به گزارش خبرنگار مهر، سلینجر در آخرین مصاحبهاش در سال 1980 گفته بود: «چاپ نکردن آثار آرامشی شگفتآور دارد. وقتی کارت را چاپ میکنی، دنیا خیال میکند تو چیزی بدهکاری. وقتی چاپ نکنی، نمیدانند تو چهکار میکنی. میتوانی برای خودت نگهش داری.»
سلینجر را با رمان «ناتور دشت» میشناسند. در پی موفقیت این رمان، از این نویسنده مجموعهای داستان کوتاه و چند رمان کوتاه هم منتشر شد. اما سلینجر از سال 1965 به بعد، کتاب دیگری منتشر نکرد و از انظار عموم کناره گرفت. هرچند تصور میرود که به کار نوشتن ادامه داد. سلینجر تا سال 2010 که درگذشت، از حریم شخصی زندگیاش به شدت محافظت کرد.
خبر پیدا شدن 3 داستان جدید جی.دی. سلینجر ابتدا در سایت تعاملی ردیت درج شد و بعد از آن در دیگر رسانهها هم منتشر شد. نسخه اصلی این داستانها شناخته شده نیست. یک نسخه جلد کاغذی چندی پیش در وبسایت حراج ایبی فروخته شده است که ممکن است یکی از 25 نسخهای باشد که در سال 1999 به طور مخفیانه در انگلستان چاپ شده باشد.
3 داستان «اقیانوس پر از گویهای بولینگ»، «پسری که روز تولدش بود» و «پائولا» قرار بود در دهه 1940 در مطبوعات آمریکا به چاپ برسند اما سلینجر در آخرین لحظات از چاپشان جلوگیری کرد. گمانهزنی درباره این داستانها تا زمان مرگ این نویسنده ادامه پیدا کرد و آنطور که شواهد نشان میدهند، تا دهههای بعد هم امکان چاپشان وجود نداشت. سرانجام در 27 نوامبر 2013 نسخهای از این 3 داستان بر روی فضای اینترنت و دسترس عموم قرار گرفت.
اولین داستان، حکایت برداران هولدن کالفیلد قهرمان رمان ناتور دشت است. داستان دوم داستان سادهای است که میتوان رد پای نویسنده را در آن مشاهده کرد و داستان سوم هم طرحی از داستانی بلند است که هیچ وقت نوشته نشد: اولین و آخرین داستان ترسناک سلینجری.
بابک تبرایی مترجم فارسی این داستانها در یادداشتی در ابتدای این کتاب با عنوان «لطفا ما را ببخشید، آقای سلینجر»، خطاب به سلینجر نوشته است:
اول اینکه، باید به اطلاعتان برسانم تا جایی که من میدانم، آن چهار کتاب اصلی شما هم بدون مجوز شما یا ناشر اصلی کتابها در ایران ترجمه و منتشر شدهاند. چهقدر هم کتابهای خوبی بودند! ولی اینکه ایران پیرو قوانین بینالمللی کپیرایت نیست، نه تقصیر مترجمهاست و نه ناشرها. به هر حال، ما هم، گرچه در شرایط طبیعی به سر نمیبریم، حق داریم که از برخی حقوق انسانهای طبیعی، مثل حق کسب و کار فرهنگی و خوابیدن ادبیات غیربومیمان، بهرهمند میشویم.
در قسمتی از داستان «پائولا» از این کتاب میخوانیم:
هفتهها و سپس ماهها گذشت و خانم هینچر در تخت ماند و جایش را تنها برای بیرون رفتنهایی ضروری و کوتاه به دستشویی، کشو ِ لباسها، و میز آرایشش ترک میکرد، و یک بعد از ظهر هم وقتی سوفی خدمتکار التماس کرد که برود پیش دندانپزشکش، خانم هینچر با روبدوشامبر آلبالویی و دمپاییهای پَردارش خود را به خطر انداخت و رفت طبقه پایین تا ببیند سَتِردی ایونینگ پُست اش رسیده یا نه. اما با احتساب همه این سفرهای کوتاه هم، چه اصلی و چه فرعی، خانم هیچر 23 ساعت از شبانهروز، 165 ساعت هفته، و 644 ساعت از ماه را زیر روتختی میماند. در تخت صبحانه، ناهار و شام میخورد. در تخت مطالعه میکرد و بافتنی میبافت، و تمام روزنامهها و مجلات روز و انواع گلولههای کاموا و میلهای بافتنی در ابعاد مختلف دم دستش قرار داشت. یک زنگ دستی نقرهای روی میز عسلیاش بود. دوبار که تکانش میداد، سوفی خدمتکار آناً دستهاش را خشک میکرد، یا جاروبرقی را خاموش میکرد، یا سیگارش را میانداخت، و به معنای واقعی کلمه دواندوان میآمد. سوفی دستور کارش را همان زمانی از آقای هینچر گرفته بود که او حقوقش را برده بود بالا.
«عزیزم، یه دقیقه میآی اینجا؟»
هینچر باز وارد اتاق همسرش شد.
«عزیزم، میخوام یه چیز عجیبی ازت بخوام. احتمالا فکر میکنی من مطلقا دیوونهام.»
هینچر لبخند زد. «چی میخوای، دخترکوچولو؟»
«میخوام تو تخت بمونم، شیرینم. یعنی تو این مدت همهش تو تخت بمونم.»
هینچر ناباورانه گفت: «نُه ماه؟»...
این کتاب با 77 صفحه، شمارگان 2 هزار نسخه و قیمت 4 هزار تومان منتشر شده است.