه کنیم. در میان تمام اهالی قلم و در تعریف رمان، مصطلح است که رمان جدا از حجم خود از این منظر با داستان کوتاه متفاوت است که در دل خود راوی دوره‌ای از زندگی افراد و اشخاص حاضر در آن است که به اقتضاء خواست نویسنده، قدم به داستان گذاشته، توصیف شده و از آن خارج می‌شوند. به عبات دیگر، رمان در دل خود سیری از یک زندگی را ارائه می‌کند که می‌تواند شامل زندگی یک انسان باشد یا مجموعه‌ای از انسان‌ها باشد.

از این وجه می‌توان به این نکته رسید که رمان باید در وهله نخست، باید تشخص داستانی داشته باشد و در وهله دیگر، ناشی از تخیل نویسنده در شکل‌دهی به این زندگی باشد. با این تعریف، اگر نگاهی به رمان «جناب آقای دیو» بیندازیم، خواهیم دید که روایت علومی در این کتاب برخاسته از تخیل او هست، اما قواعد روایت داستانی را در دل خود نادیده گرفته است و این مطلبی است که علومی خود نیز در متنی که پشت جلد این اثر چاپ کرده، به آن اذعان داشته است.

از منظر منطق روایت داستانی، آنچه رمان علومی از آن رنج می‌برد، ناتوانی نویسنده در خارج کردن خود از منطق گفتاری روزمره و شخصی در ساحت روایت داستان است؛ منطقی که آشنایان علومی کم و بیش آن را می‌شناسند. در کنار این مسئله، حضور پررنگ نویسنده در داستان نیز نکته دیگری است که در تخریب ساختار آن بسیار نقش داشته است. علومی به عنوان یک راوی پرگو در سراسر داستان و هرجا که توانسته خودش را از دل داستان خارج کرده و در نقش یک دانای کل سعی کرده با بیرون کشیدن مخاطبش از تعلیق و چارچوب داستانی با او به مکالمه در مورد فرهنگ عامه، تاریخ و سایر علاقه‌مندی‌های خود بپردازد. او اصلا ابایی نداشته است که بگوید این بخش از روایتش ـ آن هم در دل داستان ـ به هیچ عنوان داستانی نیست.

داستان آقای دیو از همان پاراگراف نخست با خلق موقعیتی بکر با مخاطب روبرو می‌شود. علومی سعی کرده تا با استفاده از زبان طنز، مخاطب را با روایت نصفه و نیمه‌ای که شرحش رفت، همراه کند؛ غافل از اینکه بیان طنز نویسنده در این کتاب توانسته تنها در خدمت خلق طنز بیانی و روایی قرار بگیرد و نویسنده کمتر توانسته در خلق طنز موقعیت، موفق عمل کند. بر این مبنا، دیالوگ‌های این کتاب از عبارات و اصطلاحات و جملات طنز‌آمیز که کارکردشان تنها لودگی و به سخره گرفتن آن موقعیت خاص داستانی است، آکنده است و در آن کمتر می‌شود از موقعیت‌های کمیکی سراغ گرفت که می‌تواند در شخصیت‌سازی اثر نیز نقش داشته باشند. این ایراد، زمانی خودش را بیشتر نمایان می‌کند که در لایه‌های مختلف این داستان علومی، می‌توان رگه‌هایی از تیپ‌سازی کلیشه‌ای برای شخصیت‌پردازی را نیز یافت.

«جناب آقای دیو» داستان سرراستی نیست. نمی‌شود به درستی و حتی پس از خوانش آخرین سطور آن فهمید که در قامت فکری نویسنده‌اش چه می‌گذشته است و با خوانش این داستان قرار است چه چیزی دستگیرمان شود. ظاهر ماجرا حضور دیوی به نام دیو سپید پای در بند در شهر تهران است که خانواده‌اش برای تربیت کردنش او را به نوعی به تهران تبعید کرده‌اند و او پس از حضور در تهران با افرادی مواجه می‌شود که با هر نیتی ـ از طمع برای سرکیسه کردنش و یا ساده‌لوحی و ساده‌دلی ـ پذیرای او در خانه‌ و میان خانواده خود شده و تنها واکنش جناب دیو در مقابل رفتار آنها، تعریف کردن حکایت‌ها و داستان‌هایی است که به صورت مستقل، جزیی از ادبیات عامه و فولکلور ایران به شمار می‌روند.

اما در این میان، چرایی این سرگردانی  و نیز چرایی منفعل بودن جناب آقای دیو نسبت به ماجراهایی که برای وی در حال روی دادن است، ناگفته باقی می‌ماند و مهم‌تر از همه اینکه در پایان داستان، نه تنها آقای دیو که هیچکدام از شخصیت‌های مواجه شده با او شاهد تغییری درون زندگی و احوال خود نیستند. انگار نویسنده خواسته عده‌ای را ساعاتی کنار هم قرار دهد که با یکدیگر خوش و خرم به بذله‌گویی بپردازند و چند پند اخلاقی هم به هم بدهند و تمام!

جناب آقای دیو در یک نگاه کلی علی‌رغم تمام حربه‌هایی از رهگذر به‌کارگیری زبان طنز‌آمیز، استفاده از یک شخصیت انتزاعی، طراحی جلد بدیع، ادبیات خودمانی و البته غیرشکسته و مواردی از این دست، فاقد تشخص، شناسنامه و هویت رمان بودن است. شتاب‌زدگی نویسنده و تلاش وافر او برای پیوند دادن میان آنچه که او نسبت دادن ادبیات عامه و ادبیات رسمی می‌داند و پرحرفی وی در این زمینه که بستری غیرداستانی به اثر داده و ساختارش را شکسته، از این کار، متنی شبه‌داستانی فراهم آورده که تنها کارکردش برای مخاطب نوعی شادمانی لحظه‌ای و پوسته‌ای است که وجود هر نوع انتقال محتوای جدی و قابل تامل را نفی می‌کند.

--------------------------

حمید نورشمسی