محمدرضا یوسفی، نویسنده کودک و نوجوان در گفتگو با خبرنگار مهر به اینکه هر رسانهای جایگاه خاص خود را دارد اشاره و بیان کرد: هر رسانهای جایگاه و مخاطب خاص خود را دارد و نمیتوان گفت با ورود ماهواره و اینترنت، قالب قصهگویی، جایگاه خود را از دست داده است. امروز هنرهایی چون سینما، تئاتر و رمان از قصه استفاده میکنند. آن وقت خود قصه که مادر همه هنرهاست روز به روز ضعیفتر میشود.
به گفته نویسنده داستان «اسب سفید»، تلویزیون، نقش و تاثیر مهمی در کمرنگ شدن نقش قصه و قصهگویی داشته است. باید بپذیریم که با ورود مدرنیسم و ماهواره و تلویزیون و اینترنت کمتر کسی به قصه پدربزرگ، مادربزرگها گوش میکند.
یوسفی در پاسخ به اینکه چه تفاوتی میان قصهگویی چهره به چهره با قصهگویی در رادیو و تلویزیون وجود دارد، گفت: در هر دو باید توانا و مسلط به قصهگویی بود و لحن خوبی داشت، اما قصهگویی به شیوه سنتی به توان بالاتری نیاز دارد؛ چرا که در لحظه است، اما در رادیو و تلویزیون، امکان وجود چند ضبط یا چند برداشت وجود دارد و ما میتوانیم این چند برداشت را مونتاژ کنیم و کنار هم بگذاریم.
نویسنده «وقت قصه مرا صدا کن» با اشاره به اینکه برای قصهگویی در رادیو و تلویزیون هم لازم است قصهگو، مخاطب خود را بشناسد، گفت: در قصهگویی به شیوه سنتی، قصهگو و قصهشنو باهم داستان را پیش میبرند و بسیاری موارد، قصهگو با توجه به حس و حال قصهشنو، داستان را تغییر میدهد و آن را کوتاه و بلند میکند در قصهگویی برای رادیو و تلویزیون هم باید یک شناخت کلی از مخاطب وجود داشته باشد و قصهگو براساس آن شناخت، قصه انتخاب کند.
یوسفی، قصهگویی چهره به چهره را تاثیرگذارترین و بهترین شیوه قصهگویی دانست و افزود: لحن، نوع روایت و کش و قوسی که نقال به صدای خود میداد و ارتباط رودررویی که با مخاطب خود داشت، موجب میشد تا قصه، قالبی جذاب و بسیار تاثیرگذار باشد؛ در حالی که در رادیو و تلویزیون این ارتباط مستقیم وجود ندارد.
نویسنده داستان «دختر سیاره سبز» با اشاره به تفاوتهایی که میان قصه نوشتاری و گفتاری وجود دارد، گفت: لحن قصهگو و حالت چهره او را نمیتوان در قصه نوشتاری منتقل کرد. ضمن اینکه قصهگو جاهایی مکث میکند؛ بر بعضی کلمات حتی بر برخی حروف خود تاکید دارد که هیچکدام از اینها در قصهگویی منتقل نمیشود و این مهارت قصهنویس است که صدا و لحن را به کلمه درآورد. در قصهنویسی واژگان هستند که جای صدا و لحن را میگیرند.
یوسفی در پاسخ به اینکه چه مراحلی باید پشت سر گذاشته شود تا یک قصه نوشتاری به قصهای برای گفتن تبدیل شود، گفت: همسر فردوسی داستان بیژن و منیژه را برای او روایت کرده و حکیم توس، این قصه را به نظم درآورده؛ اینجا مهارت قصهنویس است که نشانهها را دریافت و واژگان شفاهی را به کلمات مکتوب تبدیل کند. ما چند روایت از «عمو نوروز» یا «ماه پیشونی» داریم؛ روایتی موفقتر است که در تبدیل جهان شفاهی قصه با تمام ویژگیهایش به دنیای مکتوب با تمام خصوصیات خود موفقتر بوده و برعکس.