من ازخودم دفاع مي كنم . هرگز درهيچ جاي تئاتر من، صحنه "اروتيك" نمي بينيد. هرگز با توسل به عوام زدگي، فوتبال را ملعبه نكردم تا در تئاتر با آن پول دربياورم . هرگز از رقص و آواز براي جلب مردم استفاده نكردم. جز از تئاترحرفه اي كه ريشه درتاريخ وفرهنگ ما دارد، ازهيچ تئاتر ديگري دفاع نكرده ام .

به گزارش گروه فرهنگ وهنر"مهر"، دكتر قطب الدين صادقي در گفت وگوي اختصاصي با خبرنگار تئاتر "مهر" ديدگاههاي خود را درباره وضعيت فعلي تئاتر ايران بيان كرد:

اگر بخواهيم تئاتر بعد از انقلاب را دربوته آزمايش قراردهيم ، شاهد چه اتفاقاتي دراين سالها هستيم؟

من تئاتر را يك امر اجتماعي مي دانم . امري كه با رفاه، آزادي و امنيت اجتماعي سر و كار دارد. اگر اين سه مقوله درجامعه نباشد هيچ فرهنگي شكوفا نمي شود. به نظرم سه نقطه عطف فرهنگي درتاريخ تحولات جامعه بعد ازانقلاب ما وجود دارد كه دربرگيرنده اين سه مقوله است، يعني ، پيروزي انقلاب، پايان جنگ و برگزيده شدن آقاي خاتمي. درهر كدام از اين مقاطع، انسانها احساس آزادي و امنيت اجتماعي مي كنند. آنها از خانه ها بيرون مي آيند و حضور فعال اجتماعي شان را ابراز مي كنند. از تجلي اين حضور مي توان به شركت مردم در، نه تنها،  گرايشهاي سياسي اجتماعي، بلكه درتظاهرات فرهنگي اشاره كرد. مردم به سينما، تئاتر، نمايشگاهها وغيره هجوم مي برند. براي اينكه شور اميد، دوباره به آنها داده شده است. هنر اصلا بيانگر اميد است. مردم اميدوارند با تلاش و كوشش بتوانند كژي ها را برطرف كنند و به حال و آينده خود مطمئن باشند .

در هر كدام از اين سه دوره، اين اتفاقها افتاد و ما شاهد پررنگ شدن فضاي فرهنگي به ويژه تئاتر در كشور بوديم . تئاتربدون تماشاگر بي معني است و تئاترخوب، تئاتري است كه تماشاگر فراوان داشته باشد. متاسفانه اتفاق عجيبي در اين ميان مي افتد و آن، اين است كه بعد ازمدتي، اين شور وهيجان افول مي كند و همه چيزبه سردي مي گرايد . درهرسه دوره ما اين اوج ونزول را شاهد هستيم. كم كم تماشاگر تئاتر پراكنده مي شود و همه چيز رنگ معمول به خود مي گيرد .

مثلا دردوره آقاي خاتمي، ما به مسئوليني برمي خوريم كه براي ضنف مثلا تئاتر، فاجعه آميز بودند. البته خود آقاي خاتمي و وزاريش فوق العاده بودند و اين نكته نبايد پنهان بماند. اين مديران يك عده فرصت طلب بودند كه از آقاي خاتمي مثل " اسب تروا " استفاده كردند . مديرسابق مركزهنرهاي نمايشي، يكي ازهمان فاجعه ها است. كسي كه درعمرش درهيچ جاي تئاتراين كشورديده نشده بود - كه شنيده بودم قبلا دلال هم بوده - مانند قارچ سبز شد. به من بگوييد كجا بوده؟ اين فجايعي كه به آن اشاره كردم و افول و دلسردي، مردم بخصوص هنرمندان دردوره اميدواريها بدست همين شخص به تباهي كشيده شد.

چطورممكن است شخص يا اشخاص با اين پيش زمينه مسئوليت به اين مهمي را تحويل بگيرند؟

نمي دانم . شما اگر مي دانيد به من هم بگوييد! قطعا كساني ايشان را تاييد كرده اند كه گناهشان از او هم بيشتراست.

اين اميدواري ها چطور در جامعه تسري پيدا مي كند ؟

مردم همواره منتظركسي هستند كه به آرزوهاشان جامعه عمل بپوشاند . به محض اينكه متوجه شوند كسي اين امررا محقق مي كند، دنبالش راه مي افتند . من اين را درنمايش " بهرام چوبينه " نشان دادم . مردم بدنبال بهرام چوبينه راه افتاده اند . براي اينكه سه سال است آزاديهاي تام به آنها داده است. خسروپرويزفرارمي كند وبه روم شرقي پناه مي برد. درآنجا با دخترامپراتورازدواج مي كند ودراين سه سال سپاهي عظيم فراهم مي كند تا به ايران يورش ببرد . دركجا ؟ درهمين كوه " تبرك " واقع درشهرري مردم وقتي سپاه به اين عظمت رامي بينند شبانه به سپاه خسروپرويزمي پيوندند وبهرام چوبينه را تنها مي گذارند . بهرام چوبينه شكست مي خورد وفراري مي شود .

من اين را مي خواستم بگويم كه مردم به محض اينكه بهفمند منجي شان قادرنيست آرزوهايشان رافراهم كند اورا تنها مي گذارند تا او شكست بخورد .مردم ازاين نظربسياربي رحم هستند . مردم قهرمانشان را تنها مي گذارند تا اوقرباني شود.  مردم زود دلسرد مي شوند وهمه چيزرا فراموش مي كنند .

 شما تئاتر سياسي را چگونه تعريف مي كنيد ؟

درطول تاريخ تئاتر،ازيونان تا ايران، ازچين تا ژاپن ، ازهند تا فرانسه وانگليس ، ازآلمان تا آمريكا ، دو تم، همواره ازلي بوده اند: يكي "عشق" است ، ديگري "سياست" . اولي درباره بحرانهاي انسان با خودش و شكستهاي عاطفي و ديگري درباره انسان با جامعه حرف مي زند و مساله دارد . هيچ تئاتري نيست كه به يكي ازاين دويا هردو باهم نپرداخته باشد . آنها كه ادعا مي كنند تئاترشان سياسي نيست ، عوام فريب وفرصت طلب هستند . مي خواهند تئاتري را ارائه بدهند كه درلابه لاي چلوكباب، تماشاگر، آروقي هم زده شود و تماشاگر بخندد. يا اينكه ادعاي " آوانگارديسم " مي كنند و مي گويند ما كار سياسي نمي كنيم . اتفاقا ازهمه سياسي تر آنها هستند .

حتي تئاتر " نيرنگهاي اسكاپن " ( مولير) كه كمدي بوف وسطحي است،  درباره عشق دوجوان است كه پيرمردها مي خواهند بگيرند و سياسي است.  چون پيرمردها با قدرت وثروتي كه دارند حق عاشق شدن هم به جوانها نمي دهند، بنابراين تئاتري وجود ندارد كه اين كشمش درآنها وجود نداشته باشد .

مساله ديگري كه وجود دارد اين است كه  برخورد مسئولين با تئاترجدي است. به محض اينكه تئاتري رنگ وبوي سياسي پيدا مي كند، آنرا متوقف و ازصحنه پايين مي كشند و اين درحالي است كه درچند چهارراه آنطرفتر، مسائل سياسي به شكل حادتر و مستقيم تري مطرح مي شود .

درطول تاريخ، " تئاتر "، هميشه يكي ازبهترين زبانها براي طرح مسائل اجتماعي وفلسفي است . اصلا بعضي ازمردم به تئاتر مي آيند چون با آن مي انديشند و مسايل و مشكلات جامعه را با  آن مرورمي كنند. تئاتراساسا هنر مفهومي است . هرلحظه كه ازنمايش مي گذرد مسايل بازترمي شود . درنتيجه شما به مسايلي كه مطرح مي كنيد درتئاترپاسخ مي گيريد! و يا نه شايد مساله اي براي اولين باردرذهنت ايجاد مي شود ! براي اينكه زبان نظام مندي دارد . ولي هميشه كساني هستند كه ازانتقاد مي ترسند چون ريگي به كفش دارند . اين آقاي ورشكسته و ناجوانمرد تئاتر را متوقف كرد، براي اينكه من دوره اش را نقد كردم . هشت سال تئاتر ايران را چپاول كرد، غارت كرد. آيا من حق ندارم به عنوان كارگردان هشت دقيقه درباره اين هشت سال صحبت كنم؟ آيا او بايد عين مافيا عليه من توطئه كند و در روزنامه هايي كه درجه بيست هستند، بايستد و به من تيراندازي كند؟ ومسئولين را عليه من بترساند؟ چرا آستانه تحمل اين فرد پايين است . چون ريگي به كفش دارد. براي همين درهردوره اي افرادي هستند كه دستهايشان آلوده است و هرجرياني كه ميز آنها را تهديد كند، منكوب مي كنند. مي دانيد كه يكي ازنشانه هاي جامعه "خردگرا"، نقد پذيربودن آن است . جامعه اي كه اين ويژگي را نداشته باشد، توسعه پذيرنيست .

پس مي توان نتيجه گرفت نظام تئاتري با محوريتي كه شما اشاره كرديد، مورد تصويب مقامات بالاتراست، و تئاتري كه "نقد" مي كند، از حمايت مسئولين دور نمي ماند. فقط اين وسط افراد يا افرادي هستند كه دستهايشان هميشه آلوده است؟

سند تئاتر در شوراي انقلاب فرهنگي  مورد تاييد وتصويب قرارگرفته و درآن قيد شده كه نظام موظف به حمايت ازتئاتردرهمه نهادها و وزارتخانه هاست . اين سند تبديل به يك سياست فرهنگي مكتوب شده است . مگرمي توان قبول كرد كه يك نظام فرهنگي ، اقتصادي ، سياسي مخالف هنرباشد؟ درقبايل ايلات وابسته و خود محور است كه قبول نمي كنند. جامعه ما مدرن است و درحول اصول و وحدت ازجريانها واحزاب گوناگون حمايت و درهمه مسايل تصميم مي گيرند . وجود احزاب درجامعه ضروري است . چون مي توانند با انديشه خاص خود راه حل هم ارائه بدهند . يكي از مواردي كه به اين كثرت گرايي و "پولوراليسم " كمك مي كند و سبب ساز يك گفتمان جمعي مي شود، همين تئاتراست. ذات تئاتر بر مبناي ديالوگ است. هر هنرمندي در وجودش، رفتن به سوي ديگري و ايجاد ارتباط و خدمت روحي عاطفي كردن به ديگران وهم نوعش است .

آنچه جلوي اين عمل را مي گيرد، ضد فرهنگ است . من هميشه آماده ام تا به سوي مردم بروم تا درباره آراء ونظراتم با آنها به شور بنشينم . آنكه دائما سعي دارد تا راه من را قطع كند، ضد فرهنگ است . وظيفه مديران درهمه حال ايجاد بسترمناسب براي رشد وشكوفايي اين جريان فرهنگي است . كسي كه اين جريان را قطع مي كند فقط خبث طينت نيست، بلكه منفعتش هم درآن دخيل است. البته اين راهم بگويم كه قطع اين جريانها سبب خستگي و درماندگي هنرمندان نمي شود. بلكه آنها را مصمم تر مي كند تا جدي تر و بي قرارتر از گذشته عرصه را خالي نگذارند، درمورد خودم هم همينطوراست. ممكن است جلوي تئاتر مرا بگيرند ولي تا يكي دوماه آينده خواهيد ديد كه چه اتفاقاتي مي افتد .

با اين وجود و حتي درشرايط ايده آل كه هنرمندان عرصه را خالي نگذارند و فعال ترازهميشه باشند، ما باعدم استقبال تماشاگران روبروهستيم .

اگرمردم ازتئاتراستقبال نمي كنند به دودليل است: اول اينكه محتواي آثار به درد مردم نمي خورد و دوم شيوه اجراي نمايش ها ضعيف است . كارگردان ونويسنده باهوش كسي است كه بداند نيازمردم كدام است و بتواند خوراك فرهنگي نسل جوان را پاسخ دهد تا به بيراهه كشيده نشود. بسياري ازكارگردانهاي ما جوان وكم تجربه اند. بلد نيستند حرفهاي خوبي بزنند. حرفهاي بزرگ بعد ازپختگي مطالعه وتجربه وتحصيلات بدست مي آيد . براي همين، شيوه اجرا وكارگرداني مساله مهم ديگري است كه كمبود آنرا دربين تئاتريهاي جوان احساس مي كنيم . تئاتراكنون، براي تماشاگرجذاب نيست .

به نظرشما چه موضوعاتي به درد مردم مي خورند؟

يكي دوتا نيست . كارنامه من نشانگراين مساله است . هر بار به سراغ يك موضوع رفته ام . مثلا دركارقبلي درباره فمنيست صحبت كردم . به نظرمن سه نوع فمينيست داريم : درنوع اول كه بدترين وسهل ترين نگاه به اين مقوله است ، فمينيست تساهل وتسامح است و زنها فكرمي كنند مالك تن خويش هستند ود راولين فرصت كه از آن استفاده مي كنند به سمت روسپي گري مي رود. درفمينيست دوم، مردها نفرت انگيزترين موجودات شناخته مي شوند كه كار به اعتراف كشيده مي شود. نه اين است و نه آن. فمينيست اين طور تعريف مي شود كه زنها شايستگي هاي فكري و فضيلتهاي هوشي خود را كشف كرده و با عرضه خلاقيت و ابتكار در جامعه جايگاه خود را درابديت بياورند نه ب عرضه تن .

درمورد عكس يادگاري هم توضيح مي دهيد؟

اين نمايش براساس يك داستان واقعي كه دربغداد اتفاق افتاد، نوشته شده است. ماجرا ازاين قراراست كه وقتي صدام سقوط كرد و مردم به غارت شهر پرداختند . يكي هم به دنبال صندلي صدام مي گشت. براي همين به قصر رفت و فقط صندلي را دزديده و با خودش بيرون مي آورد. بعد از آن صندلي در اختيار اين مرد مي شود .

مردم برروي آن مي نشينند عكس مي گيرند و پولي هم به اين مرد مي دهند . مي خواستم با اين موضوع اين مفهوم را بيان كنم كه همه مردم دردلشان يك ديكتاتوركوچك هستند. حاضرند حتي يك لحظه هم شده برجاي صدام حسين ساقط شده، بنشينند وطعم ديكتاتوري را بچشند. اين مساله درد آوراست. چرا كه اگر اين ديكتاتوري هاي كوچك نباشند، ديكتاتورهاي بزرگ هيچوقت بوجود نمي آيند . اين همان " اراده معطوف به قدرت است " كه " نيچه " به آن اشاره دارد." برتراندراسل " به آن مي گويد :" لذت لذتها ".  قدرت در ذات بشر است و اين قدرت وقتي تشديد مي شود كه دردرون انسان تهذيب نشده باشد . هرقدر در درون نامتعادل باشيم ، گرايش به قدرت بيشتراست . حالا من اين سوال را دارم كه كجاي نمايش، مربوط به ايران و آن جريانهاي ضد فرهنگي است كه بعضي از روزنامه ها به تحريك آن ناجوانمرد اشاره داشتند؟ مي خواهم بگويم نه تنها ضد فرهنگ و نقد منكوبانه جرياني نيست، بلكه به يك امر معنوي اشاره دارد، ماداميكه انسان اسيرقدرتهاي كوچك خود و تحت تاثير سيطره قدرتهاي بزرگتر مثل صدام حسين است، هرگز خداي واحد و يكتا را نمي تواند ببيند؟ اسطوره هاي ديكتاتوري مانع رشد ايمان و خدا درنهاد انسان مي شود . انسان چطور مي تواند از نظر معنويت رشد كند، درحاليكه هنوزتشنه قدرت است؟ بنابراين فقط ازخودم دفاع مي كنم . تا آنجا كه به ياد دارم وكارنامه هنري ام نشان مي دهد ازهيچ خط قرمزي عبورنكردم. هرگزدرهيچ جاي تئاتر من صحنه " اروتيك " نمي بينيد .هرگزمتوسل نشدم تا با عوام زدگي ، فوتبال را ملعبه كنم و در تئاتربا آن پول دربياورم . هرگز ازرقص و آواز براي جلب مردم استفاده نكردم. جزازتئاترحرفه اي كه ريشه درتاريخ وفرهنگ ما دارد ، ازهيچ تئاتر ديگري دفاع نكردم .

با توجه به پيشينه اي كه در قبل ازانقلاب براي تئاتر ما بوجود آمده بود ، ِآيا درحال حاضر پيشرفتي، چه از لحاظ تكنيكي وچه به لحاظ محتوايي داشته ايم؟ آيا اكنون تئاتر ما درآنجايي كه قبلا بود و يا مي بايست امروز باشد، ايستاده است ؟

ما درعلوم انساني پيشرفت نداريم . دگرگوني داريم. مثال مي زنم درجامعه مثل امريكا كه به لحاظ علوم تجربي وعلمي پيشرفت قابل توجهي داشته ، مي بينيم كه مسايل اخلاقي پس زده شده . روابط انساني كه دراينجا وجود دارد، خيلي سالمترازآنجاست . براي همين پيشرفت به آن معنايي كه شما قلمداد مي كنيد معني ندارد. ولي به لحاظ كيفي وكمي مي توان اشاره هايي كرد . مثلا اگرما 6 تماشاخانه داشتيم ، امروزبه 24تماشاخانه رسيده است . ولي اين را هم بايد درنظرگرفت كه درآنموقع با توجه به جمعيت ايران ما سالانه 50فارغ التحصيل تئاترداشتيم و امروزبا دوبرابر و نيم جمعيت و800فارغ التحصيل اينقدرتماشاخانه داريم ! مي توانم بگويم به نسبت سال 54تا به حالا هيچ تماشاخانه اي اضافه نشده است . يعني كيفيت با كميت توازن برقرارنمي كند . آنموقع آل احمد ، نجف دريا بندري ، شميم بهار، منتقد تئاتربودند ، الان چه كسي منتقد است؟ پس بنابراين نمي توانيم بگوييم پيشرفتي شده است . دريك جايي جلو رفته ، در جاهايي درجا زده و در بعضي جاها پس زده شده .

اين بي توجهي ها وپشت گوش انداختنها ازكجا ناشي مي شود؟

مسائل جنبي،  بزرگ وكلي هستند و اگر بخواهيم جزيي بررسي كنيم، زمان مناسبتري را مي طلبد .

چرا آنموقع آدمهاي بزرگتري داشتيم وهمانطوركه شما اشاره كرديد، مثلا جلال آل احمد نقد مي نوشت. ولي حالا چهره هاي شاخص كمتري داريم ؟

براي اينكه نسل ، نسل تنبلي است . نسل بدون آزمايش وانگيزه اي است . گناهي هم ندارند ، چون اميدشان كم است . ما سرشار ازشور و انگيزه بوديم . اين يك مسئله سياسي اجتماعي است . آينده شان ازلحاظ اقتصادي ، آينده اي پايدارنيست .

راه چاره چيست ؟

ما محكوم به خوشبيني هستيم . براي پيشرفت زندگي مان دائما بايد انگيزه بتراشيم . دنبال خلاقيت وآفرينش باشيم . كارجوهرفلسفه زندگي است . ما مجبوريم انرژي مان را حفظ كنيم تا دست به خلاقيت بزنيم . نبايد زود مايوس وخسته شد . بايد بفهميم كه به قول شاملو دست به هرخلاقيتي بزنيم بايد با كوهي ازمعجزه روبروشويم . نسل گذشته را بايد ديد وعبرت گرفت. آنها همينجورعرصه هاي بزرگ را طي نكرده اند. سختي ومرارت زيادي كشيده اند .

هنرمندان دربه تصويركشيدن اين معضل وارائه يك راه كاركه مي تواند بازگشت اميد وانگيزه به جامعه است چقدرمي توانند نقش داشته باشند؟

آن دسته ازهنرمنداني كه خواستار ريشه هاي خلاقيت درارتباط با ريشه هاي خودمان هستند مي توانند به هويت فرهنگي يك ملت خدمت بكنند . هنرمندان نقش بسيار اساسي دراين باره دارند، به شرطي كه ازتجربيات غربيها كپي نكنند و ترويج نا اميدي ندهند .