خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: رمان «اومونرا» نوشته ویکتور پلهوین، نویسنده روسی چندی است که با ترجمه پیمان خاکسار و توسط انتشارات زاوش به چاپ رسیده است. این کتاب که در سالهای ابتدایی دهه 1990 به چاپ رسیده، اولین رمان این نویسنده است. توضیح کوتاه درباره اسم این رمان، این که از نام یکی از ربالنوعهای مصر باستان به نام «آمون» گرفته شده و اسم «اومونرا» هم تغییریافته همان آمون است که اسم شخصیت اصلی داستان است.
شروع این رمان با مبحث فلسفی و روانشناختی ِ منشناسی (ego) همراه است. این بحث توسعه پیدا کرده و به مسائل وجودی نیز کشیده میشود. یک نمونه بارز چنین رویکردی در رمان مذکور، این جملات است: «اوایل کودکی (مثل پس از مرگ، البته شاید) انسان در یک زمان از تمام جهات گسترده میشود، برای همین میتوانیم بگوییم هنوز وجود نداریم - شخصیت بعدا به وجود میآید، زمانی که اتصال با یک جهت مشخص برقرار میشود.» جملاتی از این جنس نه تنها در فصل ابتدایی بلکه در فصول بعدی کتاب نیز در لابلای روایت داستان، به چشم میخورند.
نمونه دیگری از جملات فلسفی و روانشناسانه این رمان که از شخصیت اصلی یا راوی داستان جاری شده است و ناظر به درون شخصیت است، به این ترتیب است: «فکر میکنم همیشه دوست داشتم بخشی از حیاتم را در چشمان دیگران زندگی کنم. آنهایی که عکس مرا میبینند و به من فکر میکنند و سعی میکنند احساسات و افکارم را حدس بزنند و درونیترین فعالیتهای روحم را رصد کنند.» درباره موضوع من شناسی یا منیت موجود در این رمان میتوان به طور جامع و مفصل بحث کرد و از یونگ و دیگر روانشناسان شاهد مثال آورد.
داستان درباره پسر بچهای است که از دوران کودکی عاشق فضانوردی است و وقتی به سنین جوانی میرسد، سازمان فضایی شوروی در فضای رقابت با دستاوردهای فضایی آمریکا قرار دارد. این شخصیت که کتاب، هم اسم اوست، بعد از بزرگ شدن و رسیدن به سن جوانی، با دوست نزدیک خود وارد سازمان فضایی شوروی میشود. در نهایت او به همراه تعدادی از افراد دیگر مامور میشود تا فضاپیمایی را به سطح ماه برساند؛ اما چون میزان پیشرفت سازمان فضایی در این زمینه محدود است، افرادی که در این ماموریت شرکت دارند، جان خود را روی ماموریت میگذارند؛ به این ترتیب که فضاپیما در مراحل مختلف، به تکههای کوچکتر تقسیم و جدا شده و هر فردی که در تکه جدا بوده، از فضاپیما جدا شده و خواهد مرد. «اومونرا» در آخرین قسمت نهایی فضاپیما جا دارد و قرار است بعد از رسیدن به ماه و نمونهبرداری از خاک این کره، با تپانچه به زندگیاش پایان بدهد.
این خلاصهای از داستان این رمان است. اگر مسائل فلسفی، روانشناختی و لایههای اگزیستانسیالیستی و طنز رمان را کنار بگذاریم، یک نکته آزاردهنده در مطالعه این رمان وجود دارد؛ این که داستانش میتواند واقعی باشد یا نه. داشتن اطلاعات از فعالیتهای گذشته و حال سازمان فضایی روسیه یا شوروی سابق میتواند در این زمینه به خواننده کمک کند. اما خواننده عمومی که اطلاعاتی در این زمینه ندارد، با روبرو شدن با فرازهای غیرواقعی رمان، با خود خواهد گفت، نکند با داستانی علمی تخیلی روبرو هستم! این ممکن است صدای درونی ذهن یک خواننده امروزی و جوان باشد که از حال و هوا و فضای حاکم بر روسیه دوران حکومت کمونیستها چیزی نمیداند. چون دانستن فضای حاکم بر روسیه آن روزگار، یا شوروی، هم کمک زیادی به فهم فرازهای این رمان میکند.
میتوان از این منظر که «دارم یک رمان تخیلی جسورانه میخوانم» هم به کتاب نگاه کرد، اما بالاخره پای سازمان فضایی شوروی و مسائل جدی در دنیای واقعیت در میان است. بنابراین به نظر میرسد، ویکتور پلهوین، داستان را بهانهای برای زدن حرفهایش کرده است. خود نویسنده هم در پاسخ به نقدهایی که به کتابش وارد بوده، اشاره کرده که فضای کمونیستی حاکم بر روسیه، بر حال و هوای داستانش اثر داشته است. بنابراین حرفهایی که سعی بر گفتنشان داشته، طبیعتا به این سو متمایل شده و نقد سیاستهای خشک و بیروح حزب کمونیست است. در این زمینه میتوان بحثهای نسبتا مفصلی درباره مافوقها و درجهدارانی که مسئول عملیات ارسال فضاپیما به ماه هستند، داشت. اما مختصر و به عنوان نمونه میتوان به فرازی از رمان اشاره کرد که اومونرا وقتی به ماه میرسد، با خود میگوید همه آن پایین منتظر هستند تا من کارم را انجام داده و سپس بمیرم تا با خیال راحت به سراغ عیش و خوشی خودشان بروند.
با وجود داستانی که کتاب دارد، پایانبندیاش تا حدودی ناامید کننده است. رفتن به سراغ رمان «اومونرا» باید با پیشزمینه و مقدمه مطالعاتی همراه باشد. اگر از سازمان فضایی شوروی یا شرایط زمان حکومت کمونیستها در روسیه، اطلاعاتی نداشته باشید، از مطالعه این رمان، یک لذت هدفمند و کاربردی نخواهید برد و بعد از مطالعه آن، حس خواهید کرد که یک رمان علمی تخیلی را با ریشههای روانشناسانه و فلسفی مطالعه کردهاید.
----------------------------------------
صادق وفایی