به گزارش خبرنگار مهر، جلیل محمد قلیزاده صاحب این کتاب، متولد سال 1247 و درگذشته در سال 1310 هجری شمسی است. او پسر بازرگانی از مردم نخجوان بود و پس از اتمام تحصیلات مقدماتی در آن شهر وارد «دارالمعلمین گوری» شده و در زبان روسی را در شعبه مخصوص آذربایجانیان فرا گرفت و با ادبیات و فرهنگ این زبان آشنا شد. پس از پایان تحصیل در دارالمعلمین، 10 سال در دهات معلمی کرد و نخستین داستانش را با نام «گمشدن خر» در سن 30 سالگی نوشت.
قلیزاده در اولین داستان خود به خرافات و فساد دوران معاصر خود حمله کرد. او داستانهایش را مانند ناظری خوشقلب و بیغرض نوشته و به همین دلیل آثارش تاثیرگذار توصیف میشوند. این نویسنده در سال 1905 میلادی مجله مصور و فکاهی «ملانصرالدین» را در باکو تاسیس کرد. این مجله در بیدار کردن مردم قفقاز و مبارزه با خرافات، فساد و استبداد نقش مهمی داشت. قلیزاده در خاطراتش نوشته است: «همین که به دنیا آمدم و چشم باز کردم در پیرامون خویش، جز تاریکی چیزی ندیدم.»
کریم کشاورز به عنوان مترجم این اثر، داستانهای «صندوق پست»، «اوستا زینل»، «نگرانی» و «ملا فضلعلی» را از زبان اصلیشان یعنی ترکی آذربایجانی و «قربان علی بک»، «مشروطه»، «تسبیحخان»، «قصاب» و «انشاءالله پس میدهند» را از ترجمه روسی داستانهای این نویسنده ترجمه کرده است. کتاب «چند حکایت از ملانصرالدین» به عنوان هشتمین عنوان مجموعه داستان جهان توسط انتشارات بوتیمار چاپ میشود.
«صندوق پست»، «اوستا زینل»، «نگرانی»، «تسبیح خان»، «قصاب»، «بره»، «قربان علی بک»، «مشروطه» و «انشاء الله پس میدهند» عنوان حکایتهای درج شده در این کتاب است.
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
در اتاق مجاور کف زدن شدیدتر شد. یکی از مهمانان وارد سرسرا گردید و خان را صدا زد. خان به دنبال او رفت ولی چند قدمی بر نداشته بود که برگشت و به کربلایی محمدحسین نگاهی کرد و سه منات از جیبش درآورد و توی دستش نگاهداشت و خواست دوباره در جیبش بگذارد ولی فکری کرد و به طرف کربلایی محمد حسین دراز کرد و باز دست پس کشید و بالاخره اسکناس را کف اتاق انداخت و به شتاب پیش مهمانان رفت.
کربلایی محمد حسین پول را برداشت و توی حیاط رفت و خواست بره را توی برههای دیگر که داشتند در باغ علف میخورند برای چرا ول کند ولی دید دهقانان همچنان مشغول بحث و گفتگو هستند و نوکر خان هم مشغول رفت و آمد است و کسی متوجه او نیست - دامن چوخار را بر سر بره کشید و به طرف دروازه رفت و به محض ورود به خانه سر بره را برید و خورد.
معلوم شد اشتباه نکرده بود بره واقعا خیلی لاغر بود...
دو هفته گذشت. روزی کربلایی محمدحسین بیکار میگشت که نزدیک خانه ی عزیزخان رسید. نوکرخان داشت توی حیاط قالیچه میتکاند و همین که کربلایی محمدحسین را کنار دروازه دید قالیچه را زمین گذاشت و به طرف او آمد و صحبت شروع شد...
این کتاب با 112 صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت 11 هزار تومان منتشر شده است.