اراک – خبرگزاری مهر: روستای ساروق استان مرکزی تنها به واسطه امامزادگان 72 تن و قالی های دستباف خود معروف نیست، بلکه وجود نورانی کشاورز ساده دل و مومنی اهل این روستا که بدون داشتن سوادی در یک شب حافظ کل قرآن شد به اعتبار آن افزوده است. معجزه ای که در ماه رمضان رخ داد.

به گزارش خبرنگار مهر، گاه بروز برخی از معجزات تلنگری است تا انسان را به تأمل وا دارد. بروز یکی از اتفاقات خارق العاده در روستای ساروق استان مرکزی شاید نمونه بارزِ این مسئله در قرن اخیر باشد، حادثه ای که تمام ادعاهای علمی و روابط علت و معلولی را بدون پاسخ گذاشته است.

تمام اتفاق برای کربلایی کاظم ساروقی از ماه رمضانی آغاز شد که روحانی حاضر در روستایشان پای منبر خود از پاکی پول و مال گفت و  شاید این جملات بود که مسیر زندگی کربلایی کاظم را برای همیشه تغییر داد:

" هر کس زکات مال خود را ندهد، نمازش درست نیست؛ و مالش غصبی است. اگر ملکی و خانه ای از درآمد مالش بخرد، غصبی خواهد بود و در قیامت، خدا او را مؤاخذه خواهد کرد." همین جملات کاظم کشاورز را که بعنوان رعیت در زمینِ اربابی مشغول کار بود بر آن داشت تا در خصوص اموال اربابش تحقیق کند و پس از اینکه متوجه شد اربابش زکات مالش را نمی دهد و زمین هایش غصبی است، برای دست یابی به پول پاک و حلال کشاورزی را رها کرده و روستای خود را ترک کرد و به کارگری مشغول شد.

یک سال پس از این ماجرا کشاورز پاک دل ساروقی برای دیدار بستگان و خانواده به روستایشان بازگشت و متوجه شد که مالکِ زمین ها اموال خود را پاکسازی کرده و زکات آن را می پردازد بنابراین به روستا بازگشت و دوباره شغل کشاورزی را در پیش گرفت؛ اما این بار صاحب ملک قطعه زمین کوچکی را نیز به کربلایی کاظم داد تا افزون بر کار برای ارباب، بر روی زمین خودش نیز کار کند.

برکت محصولِ زمین کربلایی کاظم به واسطه پرداخت زکات و همچنین کمک و بخشش وی به نیازمندان چشمگیر بود هرگز از کمک و یاری فرو گذار نمی کرد.

و اما چند سال پس از این، در یکی از روزهای گرم تابستان ماجرایی رخ داد که نام کربلایی کاظم را برای همیشه جاودانه کرد. هنگام برداشت محصول بود و کربلایی خرمنش را کوبیده، منتظر وزیدن باد بود، تا گندم ها را باد دهد و کاه را از گندم جدا کند؛ ولی در آن روز نتوانست این کار را کند.

خدا نکند که من فقرا را فراموش کنم

همانروز در راهِ برگشت یکی از نیازمندان روستا را دید که به وی گفت: امسال چیزی از محصولت را به ما ندادی و ما را فراموش کردی. او گفت: خدا نکند که من فقرا را فراموش کنم، راستش هنوز نتوانستم محصولم را جمع کنم.

محمد کاظم دلش آرام نگرفت و آشفته حال به مزرعه بازگشت و با زحمت زیاد مقداری گندم برای او جمع کرد و قدری نیز علوفه برای گوسفندانش چید  و گندم ها و علفها را بر دوش گذاشت و روانه روستا شد.

در راهِ برگشت هنگامی که به باغ امامزاده مشهور به 72 تن – محل دفن چندین امامزاده، از جمله شاهزاده جعفر و عبدالله علی الصالح و چهل دختران رسید و تصمیم گرفت قدری استراحت کند در همین لحظات دو سید جوان و نورانی را دید که به سویش می آیند. این دو سید وقتی به او می رسند، می گویند محمد کاظم نمی آیی برویم در این امامزاده فاتحه ای بخوانیم؟

او تعجب می کند که چطور آنها که هرگز او را ندیده اند او را به اسم صدا می زنند! محمد کاظم می گوید: آقا ، من قبلاً به زیارت رفته ام و اکنون می خواهم به خانه بر گردم، ولی آنها می گویند: بسیار خوب، این علوفه ها را کنار دیوار بگذار و با ما بیا فاتحه ای بخوان .

آن دو سیّد بزرگوار داخل امامزاده اوّلی شده، فاتحه می خوانند و به سمت چهل دختران می روند و داخل می شوند؛ و به کربلایی می گویند: شما هم بیایید. پسر این بزرگوار می گوید: مرحوم پدرم در این باره گفت به آنها گفتم متولّیان امامزادگان می گویند فقط زنها می توانند داخل این قسمت شوند و ممنوع است آقایان به این قسمت وارد شوند! آن دو بزرگوار می گویند: ما مَحرَم هستیم؛ بیایید داخل؛ اشکال ندارد.

ایشان هم داخل می شود و پس از قرائت فاتحه برای آنان به سمت امامزادگان قسمت شرقی عازم می شوند که مدفن امامزاده عبیدالله بن علی الصّالح و سایر امامزاده ها را زیارت کنند.

پس از زیارت و خواندن فاتحه، نماز و دعا، یکی از آن آقایان به بالای حرم، دورتادور سقف اشاره می کند و به وی می گوید: این کتیبه ها را ببین و بخوان. محمدکاظم به محلّ مورد اشاره نگاه می کند و در آنجا خطهایی نورانی می بیند؛ که گویی با آب طلا نوشته شده است؛ خطهایی که آنها را هیچ گاه در گذشته که بارها و بارها به امامزاده آمده بود، ندیده بود. به آنها می گوید: من درس نخوانده ام و هیچ سواد ندارم و نمی توانم بخوانم.

یکی از آقایان سادات می فرماید: محمدکاظم! بخوان؛ می توانی بخوانی. باز عرض می کند: نمی توانم بخوانم؛ سواد ندارم. باز هم همان آقا می فرماید: بخوان می توانی.

در حین خواندن آیه به وسیله یکی از آقایان و تکرار آن به وسیله کربلایی کاظم؛ بر سینه کربلایی دست می کشند. کربلایی به گونه ای غرق در خواندن کلام الله با لهجه خوش آن بزرگوار می شود که حضور آنان را از یاد می برد؛ وقتی به خود می آید، می بیند آن دو بزرگوار از نظر غایب شده اند! و فرصتی برای گفتگو و پرسش از آنان برای او نمانده است! با یک دنیا افسوس که چرا آن گونه که باید از آنان تجلیل نکرده است! و ای کاش می توانست بیش از این با آن دو بزرگوار مصاحبت می کرد! با خطور این اندیشه ها و مهابت آنچه برایش پیش آمده، بیهوش می شود.

در شرح حال کربلایی کاظم از زبان خود او آمده است:

"این بیهوشی تا صبح روز بعد ادامه داشت. با نسیم صبحگاهی به خود آمده، از جا برخاستم و به زحمت درِ امامزاده را در تاریکی پیدا کردم. نماز صبح را در امامزاده خواندم. به این امید که آن بزرگواران را دوباره ببینم، چند بار به محلّ واقعه آمدم؛ ولی از آنان خبری نبود. از کتیبه ها و آیاتی که بر روی قسمت فوقانی دیوار نوشته شده بود نیز اثری باقی نمانده بود. از امامزاده بیرون آمدم و علوفه را از همانجا که گذاشته بودم، برداشتم و به طرف خانه حرکت کردم. در راه، با خود زمزمه می کردم! گویا چیزهایی می دانستم؛ مطالبی را می خواندم؛ سینه ام مملو از کلماتی بود که معانی آن را نمی دانستم؛ ولی هر گاه آنها را می خواندم، قلبم آرامش پیدا می کرد، احساس سرحالی و سبکی می کردم."

محمد کاظم که اتفاق شب گذشته به یادش می آید بی درنگ نزد پیش نماز محل ، آقای حاج شیخ صابر عراقی، می رود و داستان خود را نقل می کند . وی می گوید: شاید خواب دیده ای. محمدکاظم می گوید: خیر، بیدار بودم و با پای خود و همراه آن دو سید به امامزاده رفتم و حالا نیز همه قرآن را حفظ هستم .

روحانی روستا قرآن می آورد و سوره رحمان، یس ، مریم و چند سوره دیگر را از او می پرسد، وی همه آن سوره ها را از حفظ و بدون اندکی درنگ تلاوت می کند .

پس از آن کربلایی کاظم در سفرهایی که به شهرهای مختلف داشته ‌است با علمای مختلفی برخورد می‌کند و آزمایشهای متعددی از او گرفته می‌شود و علمایی چون بروجردی، سید احمد خوانساری، سید صدرالدین صدر، سید محمدهادی میلانی، دستغیب، علامه طباطبایی، مکارم شیرازی، آیت الله سبحانی، آیت الله حائری شیرازی، و دیگران صحت معجزه وی را تایید می کنند.

دستنوشته‌هایی از سید شهاب‌الدین مرعشی نجفی، عبدالله شیرازی، سید احمد زنجانی، مکارم شیرازی در تایید کربلایی کاظم همراه با اشاره‌هایی به ویژگیهای خارق العاده او وجود دارد. همچنین آیت الله دستغیب در کتاب داستانهای شگفت این ماجرا را نقل کرده‌است.

 بازگویی شماره و مکان قرآن با خواندن آیه، خواندن قرآن به صورت وارونه، تشخیص عبارات قرآن در میان کتابهای عربی و فارسی با دستخطهای یکنواخت، باز کردن قرآن و نشان دادن مکان آیه تقریباً بدون ورق زدن با هر چاپ قرآنی، جستجوی عبارتها و کلمات در قرآن و تعداد و مکان تکرار هر کدام، بیان کردن تعداد حروف سوره‌ها و اطلاعاتی در مورد تکرار حرفها و  اطلاعاتی در اسرار قرآن از ویژگی های معجزه حفظ یک شبه قرآن این مرد بزرگوار بوده است.

هرچند که داستان کربلایی محمدکاظم ساروقی که نزدیک به یک قرن پیش به دنیا آمد، این روزها خیلی بر سر زبان ها نیست؛ اما تهیه نسخه تعزیه این معجزه، ساخت فیلم و انیمیشن کربلایی ساروق و برگزاری نکوداشت وی تنها گوشه ای از امور فرهنگی در راستای معرفی این چهره مورد عنایت خداوند است.

 هفتمین دوره مراسم نکوداشت کربلایی کاظم ساروقی برگزار می شود

در همین راستا در نیمه اول ماه رمضان هفتمین نکوداشت کربلایی کاظم ساروقی در ساروق برگزار می شود.

مدیرکل میراث فرهنگی و گردشگری استان مرکزی در این خصوص به مهر گفت: تاکنون شش دوره مراسم نکوداشت کربلایی کاظم ساروقی معجزه قرن توسط این اداره کل برگزار شده، که امسال شاهد برگزاری  هفتمین نکوداشت این عزیز خواهیم بود.

سید محمد حسینی افزود: بر اساس برنامه‌ریزی‌های صورت گرفته این مراسم تا نیمه اول ماه مبارک رمضان با حضور شخصیت‌های کشوری و استانی در امامزاده 72 تن ساروق برگزار می‌شود.

وی با اشاره به شخصیت کربلایی کاظم گفت: کربلایی کاظم کشاورز بی‌سوادی بود که در یک روز مورد لطف و عنایت خدا قرار گرفت و حافظ کل قرآن کریم شد.

کربلایی محمد کاظم ساروقی در سال 1262 در ساروق به دنیا آمد و در سال 1339 در قم به دیار باقی شتافت. حافظ قرآن شدن یکباره وی، او را به معجزه قرن تبدیل کرده است.

معجزه همیشه نمادی از وجود خداوند است، عصر کنونی، عصر فراموشی است، عصری که معنویت در آن حضورِ کمتری دارد و گاه بروز برخی از معجزات تلنگری است تا انسان را به تأمل وا دارد. بروز یکی از اتفاقات خارق العاده در روستای ساروق استان مرکزی شاید نمونه بارزِ این مسئله در قرن اخیر باشد، حادثه ای که تمام ادعاهای علمی و روابط علت و معلولی را بدون پاسخ گذاشت.