با درگذشت گابریل گارسیا مارکز مطالب متعددی در نشریات جهان به این چهره برجسته ادبیات اختصاص یافت. 

به گزارش خبرگزاری مهر، اکونومیست در مقاله‌ای با عنوان «شاعر جهان جادویی آمریکای لاتین» می نویسد: همانطور که مارکز بعدها خودش گفت، او مهمترین تصمیم زندگی اش به عنوان یک نویسنده را وقتی گرفت که 22 سال داشت و با مادرش با کشتی بخار و قطاری زهوار دررفته راهی سفری به آراکاتاکا شد؛ شهری کوچک که با مزارع موز و مرداب‌ها احاطه شده بود و در قلب سرزمین‌های ساحلی کاراییبی کلمبیا جای داشت. هدفشان این بود تا خانه پدربزرگی را بفروشند، جایی را که نویسنده در آنجا به دنیا آمده بود و بیشتر هشت سال اول زندگی‌اش را در آنجا سپری کرده بود و با پدربزرگ و مادربزرگ مادری‌اش بزرگ شده بود. سفر به آراکاتاکا شکل دهنده خاطراتی شد که میوه‌اش خلق «صد سال تنهایی» بود، رمانی که مارکز را در سراسر جهان به شهرت رساند و جایزه نوبل ادبیات را برایش به ارمغان آورد... در این کتاب کلنل بوئندیا از خاطراتش از پدربزرگش کلنل نیکلاس مارکز شکل گرفت که در جنگ با گردنکشان لیبرال 1899 تا 1902 که به عنوان جنگ هزار روزه شناخته می‌شود، نبرد کرد.

نیوزویک در مقاله‌ای با عنوان «مارکز غولی ادبی با عشق به روزنامه‌نگاری بود» نوشت: مارکز فقید جایگاهی ویژه در دل روزنامه نگارها داشت. مثل چارلز دیکنز، مارک تواین و ارنست همینگوی و یا معاصرانی چون پیت همیل و تام وولف، مارکز، غول ادبیات قرن بیستم، مهارت‌های نوشتاری‌اش را پیش از آن که به رمان نویسی مشهور بدل شود، به عنوان یک گزارشگر صیقل داده بود. او حتی پیش از آن که توانایی‌های ادبی اش را بروز دهد، در آمریکای لاتین و در زبان محاوره مردم به عنوان «گابو» شناخته شده بود.

این نشریه با یادآوری بیماری سرطان لنفوسیت مارکز که به سال 1999 بازمی گشت می‌نویسد او در چند سال اخیر با فراموشی نیز دست و پنچه نرم می کرد. این نشریه می‌نویسد: او در سال‌های 1954 و 1955 کارش را با نوشتن برای روزنامه ال‌اسپکتادور شروع کرد و ابتدا ماهی 900 پزو دریافت می کرد و این پول به او اجازه می‌داد تا راحت زندگی کند و به خانواده‌اش هم کمک کند. او در آن زمان هم منتقد سینمایی بود و هم گزارشگر اجتماعی. مارکز بعدها و در مصاحبه‌ای که سال 1981 با پاریس ریویو انجام داد، گفت روی آوردن به ادبیات به دلیل ارزش‌های ادبی به کار روزنامه‌نگاری‌اش وجهه‌ای بخشید و روزنامه نگاری هم به ادبیات داستانی او کمک کرد زیرا کمک می کرد تا در ارتباط با واقعیت بماند.

نیویورک تایمز نیز در این باره نوشت: مارکز هرگز ادعا نکرد که رآلیسم جادویی را او ابداع کرده، او تاکید داشت که عناصر این سبک پیش از وی نیز در ادبیات آمریکای لاتین حضور داشتند. اما هیچ کس پیش از او از این سبک چنین سرزنده و باقدرت استفاده نکرده بود. واقع گرایی جادویی به زودی الهام بخش نویسندگانی در دو سوی اقیانوس اطلس شد که ایزابل آلنده شیلیایی از مهمترین چهره‌های آن در آمریکا لاتین است.

مارکز در یکی از مصاحبه های خود گفته است: واقعیت، افسانه مردم عادی است. من متوجه شدم که واقعیت تنها کشته شدن مردم به دست افسران پلیس نیست، بلکه هر آن چیزی است که بخشی از زندگی روزمره مردم عادی را شکل دهد.

نیویورک تایمز می‌افزاید: در سال 1973 وقتی ژنرال پینوشه حکومت دموکراتیک و رییس جمهوری مارکسیست منتخب مردم شیلی، یعنی سالوادور آلنده را سرنگون کرد، مارکز عهد بست تا زمان باقی ماندن پینوشه در قدرت، دست به قلم نبرد. اما دیکتاتوری پینوشه 17 سال به طول انجامید و مارکز عهد خود را شکست و گفت: زمان به من نشان داد اشتباه می کردم. با کاری که من کردم، اجازه دادم تا پینوشه جلوی جلوی نوشتن مرا بگیرد و این خود نشانه بارز سانسور خودخواسته بود. و او کتاب بعدی‌اش را با عنوان «پاییز پدرسالار» درباره دیکتاتوری در آمریکای لاتین نوشت.

لس آنجلس تایمز نیز در مقاله‌ای با عنوان‌ «پنج خوانش ضروری» از پنج کتاب مارکز به عنوان کتاب‌هایی یاد می کند که باید حتما خواند. این کتاب‌ها عبارتند از «صد سال تنهایی» نوشته 1967، «پاییز پدرسالار» نوشته 1975، «مجموعه داستان‌ها» نوشته سال 1984، «عشق سال‌های وبا» نوشته 1985 و « ژنرال در هزارتوی خود» نوشته 1989.