به گزارش خبرگزاری مهر، بر اساس ديدگاه دو آليستي اخلاق را بايد در دو سطح فردي و اجتماعي بررسی کرد. گرچه اين دو سطح مشتركاتي دارند، لزوما آن چه را در سطح فردي، اخلاقي است، نمي توان در سطح اجتماعي نيز اخلاقي دانست. براي مثال فداكاري از فرد، حركتي مطلوب و اخلاقي قلمداد مي شود، حال آن كه فداكاري دولتي به سود دولت ديگر چون خلاف مصالح ملي است چندان اخلاقي نيست. فرد مي تواند دارايي خود را به ديگري هديه كند، اما دولت نمي تواند درآمد ملي خود را به دولتي ديگر ببخشد.
از اين منظر، اخلاق فردي بر اساس معيارهاي مطلق اخلاقي سنجيده مي شود در صورتي كه اخلاق اجتماعي تابع مصالح و منافع ملي است.در تاييد اين ديدگاه گفته اند كه حيطه اخلاق فردي،اخلاق مهرورزانه است، اما حيطه اخلاق اجتماعي اخلاق هدف دار و نتيجه گراست.
نتيجه چنين رهيافتي، پذيرش دو نظام اخلاقي مجزا مي باشد. انسان به عنوان فرد، تابع يك نظام اخلاقي است حال آن كه نظام اجتماعي، نظام اخلاقي ديگري دارد. اصول اين دو اخلاق نيز مي توانند با يكديگر متعارض باشند؛ براي مثال افلاطون دروغ گفتن را براي فرد مجاز نمي داند و دروغ گويي فردي را قابل مجازات مي شمارد؛ حال آن كه معتقد است حاكمان حق دروغ گفتن را دارند و مي گويد؛ اگر دروغ گفتن براي كسي مجاز باشد،فقط براي زمامداران شهر است كه هر وقت صلاح شهر ايجاب كند، خواه دشمن خواه اهل شهر را فريب دهند، اما اين رفتار براي هيچ كس مجاز نيست و اگر فردي از اهالي شهر به حكام دروغ بگويد، جرم او نظير يا حتي اشد از جرم شخص بيماري است كه پزشك خود را فريب دهد.طبق اين ديدگاه نه تنها دروغ حاكمان مجاز است،بلكه اين گونه دروغ به گفته افلاطون"شريف"به شمار مي رود.
برتراندراسل نيز به چنين دوگانگي در اخلاق معتقد است و خاستگاه اخلاق فردي را باورهاي ديني و ديگري را سياسي مي داند و مي گويد بدون اخلاق مدني جامعه قادر به ادامه زندگي نيست. بدون اخلاق شخصي، بقاي آن ارزشي ندارد؛ بنابراين براي اين كه جهان خوب و خواستني باشد وجود اخلاق مدني و شخصي هر دو ضروري است. البته آن چه راسل تحت عنوان"اخلاق اجتماعي"مطرح مي كند و وجودش را براي بقاي جامعه ضروري مي شمارد، بيشتر همان قواعدي است كه غالبا براي حسن اداره جامعه و ضع مي شود، نه اخلاق به معناي مجموعه قواعد رفتاري مبتني بر ارزش ها. مارتين لوتر"بنيان گذار آيين پروتستانيسم" پل تيليخ راينهولد نيبور، ماكس وبر و هانس مورگنتا را از طرفداران اين ديدگاه دانسته اند.
ماكس وبر، جامعه شناس و متفكر قرن بيستم آلماني، طي خطابه اي معروف به نام"سياست به مثابه حرفه" نظرگاه خود را در باب نسبت اخلاق و سياست بيان مي كند. او بر ضرورت اخلاق و سياست اخلاقي تاكيد مي نمايد، اما برآن است كه اخلاق سياسي، از اخلاق فردي جداست. به اعتقاد وي اخلاقيات، كالسكه اي نيست كه بتوان آن را بنا به ميل و بسته به موقعيت براي سوار يا پياده شدن متوقف ساخت. با اين حال بر اين نكته اصرار مي كند كه ما دو نوع اخلاق داريم؛يكي اخلاق عقيدتي و ديگري اخلاق مسئوليتي. در سياست تنها مي توان اخلاق مسئوليتي را به كار بست،چون كه به نظر او سازش ميان اخلاق عقيدتي و اخلاق مسئوليتي، امكان پذير نيست. علت اين سازش ناپذيري، آن است كه اخلاق عقيدتي مطلق و آرماني است؛ حال آن كه اخلاق مسئوليتي،مشروط واقع گرايانه و عيني مي باشد.بدين ترتيب وبر معتقد است كه در سياست نيز بايد تابع اخلاق بود،اما اخلاقي خاص،عيني مشروط و نتيجه گرا.
واقع امرآن است كه توضيحات ارائه شده كه براي دفاع از اين آموزه،چندان قانع كننده به نظر نمي رسد و چنين تفكيكي را پذيرفتني نمي كند.اين كه در حيطه اخلاق فردي،شخص مي تواند ايثار كند و دارايي خود را ببخشد اما دولت نمي تواند درست نيست. اگر فرض كنيم كه نمايندگان مردم پس از توجيه شهروندان تصميم بگيرند كه درصدي از درآمد ناخالص ملي را به فلان كشور قحطي زده اختصاص دهند قطعا عملي اخلاقي خواهد بود و بر خلاف منافع ملي به شمار نخواهد رفت؛پس ايثار هم در سطح فردي و هم در سطح اجتماعي و سياسي اخلاقي است تنها در صورتي بخشش هاي دولت خلاف و در نتيجه غير اخلاقي خواهد بود كه مستقيما و بدون هماهنگي مردم و موافقت آنان صورت گرفته باشد، چون كه دولت وكيل مردم است و نمي تواند بدون نظر موكلان خود عمل كند.
در نتيجه نمي توان از هيچ شهروندي خواست كه تابع دو گونه سيستم اخلاقي متفاوت باشد و از او انتظار داشت كه صداقت پيشه كند اما بي صداقتي حاكميت را بپذيرد و دم نزند.