یک منتقد در حوزه ادبیات به بهانه برگزیده شدن رمان «قیدار» نوشته رضا امیرخانی در جشنواره شهید غنی‌پور، به ویژگیهای این اثر پرداخته است.

به گزارش خبرنگار مهر، متین جعفری منتقد ادبی در یادداشتی که آن را برای انتشار در اختیار مهر قرار داده است، به بهانه برگزیده شدن رمان «قیدار» نوشته رضا امیرخانی در بخش «رمان و داستان با موضوع انقلاب» در جشنواره شهید غنی‌پور، به ویژگیهای این کتاب پرداخته است. متن این یادداشت از نظر مخاطبان می‌گذرد:

«در قرآن، اسمِ بعضی پیامبران آمده است؛ اسمِ بعضی غیر پیامبران هم، چه صالح و چه طالح آمده است... صلحا عاشقِ حضرتِ باری هستند... اما حضرتِ حق، بعضی را خودش هم عاشق است... عاشقیِ خدا توفیر دارد با عاشقیِ ما... خدا عاشقی است که حتی دوست ندارد، اسمِ معشوقش را کسی بداند... به او می‌گوید، رجل! همین... مرد!... همین... می‌فرماید و جاء من اقصی‌المدینه رجل یسعی... جای دیگر می‌فرماید و جاء رجل من اقصی‌المدینه ‌یسعی، یعنی این دو تا رجل با هم فرق می‌کنند... یکی می‌آید موسای نبی را نجات می‌دهد... قوم بنی‌اسرائیل را در اصل نجات می‌دهد... دیگری هم قومی را از عذاب نجات می‌دهد... اسمش چیست؟ اسم‌شان چیست؟ نمی‌دانیم... رجل است... »  (جملاتی از رمان قیدار)

قیدار شعار نیست. بازخوانی حدیث خوش فتوت است. بازگشتی به اصل. قیدار نسخه است. قیدار درد را شناخته و درمان ارائه می‌كند. برای رسیدن به هنر انقلاب، بزرگترین دستمایه هنرمندان فطرت بشری است و هنر قیدار نیز بازجست فطرت است. درد ما کم‎رنگ شدن مایه‌های جوانمردی در وجودمان است و کار هنرمند بازگویی وضع ما. امیرخانی گرچه درد جامعه را در این مورد خوب شناخته، اما راه بسیار پرخطری را برای پیمودن آن انتخاب كرده است. زیرا ممكن بود او هم مانند بعضی دیگر از نویسندگان مدعی، در دام پلورالیسم دینی و یا لاابالی‎گری بیفتد، ولی امیرخانی خوب فهمیده چه می‌خواهد بگوید، او شخصیت‌های داستانش را بر اساس فطرت آدمی می‌سازد. در داستان امیرخانی اشخاص اسیر هوا و هوس هستند، اما رو به كمال هم هستند، اشخاص گناهكارند ولی توبه هم می‌كنند، و آن هم نه فقط با زبان، بلكه در عمل‏شان.

قیدار مرد است؛ مردی سراپا درد. اساساً مردانگی از ابتدای عالم همراه با درد بوده. دردی شیرین كه امروزه در زیر مشت‌ها و لگدهای تجدد و ناسزاهای شیفتگانش به كام ما تلخ شده. با قیدار دوباره شیرینی دردهایِ روزهای نه چندان دور مردانگی و فتوت زیر زبان ما می‌رود. درد مردم، درد رستگاری. انگار ما یادمان رفته است روزهایی را که عاشقانی، چون طیب‌ها و قیدارها و تختی‌ها که بنای مردانگی، آنها را به رستگاری رساند و چونان شیفته‌شان کرد که در مقابل سفیر گلوله و خمپاره تنشان را به امر پیرمرادشان که مظهر فتوت و مردانگی بود سپر کردند. بدون مردم بودن، رستگاری محال است. با گوشه عزلت‌‏نشینی و بی‏‌تفاوتی نسبت به اطراف كمالی به دست نمی‌آید. بلكه با جمع و احساس مسئولیت است كه به رستگاری خواهی رسید و قیدار نیز در میان مردم و با مردم‎داری و مردانگی این راه را طی می‌کند.

پیامبر (صل الله علیه و آله و سلم) تنها پیمانی كه قبل از اسلام بست، عهد جوانمردی بود كه میان جوانان مكه برای یاری رساندن به مظلومان عقد گشت و بعد از اسلام نیز بارها فرمود كه اگر دوباره چنین پیمانی بسته شود، بی‌شك یکی از آنان خواهم شد. قیدار طنین فتوت است. قیدار به دنبال یك جو معرفت است. قیدار رمان نیست، گو اینکه نویسنده نیز – تاجایی که نگارنده مطلع است – مدعای نوشتن یک رمان را نیز ندارد. اما هرچه کنیم نمی‎توان چشم به این امر بست که قیدار قصه می‎گوید.

در گذشته، ما قصه‎گویی‎ای برخواسته از حکمت و فرهنگ خاص قوم خود را داشتیم، اما با روی کردن به سوی تجدد نه تنها آن نوع از قصه‎گویی را از یاد بردیم، بلکه سیطره گریزناپذیر تجدد کار را به جایی رساند که مجبور شدیم برای قصه‎گویی به تنها قالب موجود آن در عالم، یعنی رمان (Novel) روی بیاوریم؛ در رمان ما مجبور به شرح و تفصیل حالات و احوالات شخصیت‎هامان هستیم، به نحوی که حتی خصوصی‎ترین اعمال و افکار آنان را نیز در می‌یابیم. و کدام انسان است که همواره نیات پاک و منزهی داشته باشد؟ شاید به نظر برسد که با قرار دادن شخصیتی عرفانی و یا مقید به دین بتوان این مسئله را حل کرد؛ اما زهی خیال باطل. از اصول رمان که برخواسته از میل انسان‎هاست، باور پذیری و واقعی جلوه دادن داستان است. پس کیست که وجود چنین انسان‎های پاکی را باور کند؟ ممکن است به ذهن کسی این سخن متبادر شود که می‎توان با رعایت قواعد و چینش علی و معلولی صحنه‎ها، داستان را تا آنجا پیش برد که این امر باور پذیر گردد. اما اینان نیز در اشتباه به سر می‎برند. چه اینکه خواست باور پذیر بودن داستان نه از سر میلی فطری، بلکه از منطق موجود در نفس اماره جمعی نشات می‎گیرد.

شاید برخی این وجیزه را از ذوق زدگی نگارنده بدانند، این فکر پُر بی‎راه نیست، زیرا امیرخانی ناخواسته یك معادله بزرگ در داستان را كه همان شخصیت خاكستری است به هم می‌زند و آن، خلق شخصیتی است که از دنیای بی‎رنگ خاکستری به سوی سفیدی طی طریق می‌کند. او به ما نمی‌گوید كه قیدار رستگار شده، بلكه زندگی قیدار را در صراط مستقیم به ما نشان می‌دهد. نه تنها او بلكه هیچ كس نمی‌داند رستگاری به چه صورت است، اما همه می‌دانند راه حق كدام است و البته سختی‌های این راه را هم به ما می‌نمایاند.

گویا امیرخانی ناآگاهانه تئوری داستان ساخته، می‎گویم ناآگاهانه زیرا هنرمند شأن تئوری‌پردازی ندارد، بلكه واسطه درك عالم است. البته استفاده از شخصیت‎های سفید در داستان‏‌ها و خاطره‌نگاری‎های دهه شصت و هفتاد هم مسبوق به سابقه بوده، اما نه به این شکل که شخصیتی در طی طریق به سوی سفیدی باشد، بلکه آنان تمام شخصیت‎هایی سفید و باور ناپذیر بوده‎اند.

کسانی که عدول از تئوری شخصیت خاکستری را ضعف داستان و نویسنده می‎دانند، آن‎قدر اسیر فرم و تکنیک هستند که اصالت هنر را با آن می‏‌سنجند نه با خود اثر و روح هنری آن، و بعد اینکه اصولاً متوجه نیستند که با تئوری شخصیت خاکستری هیچ بشری توانایی رسیدن به رستگاری را نخواهد داشت و این نیز خود برای زندگی بشر حد و مرز مشخص می‎کند و به او می‎گوید: آرزوی رسیدن به کمال و سعادت طلبی فقط آرزوی یک مشت احمق است.

البته سخن من بدان معنا نیست که تکنیک و هنر چرا با هم آمیخته شده‌‏اند؛ بلکه برعکس اگر هنر در تکنیک و فرم تجلی نیابد چیزی از آن باقی نمی‎ماند. سخن من در واقع متعرض این قضیه است که اساساً تکنیک و فرم زاده هنر است و نه هنر زاده تکنیک و فرم، و هنرمند نباید اسیر این‏ها شود و این حرف نیز بدان معنا نخواهد بود که هرگونه تعرض به تکنیک‎ها و فرم‎های هنری مجاز و دارای اصالت هنری است، بلکه اینها تماما خود میزان و ترازی دارند که آن نیز خود هنر است.

قیدار نیز مانند قصص پیشینیان، آفاق انسانی را در وجود و حیات و گفتار و کردار خویش عینیت می‏‌بخشد و آن بخش از وجود نهانی انسان شرقی را - بلکه تمامی انسان‎ها، زیرا انسان غربی هم تا همین چند صد سال پیش شوالیه‎گری را ارج می‏‌نهاده، اما انسان شرقی به این جهت که جوانمردی و فتوت خویش را تا چند دهه قبل، پیش از سیطره کامل غرب در جهان، زنده نگه داشته بود و حتی در حال حاضر نیز آن را هر چند اندک، می‏بیند - که هنوز علقه‏‌ای هر چند اندک و ناقص به اسطوره‏ها و عوالم خویش دارد می‎نوازد تا به دنبال فرجی باشد از این سیاه چاله خود ساخته بشر.

قیدار در آخر باید برای خدا باشد، همان‏طور كه معصوم علیه‌السلام فرمود: در میان شما كسانی زندگی می‏‌كنند كه در آسمان‎ها شهره و در زمین غریب‎اند. این است ادامه طی طریق در راه رستگاری و قیدار هم در آخر گمنام می‏‌شود.

قیدار را به جرأت می‏‌توان جزو انگشت‏‌شمار رمان‏های انقلاب دانست. داستان انقلاب در راه تكامل است و دارد خود را پیدا می‏‌كند. شاید قیدار طلوع اولین اشعه‏‌های فجر قصه‌گویی انقلاب است. بعد از انقلاب وضع ما در برابر عالم غربی دستخوش تحولی عظیم شده است و به همین نسبت ما داستان و داستان‏گویانی متناسب با وضع جدید می‏‌خواهیم.

اینکه ما نیز سعی در داشتن ادبیاتی مانند غرب داشته باشیم هیچ چیز جز سرابی واهی نیست. چنان‏که بهترین کسی که توانست خود را تا حدود زیادی، به نسبت دیگران، به عالم غرب نزدیک کند، و البته هیچ‌گاه نتوانست و هیچ کس دیگر نخواهد توانست انسان نیست‏‌انگار غربی شود- صادق هدایت بود که در بهترین حالت آثارش در حد و اندازه نویسندگان درجه دوم و سوم اروپایی است که هیچ گاه حرفی برای گفتن نداشته‌‏اند.

ما نه می‏‌توانیم انسان نیست‌‏انگار غربی شویم و هنر و خاصه ادبیا‎مان آن رنگ و بو را بگیرد و نه می‎توانیم به گذشته خود بازگردیم و شاهنامه‌‏ها و گلستان‎ها بیافرینیم و در عین حال نه توان فرار از استیلای عالم غربی برخود را داریم و نه می‏‌بایست برای رسیدن به ادبیات انقلاب به گذشته درخشان خود پشت پا بزنیم. انسان با تحولی که به تبع انقلاب معنوی اسلام در جهان ایجاد شده است، وضع تازه‌‏ای در برابر هستی خواهد یافت. «من»، یعنی کیفیت حضور انسان در عالم وجود است که دیگرگون خواهد شد. و اگر این دگرگونی در ادبیات بازگویی شود، باید منتظر بود که ادبیات داستانی، تسلیم تحولی عظیم حتی در فرم و قالب شود.

امیرخانی با دست یازیدن به اسطوره‌‏ها در قالب امروزی سعی در برداشتن قدمی در این مسیر داشته و انصافاً هم در حد خود، بدون وجود الگویی خاص خوب از عهده این کار بر آمده است. برگزیده شدن چنین کاری در تنها جشنواره مسجدی دنیا که در این دوره ویژگی‎ای جدای از تمامی ویژگی‎های موجود در دوازده دوره گذشته جشنواره شهید حبیب غنی‌پور نیز بر آن افزوده شد، و آن انتخاب بهتری اثر داستانی سال توسط خود بچه‎های مسجد جوادالائمه، است، شاید نشانگر درستی چنین برداشتی باشد.