خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: سه کتابی که انتشارات ققنوس با ترجمه سهیل سمی از جوزف کنراد چاپ کرده است، سه بخش از کتاب «Typhoon & Other Tales» هستند. یعنی هر کدام از این کتابها، بخشی از یک کتاب اصلی هستند و هر کدام یک رمان کوتاهاند که بر سر این ژانر یعنی رمان کوتاه و خواندن این سه بخش یا کتاب، به نام آن میتوان بحث مفصلی داشت.
کنراد، خود سالهای زیادی روی کشتی زندگی و کار کرده است و این سه کتاب هم حاصل تجربیاتش از این زندگی دریاییاند. او که سالها با چنان شرایطی اُخت شده بود، به ناگاه زندگی در دریا را رها کرده و به نویسندگی رو میآورد؛ البته با گنجینهای ارزشمند از مستندات که جان میدهند برای تولید رمانهای تصویری و توصیفی که هم لذتبخش و سرگرم کنندهاند و هم به معنای واقعی، آفرینش ادبی.
توصیفات کنراد در این 3 کتاب، بسیار زنده و بدیع است. او به هر چیزی چه از عالم جمادات و چه عالم انسانها و طبیعت، جان میدهد. به عنوان مثال، کاراکتری که کنراد در این 3 رمان کوتاه، برای طوفان خلق میکند، نمونه دیگری در آثار ادبی با محور کشتی و سفر دریایی ندارد. او به واقع برای طوفان شخصیت و خلق و خو ساخته و قدم به قدم، حرکاتش را با قلمش تشریح میکند.
در «کاکاسیای کشتی نارسیسوس»، غلبه شخصیتی، با طوفان و جیم یا همان کاکاسیای قصه است. در «طوفان دریا» همانطور که از اسمش برمیآید، سایه طوفان است که بر سر قصه سنگینی میکند. اما اگر 3 کتاب مورد نظر را پشت سر هم بخوانید، متوجه میشوید که «مرز سایه» اثری فلسفیتر و معناگراتر از دوتای قبلی است. بد نیست اشاره کوتاهی هم به حجم این 3 کتاب داشته باشیم. «کاکاسیای کشتی نارسیسوس»، «طوفان دریا» و «مرز سایه» به ترتیب 200، 120 و 136 صفحه حجم دارند.
اگر از اولین بخش کتاب اصلی کنراد، یعنی «کاکاسیای کشتی نارسیسوس» شروع کنیم، باید به شخصیتپردازی این اثر اشاره کنیم. این رمان کوتاه، شخصیتپردازی غنی و پرباری نه تنها برای طوفان دریایی که برای جاشویان و خدمه کشتی دارد. یعنی خدمه و جاشویان نیز به طرز تصویری و جذابی توصیف میشوند. داستان از توقف کشتی در لنگرگاه آغاز شده و سپس با حرکتش در دریا ادامه پیدا میکند و در نهایت با رسیدنش به مقصد تمام میشود. اما نویسنده برای هر 3 مقطع یا 3 شاخه بزرگ درخت این داستان، شاخ و برگهای فرعی زیادی تدارک دیده است، چنانچه این درخت، یکپارچه دیده میشود و مرز میان 3 مقطع داستان، بسیار محو و نامحسوس است. این رمان، بسیار مستند به نظر میرسد. در پایان داستان، شخصیت راوی اشاره میکند که ملوانان کشتی نارسیسوس را دیگر ندیده است؛ برخی غرق شده و برخی به کشتیهای دیگر رفته و ... اما همین شخصیت راوی نیز جای بحث بسیار دارد. مخاطب تا مقطعی از کتاب، تصور میکند که راوی داستان، یک دانای کل بیرون از کشتی است اما با چند اشاره جزئی و در وقت بزنگاه، مشخص میشود راوی، یکی از حاضران در کشتی بوده است. اما هیچ کدام از شخصیتها برخوردی با او ندارد و او را مورد خطاب قرار نمیدهد.
این رمان، خلاف دو تای دومی، تعلیق عمیق تری دارد که از ابتدا تا انتها خواننده را همراهی میکند. البته میتوان برای «مرز سایه» وجود عنصر تعلیق را برشمرد اما سایه این عامل در رمان «کاکاسیای کشتی نارسیسوس»، سنگین تر است. جیمز، کاکاسیای سوار شده بر کشتی، واقعا مریض است و فقط با مرگ اوست که طلسم نحس از روی کشتی برداشته میشود یا این که... با مرگ جیمز کشتی هم نجات پیدا میکند اما آیا واقعا طلسمی در کار بوده است؟ آن چه با تکیه بر شواهد داستان، تا پایان گریبان مخاطب را رها نمیکند، این است که بالاخره جیمز واقعا مریض بود یا تمارض میکرد؟ چون در جایی از داستان، در صحبتهایش با دانکین، با لبخند اعتراف به تمارض میکند اما در پایان، بر اثر بیماری، ضعف و درگیری درونی میمیرد. شخصیت طوفان، آمدنش و ضربه زدنش به کشتی، سهم زیادی از صفحات این کتاب را به خود اختصاص داده است. طوفان شخصیت مهم این اثر هست اما شخصیت محوری نیست چون همان جایی که کاکاسیای مرموز به خواست نویسنده، توسط مخاطب به فراموشی سپرده میشود، طوفان سر بر میآورد و مانند موتور دیگر داستان، آن را به پیش میراند. البته این روند در طول داستان، به طور عکس نیز رخ میدهد.
اما در «طوفان دریا» قرار است روایت عبور کردن یک کشتی از دل طوفان را بخوانیم و از هیجانی که منتقل میکند، لذت ببریم. کاپیتان این داستان، اصلا شباهتی به کاپیتان کشتی قبلی ندارد. در کاکاسیا، شخصیت و ظاهر بیرونی کاپیتان، چندان توصیف نمیشود بلکه عمل و عکس العملهایش را میخوانیم. اما در «طوفان دریا»، داستان با توصیف ظاهر و شخصیت ساده کاپیتان مک ور، شروع میشود که کنراد خود گفته که این ناخدا، حاصل تجربیات 20 سال زندگی اش با چنین شخصیتی در دنیای واقعی است؛ کاپیتانی که عاری از تخیل است.
«شکل و شمایل مک ور، ناخدای کشتی نان –شان آینه تمام نمای ذهنش بود: در ظاهرش هیچ خصلت بارزی که گویا قاطعیت یا حماقت باشد وجود نداشت؛ اساسا هیچ ویژگی بارزی نداشت؛ کاملا معمولی، بی خیال و خونسرد بود.» توصیف دیگر خدمه کشتی این داستان نیز در حد همین توصیفی که از نظر گذشت، یا کمتر از آن است. اما آن چه بیشتر از همه در طول داستان توصیف میشود، طوفان است که سایه مخوف و سنگینش در طول اثر، تا زمانی که خودش به کشتی برسد، حس میشود. یک تفاوت موجود میان 3 رمانی که از کنراد پیش رو داریم، این است که در اولی و سومی، کشتیها بادبانی اند اما در «طوفان دریا»، کشتی داستان، کشتی بخار است و این خود در تمایز ماجراهایی که برای کشتی و خدمه اش پیش میآید، موثر است. راوی این داستان، جنس دیگری دارد و مانند راوی کاکاسیا، پیچیدگی ندارد. یعنی قرار است از زاویه دانای کل داستانش را بگوید و مخاطب را هنگام رسیدن طوفان، میخکوب کند. البته این همان کاری است که راوی پیچیده داستان کاکاسیاه هم انجام میدهد.
رمان «مرز سایه» تصویر دیگری از دریا و بی رحمیهایش را نشان میدهد. در این رمان، کاپیتان جوانی که برای اولین بار است هدایت یک کشتی را به عهده گرفته، در تمنای طوفان است تا مگر کشتی دو هفته ساکن مانده بر آبش، حرکت کرده و به مقصد برسد. یعنی درست عکس دو رمان قبل که کاپیتان کشتی در آروزی آمدن طوفان نبود و از حضور یا سایه اش واهمه داشت. اما به هیچ وجه نباید از یک شخصیت مهم و تاثیرگذار دیگر که در این 3 رمان مشترک است، غافل شد و آن تاریکی است. میتوان چند باره، شخصیت قدرتمند تاریکی را دید که کاپیتانها و شخصیتهای هر 3 داستان به آن خیره میشوند، چیزی نمیبینند و احساس میکنند کشتی شان در حال فرو رفتن در قعر آن است. در «مرز سایه» موضوع اصلی، مواجهه با طوفان یا غلبه بر ترس ناشی از بیماری جیمی سیاه پوست نیست بلکه به نوعی بلوغ فکری و رشد ناخدای جوان است. این شخصیت در ابتدای رمان اشاره میکند که از کار در سمت معاون ناخدا خسته شده و قصد دارد از دنیای دریا و عرشه کشتی برای همیشه خداحافظی میکند اما با پیشنهادی وسوسه انگیز روبرو میشود و برای اولین بار در سمت ناخدای کشتی، قدم به عرشه میگذارد. این رمان درون گرایانه تر از 2 کتاب قبلی است، ضمن این که سرعت پیشروی قصه و روایتش هم کندتر است. بنابراین ممکن است خسته کننده تر از آنها ارزیابی شود. پایان این رمان، شروع یک سفر دیگر است و از این منظر، نسبت به 2 تای دیگر، پایانی گشوده و متفاوت دارد. اگر در 2 کتاب قبلی قرار بود شخصیت وحشی و بی رحم طوفان را ببنیم، در «مرز سایه» قرار است با کم لطفی و بخل دریا در وزیدن بادش برای پیش راندن کشتی روبرو شویم. اما عاملی که در این رمان، ایجاد تعلیق میکند، وهم است؛ وهم و ترس ناشی از وجود جسد ناخدای پیشین کشتی در عمق 100 متری زیر کشتی! ناخدای قبلی به مالیخولیا دچار شده و مرده است. جسدش را نیز طی مراسمی به آب انداخته اند. حالا معاون اول کشتی معتقد است پیرمرد درگذشته، در پی انتقام کشی از خدمه است و برای مقابله با او هم، نباید فرار کرد بلکه برای وزش باد موافق، باید مستقیما به سمت محل انداختن جسد ناخدا در آب یعنی 8 درجه و 20 دقیقه عرض جغرافیایی، حرکت کرد.
3 کتاب مورد نظر، همه از یک جنس اند و شباهتهای زیادی دارند. جوزف کنراد از نیمه عمرش به بعد، زبان انگلیسی را آموخته و آن گونه که منتقدان ادبی میگویند، کارش در آفرینش نثر انگلیسی به عنوان نویسنده ای که انگلیسی، زبان مادری اش نبوده، بی نظیر بوده است. دریافت این واقعیت هم بسته به موفقیت مترجم این کتابها، در بازگردانی نثر کنراد است که به نظر میرسد، در این زمینه موفق بوده است.
-------------
صادق وفایی