خبرگزاری مهر – گروه فرهنگ و هنر: در هیجان حضور یوزپلنگهای ایران در جامجهانی برزیل، او هم خوشحال است از این که سهم خودش را دارد اما نه در مستطیل سبز بلکه در فضای هنری شهر ریودوژانیرو.
در کوچههای قلهک نشانی یک گنجینه را جستجو می کنم، در دل یکی از آپارتمان های این محله. فرصتی برای یک دیدار...
از کوچههای قلهک و هیجان دیدن این گنجینه بیرون نیامده بودم که دوباره ذهنم دوید وسط مستطیل سبز و بازیهای جام جهانی برزیل. این که چگونه یوزهای ایرانی در بازی با آرژانتین به داور باختند!
یکی دو ساعت بعد از این خیال و رویا بود که شنیدم: «من یک گل زدهام! از میان آثار هنرمندان بزرگ، فقط اثر من برای برزیل انتخاب شد.» این را نقاش 90 سالهای به ما گفت که هیجان جام جهانی را در جای دیگری جستجو میکرد.
هنوز سر قرار نرسیدهایم!
تا پیش از آن که زنگ طبقه همکف آپارتمان را به صدا درآورم دلهره داشتم، خیلی! شاید به این دلیل بود که او به «معترض» بودن شهره است.
تصور من با گشودن در یک باره به هم ریخت، درست مثل یک تابلوی نقاشی که با هر رنگی تاویل تازه ای به خود میگیرد.
سیمای او با لبخندی کمرنگ در پس در ظاهر شد، با نهایت مهر ما را به درون خانهاش برد. خانه که میگویم لطفا تنها یک چاردیواری مبله را تصور نکنید. میتوان تعریف دیگری از این خانه داشت نگاهتان را انتزاعیتر کنید اینجا جایی است بین خانه و گالری، شاید هم موزه. هیچ هم اغراق نیست چرا که بیش از نیم قرن هنر مدرن ایران در جای جای آن آرمیده است.
رنگها بیاختیار نگاهت را میدزدند؛ هر کدام راوی قصهای هستند از سالهای دور. اینک راوی این همه قصه روبرویمان نشسته است، اعتراض دارد بسیار!
محسن وزیری مقدم هفت دهه میشود که خاطراتش را با رنگ و بوم درآمیخته است. فقط نقاش نیست، مجسمه هم میسازد، «شيوه طراحي» را نیز در دو جلد نوشته است. به غیر از این كتاب «انديشه و كار پلكلي» را هم برگردان کرده است. چند جلد کتاب دیگر را هم به نوشته ها و تألیفاتش اضافه کنید. به تازگی هم زندگی اش را در کتاب «یاد ماندهها» مکتوب کرده که مجوز نشر گرفته است.
مایل به گفتگو نبود، بیشتر نقش یک میزبان را ایفا میکرد. با کمی اصرار راضی می شود تا از زندگی و آثارش سخن بگوید. منظور از زندگی و آثار؛ شرح رنجها، سختیها، کشف و شهودها، عشقها، شکستها و همه نامردمیهایی است که در مسیر زندگی هنری خود سخت آزموده است.
شوت از نیویورک...
دوست دارد درباره نمایشگاهی که از آثارش در موزه هنر آسیایی نیویورک برپا شده، سخن بگوید. نمایشگاهی که به گفته خود او با استقبال بسیاری از سوی مخاطبان مواجه شده و بازدیدکنندگان ارتباط خوبی با آثار حجمی او برقرار کرده اند. ارتباطی که نوع آثار حجمی او را از دیگر مجسمه سازان متفاوت میکند.
میگوید: سال گذشته رم بودم که از نیویورک تماس گرفتند و گفتند نمایشگاهی از هنر نوین ایران در موزه آسیایی شهر نیویورک برپا می شود و یکی از آثار نقاشی شنی من نیز مربوط به سال 1963 میلادی است که در موزه هنرهای مدرن نیویورک نگهداری می شود، برای نمایش در این نمایشگاه به عاریت گرفته شده است. درخواست کردند که علاوه بر این نقاشی، یکی از آثار حجمی من نیز در این نمایشگاه به نمایش درآید.
در پاسخ اعلام کردم که یکی از مجسمه های مفصلی من که 6 سال پیش در شهر تورنتو کانادا در قالب نمایشگاه «شش هفته هنر ایران» ارائه شده بود، اکنون نزد یکی از بستگانم در تورنتو است و می توانید این اثر را به موزه هنر آسیایی ببرید.
البته این موضوع باعث خوشبختی من بود چرا که اگر می خواستم از ایران اثری را بفرستم به دلیل تحریمها امکان پذیر نبود. بنابراین این مجسمه از تورنتو به نیویورک منتقل شد و به نمایش درآمد. من نیز به عنوان میهمان این نمایشگاه رفتم نیویورک.
در مرور خاطراتش وقتی از استقبال مخاطبان این نمایشگاه سخن می گوید، لبخندی از سر رضایت را چاشنی سخنانش می کند و ادامه می دهد: این مجسمه در نیویورک با استقبال بسیاری مواجه شد و هر روز بازدیدکنندگان بی شماری به سراغ آن می آمدند. بازوهای مجسمه را حرکت می دادند و در هر تغییر، اثر تازه ای را به نمایش می گذاشتند. در واقع تماشاگران با حرکت دادن اجزای مجسمه، گویی در آفرینش دوباره این مجسمه مشارکت می کردند.
گل در ریودوژانیرو ...
هنرمندان هم از قافله هیجانات فوتبال برزیل عقب نماندهاند؛ نمایشگاه بزرگی از آثار هنرمندان بزرگ دنیا در حال حاضر در برزیل برپاست که آثار محسن وزیری مقدم نیز در این نمایشگاه ارائه شده است.
خودش درباره چگونگی انتخاب مجسمه های متحرکش برای این نمایشگاه می گوید: نمایشگاه موزه هنر آسیایی در نیویورک 4 ماه به طول انجامید، کارگزاران نمایشگاه ریودوژانیرو برای تماشای این آثار به موزه هنر آسیایی رفته بودند و زمانی که به مجسمه متحرک من می رسند، آن قدر علاقه نشان می دهند که تصمیم می گیرند آن را به شهر ریودوژانیرو ببرند و در کنار آثار دیگری از هنرمندان نواندیش جهان همچون «لیژه کلارک» که از سال 1970 به بعد اندیشه مشابهی را دنبال کرده است، همزمان با جام جهانی در 4 موزه برزیل به نمایش و مقایسه بگذارند.
وزیری مقدم این موقعیت را یک موفقیت برای خودش می داند و ادامه می دهد: این یک موفقیت بزرگ برای من است که اثرم در میان آثار بسیاری از هنرمندان بزرگ دنیا برای نمایش در این نمایشگاه بزرگ جهانی انتخاب شده است. در واقع من یک گل زده ام!
تولد مجسمه های مفصلی
وزیری مقدم به ساخت مجسمه های مفصلی و متحرک شهره است و اولین بار آثاری ساخت که مخاطب می توانست در اثر هنری دخالت داشته باشد بنابراین نه تنها مخاطبان از این که به آثار حجمی او دست بزند منع نمی شدند، بلکه در تکمیل اثر هنری نیز نقش خود را ایفا میکردند.
چگونگی دست یافتن به این تکنیک در ساخت مجسمه های متحرک خود قصه ای دارد. وزیری مقدم با اشتیاق بار دیگر خاطرات سالهای دورش را تعریف می کند: درباره پیدایش مجسمه های مفصلی باید اعتراف کنم که این امر با تفکر قبلی پدید نیامده است، بلکه در اثر یک حالت کشف وشهود به هنگام بریدن، تراشیدن و سوراخ کردن الوارهای چوب پدید آمد.
مجسمه های من از تعدادی فرم های ثابت چوبی تشکیل شده است که در نقاط مختلف آن سوراخ هایی ایجاد کردم و ناچار بودم به این منظور فرم هایی را که روی چوب تصویر کرده بودم از درون چوب دربیاورم و این مستلزم استفاده از مته برقی بود. گوشه ای از فرم را ابتدا سوراخ می کردم و بعد تیغه اره برقی را از آن رد می کردم و به این ترتیب فرم منفی را می بریدم.
فرو کردن مته برقی در چوب در تعداد بسیار، میز کارم را سوراخ می کرد، فکر کردم که یک چوب بی استفاده را در حدفاصل میزم و فرمی که می خواهم سوراخ کنم قرار دهم تا مته به میز کارم نرسد و سوراخ نشود، یک روز بر حسب اتفاق به یک کشف و شهود رسیدم، مته از ورای دو چوب رد شد و به میز کارم اصابت کرد، درنتیجه فرمی که روی آن قرار داشت همراه با چوب حائل میان میز و فرم اصلی، شروع به چرخیدن حول یک محور کرد.
ناگهان جرقه ای در ذهنم پدید آمد که اگر تعدادی فرم چوبی را سوراخ کنم و میله ای را از درون آن عبور دهم، این دو می توانند حول یک محور حرکت کنند و به این ترتیب مجسمه های مفصلی من متولد شدند؛ اتفاقی که هیچ وقت حتی تصورش را هم نمی کردم.
او البته به نبوغ هنرمندان دیگر دنیا در چنین اکتشافاتی نیز معترف است و اشاره می کند که هنرمندان بزرگ دیگری همچون «کالدر» آمریکایی و «تینگلی» فرانسوی نیز پیش از من مجسمه های متحرک ساخته بودند که با نیروی باد، برق و یا فشار آب اجزای آن حرکت می کرد.
اما تفاوت مجسمه های من با آنها این است که شکل مجسمه های من به دست انسان و با اراده تماشاچی به فرم های گوناگونی درمیآید، شکل آن تغییر می کند و به این ترتیب مخاطب در آفرینش دوباره آن چه من آفریده ام مشارکت می کند و این بر احساس و دیدگاه مخاطب بسیار تأثیرگذار است.
کاندینسکی و کشف نقاشی انتزاعی
وزیری مقدم با یادآوری اکتشاف کاندینسکی هنرمند بزرگ روسی که از سر اتفاق در نهایت به پایه گذاری نقاشی انتزاعی منجر شد، می گوید: کاندینسکی نیز با یک اتفاق به نقاشی انتزاعی رسید. یک روز وقتی به کارگاهش وارد شد، مشاهده کرد که یکی از نقاشی های طبیعت گرا از روی دیوار واژگون شده و این واژگونی شکل های ناشناخته ای را در برابر چشمانش ایجاد کرد و به این ترتیب دریافت که می توان به فرم های مختلف شخصیت داد. مسئله فرم و فضا در این گونه آثار اهمیت یافت و با افزودن رنگ و حرکت در نهایت نقاشی انتزاعی شکل گرفت. در واقع این هنرمند با دانشی که داشت و با استفاده از تکنولوژی زمان خود شروع به پدید آوردن نقاشی انتزاعی کرد که امروز این میراث بیش از 150 سال در میان هنرمندان بزرگ رشد یافت. بنابراین اگر هنرمند آگاهانه به واقعیات پیرامون خود نگاه کند، با استفاده از حضور ذهن در یک اتفاق طبیعی می تواند به کشف تازه ای در هنرش برسد.
شنهای سیاه دریاچه آلبانو روی بوم نقاشی
نقاشی های شنی وزیری مقدم بسیار شناخته شده است و خریداران بسیاری دارد. همین ماه پیش بود که یکی از نقاشی های شنی او به مبلغ 95 میلیون تومان در حراج تهران فروخته شد.
ایده نقاشی های شنی در سالهای جوانی او و بر حسب یک اتفاق در ذهن این نقاش جستجوگر شکل گرفت و به عنوان تکنیک منحصر به فرد در تاریخ هنر معاصر ایران به نام خود ثبت کرد.
او با یادآوری چگونگی کشف و رسیدن به ایده نقاشی های شنی خود نقبی به خاطرات روزگار جوانی اش می زند و می گوید: من بعد از اتمام تحصیلاتم در دانشکده هنرهای زیبای تهران، سال 1333 یعنی در سن 30 سالگی برای یادگیری آنچه که در دنیا به نام هنر روز مطرح بود به ایتالیا سفر کرده و در دانشگاه آکادمی رم ثبت نام کردم. استادم مرا با تمام تکنیکها و نظریات هنری و اصول ساختاری هنر نقاشی آشنا کرد. تمرین های بسیاری کردم و به جایی رسیدم که دریافتم نقاشی دوباره سازی ظواهر طبیعت نیست، بلکه پدیده ای است ناشناخته که باید از درون ذهن و و قلب هنرمند تراوش کند. با این دیدگاه نگاهم به دنیا و طبیعت دگرگون شد.
وی میافزاید: زمانی که در ایران تحصیل می کردم، چهره و منظره و طبیعت می کشیدم و این کار را به خوبی انجام می دادم اما در ایتالیا دوست داشتم جلوتر بروم، همه چیز را کنار بگذارم و پیش بروم ، دوست نداشتم مثل بسیاری دیگر درجا بزنم. به خرید و فروش آثارم نیز فکر نمی کردم، فقط به فکر پیشرفت و یافتن ایده های تازه بودم. با این ذهنیت روزی همراه همکلاسی هایم در آکادمی رم برای شنا به کنار دریاچه ای به نام «آلبانو» رفتم. شن های ساحل دریاچه سیاه بود و من تا آن روز شن سیاه ندیده بودم. همکلاسی های من نیز همه سیاه پوست بودند و من تنها سفیدپوست در میان آنها بودم.
این نقاش و مجسمه ساز با مرور خاطراتش ادامه می دهد: برای خنداندن آنها مقداری از شن های سیاه دریاچه را به سر و صورت و بدنم کشیدم و گفتم حالا من هم شبیه شما سیاه شده ام. همان طور که به جای انگشتانم روی بدنم نگاه می کردم، جرقه ای از ذهنم عبور کرد، یاد خاک بازی های دوران کودکی ام افتادم و سخنان استادم که به مسئله ریتم، حرکت، تضاد رنگ سیاه و سفید، کیفیت ماده و بهره گیری از آن به جای رنگ و روغن، استفاده از دست به جای قلم مو و ....اشاره می کرد، همه اینها در ذهنم رژه می رفت. ساحل دریاچه با شن های سیاهش که جای انگشتانم روی آن بود، شکلی انتزاعی را ایجاد کرده بود... چیزی یافته بودم و به همین دلیل ناگهان از دوستانم جدا شدم و همراه با مقداری شن سیاه به سرعت به آتلیه ام بازگشتم.
ذهن آماده، خلاقیت های تازه به همراه دارد
«آن روز شن هایی را که با خودم آورده بودم کف آتلیه پهن کردم و با انگشتانم شروع به حرکت دادن آن ها کردم. ابزار کارم انگشتانم شده بود و ماده ای که کار می کردم خاک بود، ماده ای که از آن تولد یافته ایم. این چیزی بود که از استادم درباره هنر مدرن و از میان کتابهای کاندینسکی و کله آموخته بودم. شن ها را روی بوم به کار گرفتم ولی هر بار شن ها خشک می شدند و از روی بوم پایین می ریخت. چند ماه طول کشید تا بدانم چگونه آنها را روی بوم ثابت نگه دارم.
شنها را روی زمین به طرح ها و نقش هایی که می خواستم شکل می دادم، بعد آنها را روی بوم می چسباندم، بعد از گذشت حدود 3 ساعت سفیدی چسب روی نقوش بوم از بین می رفت و فرم نهایی خودش را نشان می داد.
این اتفاق در اثر کشف و شهود و آمادگی ذهنی من رخ داده بود چراکه بازی با شنهای کنار ساحل تنها اکتشاف من نبود و میلیون ها انسان با این شنها در سراسر جهان بازی کرده و تصویر کشیده بودند و بعد آب دریاچه همه آنها را از بین می برد اما هیچ کدام به فلسفه هستی و نیستی آن فکر نکرده بود و به این که بتواند از این اتفاق یک اثر نو بسازد. باید ذهنت آماده باشد که بتوانی این اتفاق را به عنوان فلسفه بپذیری و من آن را یافته بودم.» این بخش دیگری از خاطرات محسن وزیری مقدم است.
استادش مهر تأییدی بر کشف تازه او زده بود که وزیری مقدم با افتخار از آن یاد می کند و می گوید: در نخستین نمایشگاهی که از آثار شنی خود در رم برپا کردم، استادم پروفسور آرگان، استاد کرسی تاریخ هنر دانشگاه علوم رم، نقدی بر نمایشگاه من نوشت و گفت «وزیری با این عمل، هستی خود را بر هستی جهان حک کرد» اگر چه هر کسی از آثار شنی من خوشش نمی آید اما اگر ارزشی نداشت، استادم پروفسور آرگان چنین سخنی درباره آثارم نمی گفت.
ماجرای کپی شدن آثار وزیری مقدم/ میوه چینی از باغ دیگران
بسیاری از هنرمندان از کپی شدن ایده ها و آثارشان از سوی دیگران گلایه دارند و محسن وزیری مقدم نیز از این بابت سخت برآشفته است.
او سالهاست که از کپی شدن ایده های آثارش گلایه دارد اما چه سود، تازگی ها هم یک نقاش جوان ایرانی از روی مجسمه های متحرک او کپی برداری کرده و در لندن به نمایش گذاشته که درباره این موضوع چنین توضیح می دهد: یک ماه پیش دوستی اثری را به من نشان داد که کار یک دانشجوی دانشگاه چلسی لندن بود. درست شبیه مجسمه های متحرک من. او این اثر را به عنوان پروژه کارشناسی خود کار کرده و با کپی برداری از مجسمه های متحرک من و حروف الفبا توانسته به دو جایزه مهم 10 هزار پوندی هم دست پیدا کند و حالا هم اثرش در موزه تیت لندن به نمایش درآمده است.
او با شکوه از این همه ناسپاسی می گوید: این جوان نه تنها تکنیک کار مرا مورد استفاده قرار داده، بلکه گفته های مرا درباره دلیل پیدایش مجسمه های مفصلی من نیز از آن خود دانسته و در مصاحبه هایش گفته است که «از قدیم دلم می خواسته انسان در ساخت مجسمه دخالت داشته باشد»!
گلایه هایش بیش از اینهاست و ادامه می دهد: تنها این موضوع نیست، پیش از این هم از آثار من کپی برداری شده است از جمله تابلو آدمهای باندپیچی شده من که سالها قبل آن را کار کرده ام یا سیمرغی که در سال 1328 برای کتاب شاهکارهای ادبیات زبان فارسی برای جلد کتاب ناتل خانلری طراحی کردم و بعدها دیگران آن را کپی کردند.
او تأکید می کند: تأثیر گرفتن با کپی کردن متفاوت است، گاه یک هنرمند از کار کله و جهان بینی او استفاده و اعلام می کند که از او الهام گرفته است اما کپی کردن نوعی دزدی است. مثال دیگری از این کپی ها به طور مستند برایتان می آورم. چند وقت پیش کتابی به نام «کتاب سیاه» به دستم رسید و زمانی که آن را تورق می کردم به اثری برخوردم که دقیقا مشابه کار من بود اما نام فرد دیگری روی آن ذکر شده بود!
او رنجشی به دل دارد و با یادآوری خدماتی که به هنر ایران کرده است، می گوید: من سالها به دیگران خدمت کردم، آموزش دادم، کتابهای آموزشی منتشر کردم، در سراسر ایران برای جوانان سخنرانی های تخصصی کردم و امروز در ازای آن از دیوار باغم بالا می روند، میوه باغم را می چینند، درخت هایم را می شکنند و هیچ کسی نیست که از من دفاع کند.
ادامه دارد...