محبوبه نجفخانی، مترجم ادبیات کودک و نوجوان، ترجمه را متفاوت با تالیف دانست و افزود: ما مترجمان، دست به انتخابهایی میزنیم که به یک دغدغه جهانی پرداختهاند و تنها به فرهنگ و آداب و رسوم یک کشور خاص تعلق ندارند. برای مثال در مجموعه «جودی دمدمی»، داستانی هست با عنوان «جودی دنیا را نجات میدهد» که در آن به مسئله بازیافت توجه شده است. مدیر و معلمان مدرسه، تصمیم میگیرند هر آنچه قابل بازیافت است را بفروشند و با پول آن در جنگلهای آمازون، درخت بکارند.
مترجم مجموعه آثار رولد دال در ادامه گفت: در «مدرسه عجیب و غریب»، معلم هنری هست که به بچهها میگوید هیچ چیز خود را دور نریزید؛ ما میتوانیم با همه دورریختنیها، کاردستی بسازیم و کار هنری کنیم و نمایشگاه بگذاریم. انصافا در مدارس ما هم هستند معلمان هنری که واقعا ذهنیت هنری دارند و چنین میکنند. بگذریم که برخی از کسانی که معلم زنگ انشا یا هنر هستند، نیروهای منفعلی هستند که آمدهاند و مربی بهترین کلاس بچهها شدهاند؛ یعنی زنگ انشا و هنر که مهمترین زنگ برای رشد خلاقیت بچههاست.
نجفخانی در پاسخ به اینکه چگونه میتوان ادبیات ایران را جهانی کرد گفت: واقعیت این است که بسیاری از نویسندگان ما کودک و نوجوان امروز را نمیشناسد و با ذهن و زبان و دغدغههای او آشنا نیستند. آنها به مرور خاطرات و نوستالژیهای خود میپردازند پس نمیتوانند انتظار داشته باشند که داستانهاشان با مخاطب امروز ارتباط برقرار کند.
مترجم مجموعه«جودی دمدمیمزاج»، توجه به آداب و رسوم و فرهنگ ایرانی از یکسو و شناخت دغدغههای نسل امروز از سوی دیگر را عامل موفقیت داستانها برشمرد و افزود: شما سهگانه آرمان آرین، «پارسیان و من» را بخوانید. جلد نخست به آژیدهاک، جلد دوم به رستم و جلد سوم به کوروش پرداخته و به نوعی هم به تاریخ توجه کرده هم به اساطیر ایرانی. مهمتر از همه اینکه این داستانها، با یک تکنیک روزآمد نوشته شده برای اینکه آرین، جوان است، کتاب میخواند، فیلم میبیند و اصلا این کتابها را بر اساس بازیهای کامپیوتری نوشته است. الان خیلی از داستانها در دنیا، برپایه ساختار گیم نوشته میشود. «دلتورا»ها ساختار گیم دارد. سهگانههای آرین هم همینطور. او به خوبی توانسته با ضرباهنگ تند خود و تکنیک روزآمدش، پیام خود را غیرمستقیم به مخاطب منتقل کند و به او بگوید: هرکدام از ما یک رستم هستیم.
نجفخانی با اشاره به اینکه ما برای بچههایی که خارج از ایران زندگی میکنند و دلشان میخواهد هویت و پیشینه خود را بشناسند، کتابی نداریم گفت: این در حالی است که آنور آبیها برخلاف ما از قالبهای جذاب روز برای معرفی خود استفاده کردهاند و اگر من به آنور اشاره میکنم به این خاطر است که باید بپذیریم که آنها از ما بسیار پیشکسوتترند. ادبیات کودک ما 10 سال پس از انقلاب به صورت جدی شروع شد. هرچند هنوز هم بسیاری از سازمانها، ادبیات کودک را جدی نمیگیرند، وگرنه ما زنگ کتابخوانی داشتیم. از سوی دیگر، واقعیت این است که اگر پیش از این هر 10 سال یک بار نسل عوض میشد، حالا هر 6 ماه یک بار این اتفاق میافتد و باید بپذیریم بچهها زودتر از نسلهای ما وارد دنیای بزرگسالی میشوند و بلوغ زودرس دارند. باید این جای خالی را پر کنیم و این وظیفه خطیری است که برعهده ماست.
مترجم«پسرخاله وودرو» در پاسخ به اینکه بسیاری کارهای ایرانی به زبانهای دیگر ترجمه شده حتی جایزه بردهاند گفت: من حتی کتابهایی که برنده جایزه شده بودند را به بچهها معرفی کردم، دردآور اینکه این آثار هم نتوانستند با مخاطب ارتباط بگیرند. آنور هم همین است. خیلی از کتابهایی که نیوبری بردهاند هم مخاطب چندانی ندارند چون او را نشناختهاند. ما باید مخاطب خود را بشناسیم و بدانیم به چه چیز علاقهمند است. خدا میداند بچهها چه اندازه «خون آشام» سیامک گلشیری را دوست داشتند. همینکه میدیدند خونآشام در بزرگراه چمران قرار میگذارد و این مکان برای آنها آشناست، شگفتزده میشدند. بچهها این مکان را میشناسند و با آن ارتباط میگیرند. پس بومی سازی مهم است اما به معنی گفتن از روستا نیست. مگر چند درصد مردم در روستا زندگی میکنند؟!