از جمله فرمايشات حضرت سيدالشهداء أباعبدالله الحسين بن على بن أبىطالب(عليهم السلام) است كه روزى به عنوان خطبه براى اصحاب خود ايراد نمودند: «أَيّهَا النَّاس! إنَّ اللَهَ ما خَلَقَ خَلْقَ اللَهِ إلَّا لِيَعرفوه؛ فإذا عَرفوه عَبَدوه، و استَغنَوا بِعِبادتهِ عَن عبادَة ما سِواه. فَقالَ رَجلٌ: يابنَ رسولِ اللَهِ! ما مَعرفَة اللَهِ عَزَّ وَ جَلَّ؟ فَقَالَ: مَعرفَة أَهلِ كلِّ زمانٍ إمامَه الَّذِى يَجِب علَيهِم طَاعَته: اى مردم! به درستی كه خداوند خلق خود را نيافريده است، مگر از براى آنكه به او معرفت و شناسائى پيدا كنند. پس زمانی كه او را بشناسند، در مقام بندگى و عبوديّت او بر مى آيند و به واسطه عبادت و بندگى او از عبادت و بندگى غير او از جميع ماسِوى مستغنى مى گردند. در اين حال مردى گفت: اى پسر رسول خدا! معرفت خداوند عز و جل چيست؟ حضرت فرمود: معرفت و شناخت اهل هر زمان، امام خود را كه واجب است از او اطاعت و پيروى نمايند.»
علامه حسینی طهرانی روزى به استاد علامه طباطبائى (رضوان الله علیهما) مى گويند: چگونه مى توان به مغزى و مراد اين حديث شريف مروى از حضرت سيدالشهدا(عليهالسلام) رسيد، كه مىفرمايند: «تنها راه منحصر بفردِ وصول به معرفت امام عليهالسلام و ادراك مقام ولايت مطلقه حضرات معصومين صلوات الله عليهم اجمعين عرفان است و بس!»
آیت الله حاج سید محمد محسن حسینی طهرانی (فرزند علامه طهرانی) در جلد دوم کتاب اسرار ملكوت تبیینی عرفانی از مقام امام معصوم و کیفیت و نحوه تعامل انسان کامل و عارف واصل با آن ذوات مقدسه ارائه می کنند که بدین شرح است: دعوت عارف به سمت امام عليه السّلام دعوت به سمت الله است نه شخص امام عليه السلام. به اين عنوان كه امام محور دعوت و تبليغ قرار گيرد و خدا كنار گذاشته شود، اين عين شرك است. خود امام عليه السّلام يك تار مويش به اين دعوت و تبليغ راضى نيست، او خود همه را به سوى او دعوت مى كند، حال چطور رضا مى دهد كه مردم به سوى او دعوت شوند!
بناءً علي هذا افرادى كه به عنوان اهل ولاء مجالسى ترتيب مى دهند كه در آنها محور توسلات و التجاء و ابتهال بر اساس ديد و نظره استقلالى است نه به عنوان آلى و مرآتى، بايد بدانند كه مسير و طريقشان مخالف با مبانى و اصول موضوعه اولياء حق و ائمه هدى صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين مى باشد. توسل به سيدالشهداء عليه السلام از ديدگاه آن حضرت وقتى ممضا و مرضىّ است كه توجّه به آن حضرت توجه استقلالى نباشد، و او را در كنار خدا و اوامر و دستورات او را در كنار اوامر و دستورات الهى قرار ندهيم.
افرادى كه امام عليه السلام را وسيله براى رفع حوائج و گرفتاریها و اداء ديون قرار مى دهند و جلسات توسل بدين منظور بپا مى دارند، امام را از اوج شكوه و مرتبه اعلاى وجود به مرتبه پست و حضيض نشآت عالم طبع و مادّه تنزّل مى دهند، و او را براى امور مادّى و اميال بى ارزش دنيوى برگزيده اند. مجالس توسل جهت شفاى مريض و اداء قرض و رفع حصر از محصور و آزادى از زندان و اخذ جواز و گذرنامه و بر طرف شدن موانع جهت سفر زيارتى و غيره و رفع كدورت فيمابين و ايجاد الفت و محبت ذاتالبين، همه و همه خلاف طريق و مسير عرفاى الهى است.
عرفاى الهى امام عليه السلام را براى خود امام مى خواهند و مقصود از توجه و لفت نظر به امام را اندكاك در ولايت مطلقه او مى دانند و او را مقصد اقصى و غايت هر ميل و شوق و توجّه به حساب مى آورند، خواه قرض آنها اداء شود يا نشود، خواه مريض آنان خوب شود يا بميرد، خواه در انواع شدائد و گرفتاریها روزگار بگذرانند يا آسوده شوند؛ دعوت آنان به سمت معرفت حقيقى امام عليه السّلام است و اصلًا بوئى از امثال اين مطالب در سخنان اينها به چشم نمى خورد. اگر هزار سال در كنار آنان بنشينى و براى تو صحبت كنند، يك بار نخواهى شنيد كه بگويند: براى اداء قرضت توسّل به سيّدالشهداء عليه السّلام بنما و چه و چه.
تمام گرفتاریها را در طول حيات بر خود جائز مى شمردند ولى از امام عليه السلام براى رفع آنها استمداد نمى كردند. آنها امام را براى دستگيرى در عوالم نفس مى خواهند، نه براى قضاء حوائج مادى و دنيوى. آنها امام عليه السّلام را واسطه فيض حضرت حق مى دانند و مجرى مشيت متقنه و اراده حتميه پروردگار به شمار مى آورند، نه صندوق قرض الحسنه و محكمه حل و فصل تخاصمات! امام عليه السلام در اين دنيا نيامده تا قرض اداء كند و بيمارى سرطانى شفاء بخشد و گذرنامه و بليط براى ما تهيه كند. امام عليه السلام مجرى قضاء و مشیت پروردگار است، نه اينكه خود از آن مشيّت و قضاء تخلّف نمايد.
عارف روح و سرش با امام عليه السلام وحدت دارد
در ديدگاه عارف توسل به امام عليه السلام عين توسل به خود حضرت حق است و در اين توسل خدا را مى بيند و اثر خدا را مشاهده مى كند و ولايت خدا را ادراك مى كند و اثر را از او مى بيند و امام را واسطه می داند، واسطه اى كه از خود هيچ ندارد و در قبال ولايت حق صفر است و همه حق است و بس. اما ساير افراد اين چنين نيستند. براى امام عليه السلام در وجود خود حسابى جدا باز كردهاند و راه خود را به سوى خدا بسته و به امام عليه السلام گشوده اند و خدا را در مرتبهاى به دور از ادراك و دسترسى بشر انداخته و خود را به ريسمان و حبل عنايت امام عليه السلام آويزان نموده اند و تصور نموده اند كه از اين طريق راهى به درون ولايت باز مى كنند وخود را مشمول لطف و كرامت صاحب ولايت قرار مى دهند. غافل از اينكه آن امامى كه با اين ديدگاه به او توسل شود امام نيست، بلكه مخلوق تخيلات خود آنهاست و آن ولايتى كه به نظر استقلالى و موضوعى بر آن نظر شود ولايت نيست، بلكه توهمات و اوهام است و ساخته و پرداخته ذهن است، نه منطبق بر حق و واقع. و به قول عارف بزرگ:
رمد دارد دو چشم اهل ظاهر كه از ظاهر نبيند جز مظاهر
عارف روح و سرش با امام حسين عليه السلام وحدت دارد، گريه او بر امام حسين عليه السلام گريه عشق است نه گريه ماتم. او معشوق خود را در بالاترين و عاليترين مرتبه جمال و بهاء و نور و عشق مى بيند و خواهى نخواهى سرشك از ديدگانش سرازير مى شود و با اين اشك و آه خود را به حريم محبوب وارد مى نمايد و روح خود را به روح و نفس معشوق پيوند مىزند. ياد محبوب او را منقلب مىكند. او نيازى به روضه و ذكر مصيبت ندارد. ذكر سيّدالشّهداء يك مرتبه او را پرواز مى دهد و به طيران مى آورد و تا ابديّت به پيش مى برد و تا بيكران همراه با خود آن حضرت در رياض عالم قدس به سير و تفرّج و التذاذ از جذبات و جلوات احديّت كه بر آن حضرت مى تابد درخواهد آورد.
بلى اينان توسل را براى قضاء حوائج دنيوى نمى كنند و همچون عوام به واسطه غلبه احساسات اشك از ديده نمى افشانند، و امام عليه السلام را براى مسائل دنيوى نمى خواهند، و توسل را فقط در برقرارى مجالس تكرارى و تبدّل آن به يك عادت روزمرّه نمى دانند، و صرف گريه بر سيّدالشّهداء را موجب قرب به حقّ و تجرّد نفس و اكتساب فضايل معنوى نمى شمارند.
تبیین مكتب و ممشای اهل بیت هدف اقامه مجالس
بلكه اين طائفه با اقامه مجالس عزاء و سوگوارى زمينه ابراز و اظهار و تبيين مكتب و ممشا و سير و هدف آن بزرگواران را فراهم مى آورند. در اين مجالس مكتب و روش توحيدى ائمه معصومين عليهم السّلام مورد بحث و تحقيق قرار مى گيرد، و از قضايا و حوادث وارده بر آن حضرات درس و مشق و اسوه و الگو براى عبور از كريوه هاى نفس اماره و ارتقاء قواى عقلانى و روحى و تزكيه و تهذيب نفس بهرهگيرى مىشود، و راه صحيح و منهاج قويم آن بزرگان براى افراد توضيح و تشريح مى گردد و كيفيت مَشى اولياء خدا در ارتباط با حوادث و پديدههائى كه با آنها مواجه مىشدند روشن مىگردد. در اين مجالس از اسّ و اساس يك حيات معنوى كه تبلور آن در زندگانى اولياء حق متحقّق است سخن به ميان مى آيد و غايت و مقصد حركات و سكنات و ممشاى ائمّه معصومين توضيح داده مى شود.
مقصد و غايت قيام مقدس سيدالشهداء عليه السلام چه بود؟ و چرا آن حضرت خود و ذریه و اصحاب خود را فدا نمود؟ مگر مردم در آن زمان در چه سير و ممشائى قرار داشتند كه حضرت خواست آنان را متنبه سازد و از خواب غفلت بيدار نمايد؟ مگر آنان نماز نمى خواندند و روزه نمى گرفتند و حج بجا نمى آوردند؟ و مگر جهاد نداشتند و نماز جمعه نداشتند؟ اينها همه بود ولى اصل و اساس دين نبود. اساس دين ولايت است.
اساس دين متابعت از امام معصوم است و اطاعت محض و انقياد كامل از فرامين اوست و به فرموده امام باقر عليه السلام: «و لَم ينادَ بِشىءٍ كما نودِىَ بِالولايةِ؛ هيچ اعلانى از جانب پروردگار همچون اعلان به ولايت ائمه هدى نبوده است.» اين ولايت طريق و مسير به توحيد است. مسير به آزادى و حرّيّت در برابر غير حقّ است. مسير عبوديّت و عجز و فقر در مقابل حضرت حق است. مسير علوّ نفس و اعتلاء آن در قبال حطام پوچ و بىارزش دنيوى است.
مكتب امام حسين(عليه السلام) مكتب تعقل و آزادى و انتخاب است
مكتب امام حسين اين مكتب است. مكتب عرفان حق است و معرفت واقعى حق و عبودیت صِرف در برابر حضرت حق و رها شدن از همه گير و بندهاى نفسانى و شهوانى و شيطانى و جمود در تعصبات خشك و بى مغز و توخالى و اسير هواها و هوسها و احساسات و شايعات و تقليد كوركورانه از مبادى فاسده و مفسده، چنانچه در خطبات آن حضرت در روز عاشوراء به وضوح اين مطالب به چشم مى خورد.
مكتب سيدالشهداء(ع) مكتب تعقل است نه تقليد كوركورانه، مكتب تدبر است، مكتب آزادى و رشد و انبساط فكر است، مكتب تحقيق و اختيار و انتخاب است، نه چوب و چماق و ضرب و شتم؛ آن مكتب، مكتب يزيد و معاويه است.
مكتب آن حضرت رجوع به عقل و فطرت و وجدان است، بيرون آمدن از وادى جهالت و ضلالت و جمود و خشك مغزى است. مكتبى است كه تمام جهات وجودى و حيثيات ظاهرى و باطنى و روحى و نفسى دنيوى و اخروى انسان را در بر مى گيرد. در اين مكتب فقط آنچه مطرح است و از آن دفاع مى شود توحيد است و بس! در اين مكتب فقط خدا وجود دارد و غير او باطل است. احساسات در اين مكتب راهى ندارد و نفس در اينجا ارزشى ندارد.
كسانی كه مى گويند: «در واقعه عاشوراء آنچه كه حاكم بود مسأله عشق بود»، اشتباه كرده اند. عشق منهاى تعقل يعنى جنون. عشق جداى از مبانى شرع يعنى لاابالى گرى و خودكامگى. عشق به دور از موازين و مبانى يعنى هوس و سركشى. عشقى در مكتب امام حسين(ع) ارزش دارد كه بر اساس فهم و ادراك و تشخيص و تعقل و درايت باشد، نه بر اساس هوى و هوس و غلبه احساسات. در واقعه كربلا اصحاب سيدالشهدا(ع) همه عاشق آن حضرت بودند، اما نه عشق مجازى و صورى و نه عشق احساسى و عاطفى؛ آن عشق ارزشى ندارد و پشيزى به حساب نمى آيد.
عشق واقعى جداى از مبانى عقل نيست
عشق اصحاب عشق از روى فهم و بينش بود، عشق از روى موازين و مبانى عقلانى و شرعى بود، عشق به حقيقت نورانى و عظمت مطلقه و نفس قدسى بود. عشق به مبدأ وجود و بهاء اتم و مجلاى اكمل و اوسع حضرت بارى بود. اين عشق كجا و عشقى كه در مجالس و محافل از او دم مىزنند كجا؟ عشقى كه با اندك تغيّر و تبدّل در توقّعات و انتظارات مبدّل به يأس و نااميدى و سردى و نفور از معشوق شود كجا، و عشقى كه به مولاى خود بگويد: «اگر هزار بار مرا قطعه قطعه كنند و باز زنده كنند دست از تو بر نمىدارم» كجا؟! اين عشق بر اساس فهم و يقين و ادراك حقيقت است، و آن عشق بر اساس جاذبه هاى توخالى و اعتبارى و تبليغات و اشاعات و امور بى پايه و اساس است؛ ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا!