خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: نویسندگان دهههای پیشین فرانسه سهم زیادی در گسترش و ارتقای ادبیات پلیسی جهان دارند. نویسندگان جوان و معاصر فرانسوی هم مانند اسلاف خود در این زمینه تاثیرگذار بوده و راه آنها را میروند. مختصر این که در میان نویسندگان ادبیات پلیسی فرانسه، میتوان جوانهای خوشآتیهای چون گیوم موسو را دید که برای خود شهرتی دست و پا کردهاند.
رمان «دست سرنوشت» با عنوان اصلی (L'appel de I'ange) برای اولین بار در سال 2011 به چاپ رسید و از آثار متاخر نویسندهاش است. موسو که در سال 1974 متولد شده، کار ادبی خود را از سال 2001 آغاز کرد. این نویسنده 10 کتاب در کارنامه خود دارد و اولین رمانش را در سال 2004 به چاپ رساند. او پس از این رمان، 2 کتاب دیگر را در سال 2013 منتشر کرده است.
عدهای از طرفداران رمان پلیسی، همچنان دوست دارند گرهگشای معماهای داستان را، در کسوت کارآگاه پخته، میانسال یا کارآگاه خصوصی تنها ببینند. اما نویسندگان جوانی که این روزها قدم به حوزه رمان پلیسی گذاشتهاند، شخصیتهای اصلی داستانشان را در میان کارآگاههای با دیسیپلین یا شلخته نسل گذشته نمیبینند. بلکه آنها را از بین افسران بازنشسته، اخراج شده و یا حتی مانند پل استر، بین مردم عادی انتخاب میکنند.
در «دست سرنوشت» نیز شخصیتهای اصلی که قدم به قدم داستان را پیش میبرند، یک زن گلفروش (که سابقا افسر پلیس بوده) و یک رستوراندار فرانسوی (که قبلا موفق و حالا با یک طلاق و شکست مالی، افسرده است) هستند. پس 2 قهرمان داستان، از میان مردم مشهور دیروز و مردم عادی امروز انتخاب شدهاند که هر 2 هم افسرده و شکستخوردهاند و داستانی که پیش رو داریم، به واکاوی درونی و بازسازی شخصیتی آنها میانجامد.
بسیاری از داستانهایی را که میخوانیم، بیسر و ته توصیف میکنیم اما «دست سرنوشت» یکی از سر و ته دارترین رمانهای امروزی است. وجود طرح و اسکلت قوی و منسجم در داستان میتواند موجب تحسین مخاطب شود. روند ابتدایی داستان، روبرو شدن اتفاقی 2 شخصیت اصلی و درگیر شدنشان در ماجرا، به نرمی و کمترین اصطحکاک رخ میدهد و ورود به بدنه اصلی داستان نیز به آرامی و مقدمهچینی خوبی انجام میشود. از ابتدا تا میانههای کار که 2 شخصیت اصلی به واسطه جا به جا شدن تلفنهای همراهشان در فرودگاه (ایدهای خوب و هوشمندانه) در زندگی خصوصی یکدیگر سرک میکشند، کتاب مانند یک رمان امروزی پیش میرود و خواننده را به دنبال خود میکشد. اما پس از گذر از چند فصل دیگر (فصول رمان همگی کوتاه هستند) قصه وارد فاز جنایی و مافیایی میشود.
مسیر داستان، مرتبا از اروپا به آمریکا رفت و آمد دارد و از این حیث، بینالمللی است چون دست سرنوشت و اتفاقی ساده در فرودگاه نیویورک، زندگی دو انسان را که در سانفرانسیسکو و پاریس زندگی میکنند، به یکدیگر گره میزند. طرح داستان به طور خلاصه به این ترتیب است که به هم خوردن اتفاقی و تصادفی یک زن و مرد در فرودگاه باعث میشود، تلفنهای همراهشان که شبیه یکدیگر است، با هم جابهجا شود. زن به پاریس میرود و مرد به سانفرانسیسکو و هر 2 بعد از رسیدن به مقصد متوجه میشوند که موبایلهایشان جابهجا شده است. مرد آشپزی فرانسوی است که گذشته با شهرت و افتخاری داشته و حالا زندگی چندان شادی ندارد و زن نیز گلفروشی است که پیشتر افسر پلیس منچستر بوده و به دلیل ناکامی در یک پرونده نجات دختری جوان، دست به خودکشی زده است و حالا در پلیس گلفروشی میکند.
یک نکته در این اثر و آثار مشابه، حضور پررنگ تکنولوژی است. تلفنها و رایانههای همراه نقشی کلیدی و حضوری گرهگشا دارند و اگر نباشند، قهرمانان داستان از پیش بردنش ناتوان خواهند بود. یکی از عواملی که این رمان را تبدیل به یک رمان پلیسی جدید میکند، همین ادوات و وسایل ارتباطی نوین است که استفاده دکوری و بیکاربرد ندارند. نکته دیگر حضور شهرها و معماریهایشان در داستان است که صرفا برای تنوع و جابهجایی مکان داستان نیستند و آنها هم کاربرد خود را در جای مناسب دارند.
نخ تسبیحی که همه عناصر از جمله تکنولوژی، شهرها، خیابانها و ... را به طور منسجم در کنار یکدیگر نگه داشته، همان اسکلت و تم اصلی کار است که دست سرنوشت نامیده شده است. چون هر مسالهای را در این رمان میتوان با عبارت «دست سرنوشت» توجیه کرد. البته از علل و نقشههایی که شخصیتهای بد داستان کشیدهاند، نباید غافل شد ولی اتفاقی که چند سال پیش در منچستر افتاده و حالا رد آن در پاریس، نیویورک و سانفرانسیسکو جسته شده، با عاملی جز دست سرنوشت، نمیتواند زندگی 2 فرد کاملا بیربط به یکدیگر را گره بزند.
در این رمان، غیر از شخصیتهای اصلی، تقریبا همه به هم کلک میزنند و تعلیق داستان هم از همین کلکزدنها ناشی میشود. داستانی که در ابتدا به نظر اجتماعی و یا شاید تا حدودی خالهزنکی هم بیاید، در پایان تبدیل به قصه مرموزی میشود که یک سر آن به پلیس فدرال آمریکا و سر دیگرش اینتلیجنس سرویس وصل است. همین پایان است که به مخاطب چنین داستانهایی لذت مضاعف پیشکش میکند و خوانندگان ادبیات پلیسی هم به امید همین لحظههاست که رمان پلیسی میخوانند. اما مساله اینجاست که نویسنده باید با هر ابزاری که به صلاح است و یا صلاح میداند، و میتواند؛ خواننده را تا این نقطه بکشاند که البته گیوم موسو این کار را با توفیق انجام داده است.
مساله دیگر، پایانبندی خوش اثر است. این رمان قابلیت زیادی برای تبدیل شدن به فیلم و سریال و در کل رفتن در قالب تصویر را دارد و به نظر میرسد نویسنده با در نظر داشتن همین موضوع، چنین پایانبندی را برای اثر خود انتخاب کرده و از آن یک ملودرام ساخته است.
نکته پایانی، توفیق مترجم در بازگردانی مناسب این اثر از زبان فرانسوی به فارسی است که علت اصلی برقراری ارتباط مناسب مخاطب با رمان است. از این حیث، کار عباس آگاهی به عنوان مترجم این اثر که نویسندگان جوان و ناشناخته ادبیات پلیسی جهان در ایران را به علاقهمندان این حوزه معرفی میکنند، جای تقدیر دارد.
------------------------------------------
صادق وفایی