به گزاش خبرنگار مهر، شب « جمال میرصادقی» صد و پنجاه و یکمین شب از شبهای مجله بخارا بود که با همکاری مؤسسه فرهنگی هنری ملت، دایره العمارف بزرگ اسلامی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، گنجینه پژوهشی ایرج افشار و کانون فرهنگی چوک عصر پنجشنبه 24 بهمن ماه در کانون زبان فارسی برگزار شد.
علی دهباشی در آغاز این نکوداشت از جمال میرصادقی به عنوان نویسندهای که در طول بیش از پنج دهه با به کارگیری صناعت داستاننویسی به جایگاه خاصی در تاریخ رمان و داستان کوتاه ایران دست یافته است، یاد کرد و گفت: از چاپ اولین داستانها در مجلۀ سخن به سردبیری زنده یاد دکتر پرویز ناتل خانلری تا کنون راه درازی پیموده شده که این پیشرفت و توانایی و اعتلا در داستاننویسی در صفحه به صفحه دهها مجموعه داستان و رمان آقای صادقی مشهود است.
وی افزود: چاپهای مکرر در طی سالهای متمادی از آثار آقای میرصادقی گواهی است که ایشان مخاطبین خود را هنوز در میان جوانان علاقهمند به ادبیات حفظ کردهاند. استاد میرصادقی نه تنها نویسندۀ زبان فارسی است که علاوه بر استادی در رمان و داستان کوتاه متجاوز از ده جلد کتاب در زمینه هنر داستاننویسی در ابعاد کلی و جزیی آن ترجمه یا تألیف نمودهاند، چه در حوزۀ معرفی نویسندگان برجسته و مهم ادبیات جهان و چه در معرفی و نقد و بررسی آثار داستانی نویسندگان زبان فارسی از جمالزاده، هدایت، علوی، آل احمد، ساعدی، دانشور تا نسل جوانتر. این زمینه از آثار آقای میرصادقی حائز اهمیت است و بسیار برای نسل جوان نویسندۀ ما راهگشا و آموزنده بوده و هست و امروز، کمتر نویسندهای را میتوان یافت که بینیاز باشد از مراجعه به این بخش از تألیفات و ترجمه استاد میرصادقی.
علی اشرف درویشیان هم در سخنانی از تفکر در آثار جمال میرصادقی گفت و یادآور شد: من از استاد میرصادقی خیلی چیزها یاد گرفتم، در کلاسهایش شرکت میکردم و با داستانهایش در مجله سخن که به کرمانشاه میآمد آشنا شدم و وقتی به تهران آمدم و دانشگاه بیشتر به خدمتشان رسیدم، به خانهاش میرفتم. واژۀ «ادبیات داستانی» از اختراعات جمال میرصادقی وارد ادبیات ایران شد.
وی افزود: من وقتی «درشتی» را نوشتم - در کرمانشاه «درشتی» به قلم نی میگوییم، ترکها میگویند قلم غامیش و این داستان من به ترکی ترجمه شده «قلم غامیش» - و بازنویسیاش کردم. بردم خدمت آقای میرصادقی. «درشتی» دو بخش دارد، یک بخش آن فاجعهای است که در نیزارها اتفاق میافتد و یک بخش آن گفتگویی است که نی بر طبق ساختار یک افسانۀ کردی بیان میکند. وقتی در نی فوت میکند، نی ماجرا را بیان میکند. آقای میرصادقی وقتی داستان را خواندند و دوباره به ایشان زنگ زدم، گفتند که این داستان خوب است ولی باید این دو قسمت را یک قسمت بکنی و نباید از هم جدایشان کرد. من هم به فرمایش ایشان داستان «درشتی» را به این صورتی که میبینید، درآوردم و دو قسمتش را یکی کردم و خیلی خوب شد.
درویشیان ادامه داد: دوستی کرمانشاهی هم داشتم که او را به کلاس آقای میرصادقی میبردم. جلسۀ دیگر آقای میرصادقی به من گفت او را دیگر به اینجا نیاور و من هم گفتم چشم و بعداً فهمیدم که چرا آقای میرصادقی چنین حرفی به من زد و با آن ذهن دقیقش چطور شناسایی کرده بود. به هر حال من به ایشان زحمت زیاد دادم، استفاده زیاد کردم. روزی با یکی از دوستانم که صحبت میکردم، دکتر اصغر الهی، به من گفت «ببین، کارهای میرصادقی را خوب بخوان. در این کارها تفکر است، تفکر. تفکری که ما به آن عادت نکردهایم، یعنی نگذاشتهاند که فکر بکنیم. فکر کردن قدغن بوده است. این تفکر را یاد بگیر. در کارهایت به کار ببر.» و من اطاعت کردم. هوشنگ گلشیری هم خیلی ارادت داشت به آقای میرصادقی. گرچه با کارهای من زیاد موافق نبود. ولی همیشه به من میگفت که تفکر را یاد بگیر. در آثار میرصادقی تفکر موج میزند. خوانندهات را عادت بده به تفکر، مثل میرصادقی. و من اطاعت کردم.
تورج رهنما سخنرانی بعدی این مراسم بود که از مجله سخن و میرصادقی اینگونه روایت کرد: از نسلی که در مجله سخن به سردبیری شادروان دکتر پرویز ناتل خانلری بود و من افتخار داشتم از اعضای هیئت تحریریه آن باشم، امروز دو نفر باقی ماندهاند، یکی جمال میرصادقی است و دیگری من و داستان پیوستن من به دوستان بسیار عزیز و بسیار صمیمی که در مجله سخن بودند، اینگونه بود که من در سال 1348 یا 47 مطلبی را برای مجله سخن فرستادم و مدتی بعد نامهای از دکتر خانلری دریافت کردم که با نهایت محبت مرا تشویق کرده بود به ادامۀ کار و علاقهمند شده بود که هر موقع من به ایران آمدم و در ایران زندگی کردم حتماً به آنجا بروم و با دوستان مجله سخن آشنا بشوم. من این کار را کردم. فکر میکنم یک سال یا دو سال بعد از آن نامه من کاری را که در خارج از ایران داشتم، رها کردم و به ایران آمدم.
وی افزود: جمال میرصادقی یکی از دوستان بینهایت صمیمی من در مجله سخن بود. به خاطر دارم که محبت بیشائبهای که او در حق من کرد این بود که داستانی را به نام «پیراهن آبی» به من تقدیم کرد که مایۀ افتخار من بود و هست و تا زمانی که زندهام خواهد بود. جمال میرصادقی انسانی است بینهایت ساده، بینهایت صمیمی و در ضمن عصبی و بینهایت حساس. به طوری که اگر کلامی از شما بشنود که مورد موافقت او نباشد بلافاصله از شما قهر میکند و افتخار میکنم که 42 سال که با میرصادقی دوستم و افتخار میکنم که با یک هنرمند بیشائبهای که به هیچ دسته و گروهی تعلق نداشته و ندارد و ایستاده است و ایستاده است و ایستاده است، دوستی داشتهام.
سپس انسیه ملکان داستان «رستم و سهراب» را از جمال میرصادقی برای حاضران قرائت کرد. قرائت پیام محمود دولتآبادی بخش دیگر این نکوداشت بود که توسط علی دهباشی قرائت شد. در این پیام من تبریک تولد میرصادقی، خطاب به او آمده بود: داستان نویسى از نوع نوشتنِ جمال میرصادقى به همان نسبتِ آسان یابى، دشوار نیز هست؛ بسیار دشوار. اینكه نویسندهاى بتواند از سادهترین زندگىِ آدمها، داستانهایى بنویسد كه ساده و بىحادثه بنمایند، دو گونه نگاه و داورى را به خواننده وامىگذارد: ابتدا آن قدر ساده انگارى كه ممكن است خواننده از سرِ آن بگذرد، امّا دومین نگاه آن است كه شخص دچارِ تأمُل بشود و از خود بپرسد «مگر ممكن است موضوعى بدین حد ساده و گذرا موضوع یك داستان قرار بگیرد؟!» بله، ممكن است؛ شرط آنكه نویسنده اش جمالِ میرصاقى باشد! من جانبدارِ نگاه دوّم در آثارِ شما هستم.: امكانِ ساخت و پرداخت ِسادگى؛ هنرى كه خاصّ شماست.
سپس کاوه فولادی نسب از شاگردان جمال میرصادقی نکاتی را در این زمینه بیان کرد و مهدی رضایی مدیر کانون فرهنگی چوک هم در سخنانی از 14 فوریه روز جهانی داستان کوتاه سخن گفت و بعد نوبت به جمال میرصادقی رسید که خطاب به حاضران چنین گفت:
«گفتنیها را همه گفتند و من حرفی ندارم جز نقل خاطرهای. اولین داستان من که چاپ شد در مجله سخن بود. مجله سخن مسابقه داستان نویسی گذاشته بود و من هم آن موقع دانشجوی دانشکده ادبیات بودم. استاد ما هم دکتر خانلری بود. این داستان را توسط دوستی در صندوق انداختیم و یک ماهی گذشت و ما منتظر بودیم کی چاپ میشود و کی جایزه میدهند. روزی رفته بودیم بازار کفش بخریم چون در بازار میشد ارزانتر خرید. وقتی برگشتیم، دیدم دوستم کنار بساط روزنامهفروشی و مجلهای را برداشت و دیدم که مجله سخن است. پولش را هم داد و دوید و پرسیدم چی شده؟ گفت داستانت چاپ شده. و هر چه کردم مجله را به من نداد. بعد هم به من گفت تو دیگر آدم بزرگی شدی و جزو مشاهیر درآمدی و اسمت همه جا میآید و من هم حسابی به خودم گرفتم و هی اطراف را نگاه میکردم تا واکنشها را ببینم. شب شد و آمدیم خانه و چند روزی گذشت. دختربچه شش هفت سالهای بود که پدر و مادرش کارمند دانشگاه بودند و او را هم به دانشکده میآوردند. به من سلام میکرد و من هم خیلی به قاعده جواب میدادم. فکر میکردم پدر و مادری که اینجا هستند، حتماً این داستان را خواندهاند و از من تعریف کردهاند و این دختربچه به همین دلیل به من احترام میگذارد. یک بار وقتی به من سلام کرد، برادر 9 سالهاش گفت چرا به این سلام میکنی؟ دختربچه گفت « آخه، بدبخته، بیچارهس. گناه داره.» باز هم من منتظر بودم ببینم چی میشود. در دانشکده هم که اصلاً کسی این داستان را نخوانده بود. به هر حال جایزه اول را به من دادند. باز هم آمدیم به دانشکده. دیدیم کسی اعتنایی نمیکند و همهاش خواب و خیال بود که از مشاهیر شدی و همه برایت صف میبندند! و ممنون».
در ادامه جشن هشتاد سالگی جمال میرصادقی (با اندکی تأخیر) همزمان با روز جهانی داستان برگزار شد. نمایش فیلم مستند «چراغها» ساخته علی زارع از دیگر بخشهای شب جمال میرصادقی بود. در پایان دوره چهار جلدی «مسائل پاریسیه» یادداشتهای علامه قزوینی که به کوشش ایرج افشار و علی محمد هنر تدوین شده، از سوی بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار و توسط آقای افسری و مجلداتی از انتشارات مرکز دایره العمارف بزرگ اسلامی به جمال میرصادقی اهدا شد.
از حاضران در این شب میتوان به دکتر محمدرضا باطنی، دکتر ایرج پارسینژاد، قباد آذرآیین، دکتر سرمد قباد، اسدالله امرایی و ناشران آثار جمال میرصادقی ـ نشر سخن (علیاصغر علمی)، نشر اشاره (داودی) و نشر مهناز (مسعود کازری) اشاره کرد.